ما مارها را خيلي هم دوست دارند. تازه، ما را بهعنوان بهترين مار سال (ئه! ببخشيد، كتاب سال) انتخاب ميكنند. بهخصوص اگر عينكي هم باشيم! پس اين شما و اين هم ماجراي انتخاب من به عنوان مار سال از طرف نوجوانهاي كتابخوان يك مدرسهي باحال در تهران!
1. جرقهي اول
اوايل بهمن بود. آن روز حسابي خسته بوديم. زنگ اول ورزش داشتيم و كلي بالا و پايين پريده بوديم و ديگر حال و حوصلهي هيچ درسي را هم نداشتيم. اما سر كلاس فارسي، يك خبر عجيب و غريب، كمي حالمان را سر جايش آورد. خبر رونمايي از يك طرح بزرگ؛ طرحي كه همهي بچهها در آن مشاركت داشتند؛ طرح «انتخاب كتاب سال مدرسه»!
البته بار اول چيز درست و حسابياي دستگيرم نشد. اما بعد فهميدم ماجرا از چه قرار است. قرار شد 120 نفر از بچههاي مدرسه، در قالب تكليف كلاس ادبيات، هشت عنوان كتاب را بخوانند و به هر كتاب امتياز بدهند.
كتابي كه بيشترين امتياز را آورد، بهعنوان كتاب سال مدرسه انتخاب شود و در پايان، از نويسنده يا مترجم كتاب سال دعوت كنيم به مدرسهي ما بيايد و برايش جشن بگيريم.
علي شهيديپور
2. شام شب
روزهاي اول بچهها فقط بهعنوان يك تكليف به ماجرا نگاه ميكردند. طبق جدولي، هر كس يكي از آن هشت عنوان كتاب را خريده بود و بايد هر شب 20 صفحه از آن را ميخواند؛ دو جملهي جذاب از آن 20 صفحه را هم در دفتر فارسي مينوشت و به كلاس ميآورد. معلم فارسي هم هرجلسه تكاليف را بررسي ميكرد، يعني يك روزهايي ميشد كه ما تكليف فارسي نداشتيم، اما بايد كتاب ميخوانديم.
عين شام شب برايمان واجب شده بود. بعد از خواندن هر كتاب، فرم داوري هم پر ميشد و كتاب بعدي. كتاب اولي را خودمان خريده بوديم اما بقيهي كتابها را طبق جدولي از همكلاسيها امانت ميگرفتيم. ماجرا اول اجباري بود، اما كمكم بامزه شد!
محمدصدرا شكوهي رازي
3. جانِ جانِ جان
انتخاب كتاب سال، سه قانون مهم داشت:
1. كتابِ جان: يعني كتاب ميخوانم تا روح و جانم لذت ببرد!
2. امانتِ جان: اولين كتاب كه مال خودمان بود، اما قرار شد از هفت جلد كتاب ديگر كه از بقيهي بچهها به امانت ميگيريم، عين جانمان حفاظت كنيم.
3. قرارِ جان: هر شب خواندن 20 صفحه كتاب و نوشتن دوجمله، اجباري! اين قرار معلم و بچهها بود كه بايد تا پاي جان در انجامش كوشا باشند!
خلاصه طرح با شور و حال خاصي شروع شد. البته بعد از گذشت چند روز، موتو ركتابخواني بچهها كمكم روشن شد و بيشتر بچهها قرار سوم را زير پايشان گذاشتند! خيلي از بچهها شبي40، 60 يا حتي 200 صفحه كتاب ميخواندند و دو، هشت، چهارده و يا صد و چهل جملهي منتخب از هر كتاب را مينوشتند.
