وقتی آلن دوباتن در سال 1993 اولین رمانش را با نام «مقالاتی درباره عشق» چاپ کرد، کسی فکر نمیکرد این جوان 24 ساله بعدها یکی از نویسندگان تاثیرگذار سبک ادبیات غیرداستانی به حساب آید و کتابهایش به چند زبان ترجمه شود و در دنیا کسانی باشند که برای کتابهای او سرودست بشکنند.
ترجمه آثار دوباتن در ایران در سال1381 با ترجمه «تسلیبخشیهای فلسفی» شروع