راستي، رقابت بين اين كتابها بود: نمكي و مار عينكي (فرهاد حسنزاده)، ماجراهاي نيكولا كوچولو (رنه گوسيني)، استوارت هورتن، تغيير كوچك (ليسا ايوانز)، روبي (حديث لزرغلامي)، بچههاي راهآهن (اي نزبيت)، كنسرو غول (مهدي رجبي)، ميليونها (فرانک کاترل بویس) و زردِ مشكي (فريدون عموزاده خليلي)
اميرحسين شيراني
4. دعوت شيرين از فرهاد!
از داوري كتابها ميشد فهميد كه سليقهها با هم خيلي فرق دارند. ولي در نهايت بعد از حدود سه ماه، كتاب «نمكي و مار عينكي» آقاي فرهاد حسنزاده، با كسب 27 امتياز از 30، توانست كتاب سال مدرسهي ما بشود. دل توي دلمان نبود، نميدانستيم آقاي فرهاد حسنزاده، دعوت ما را ميپذيرد يا نه! بعد از چند روز انتظار، معلم ادبيات ما گفت: «بچهها، يه خبر خوش! آقاي حسنزاده قبول كرد و گفت با افتخار در جشن كتاب سال ما شركت ميكنه.»
محمدحسين آشتياني
5. از كتاب چهخبر؟
پهلوان تيمور و نمكي و مار عينكي، با هم سرگرم معركهگيري بودند كه جارچيان سر ميرسند و خبر مهمي را ميگويند: سارقان هفت ياقوتپادشاه را دزديدهاند، شاه گفته هر كسي ياقوتهاي مرا پيدا كند، سه ياقوت به او ميدهد. تيمور فكر كرد من كه زور دارم و ميتوانم ياقوتها را از دزدها بگيرم. پس پيش نمكي رفت و به او گفت ميخواهد دنبال دزدها برود و ديگر نميتواند با او كار كند. نمكي ناراحت شد، اما چارهاي نداشت. او و مارش هم تصميم گرفتند دنبال دزدها بروند و ...
مهدي ناجيان
6. فلفل نبين...
«نمكي و مارعينكي» كتاب قشنگي بود. شايد مفهومش اين بود كه فقط آدمهاي قوي نميتوانند كارهاي بزرگ را انجام دهند و كوچكترها هم اگر از عقلشان استفاده كنند ميتوانند در انجام كارهايشان موفق شوند.
عليرضا نوربخش
7. روز بهيادماندني
روز جشن، دل توي دلمان نبود. همه ميدانستند چه نويسندهي بزرگي را قرار است ببينند. براي همين، توي حياط، جلو در مدرسه جمع شده بوديم تا از او استقبال كنيم.
و بالأخره هم آمد. همه خوشحال بودند. تازه، مسئول برگزاري جشن هم خودمان بوديم، يكي قرار بود قرآن بخواند و ديگري متن خوشامدگويي. يكي نماهنگي از زندگينامهي او آماده كرده بود و ديگري عكس ميگرفت. خلاصه همه مشغول بودند...
در سالن آمفيتئاتر شور و غوغايي بود. تا اينكه فرهاد حسنزاده آمد و رفت بالاي جايگاه. همه برايش دست ميزدند. انگار او فكر نميكرد در مدرسهي ما اينقدر طرفدار دارد.
خلاصه برنامه با تلاوت قرآن شروع شد و ... و نويسندهي كتاب سال مدرسه، شروع كرد به صحبت: «...هر وقت زندگي خودم را مرور ميكنم به اين نتيجه ميرسم كه براي نويسندهشدن خيلي زحمت كشيدم، اما الآن احساس ميكنم تلاشم به نتيجه رسيده، چون شما كتاب من را خواندهايد و آن را بهعنوان كتاب سال مدرسهتان انتخاب كردهايد...»
او يك داستان هم برايمان خواند؛ داستان بهترين باتري دنيا كه خيلي جالب بود. تازه، روز جشن، مسابقه هم داشتيم كه برندهها از دست آقاي حسنزاده يكي از كتابهايش را جايزه گرفتند...
آن روز براي همهي ما روزي بهيادماندني بود.
اميرعلي اسديان
نظر شما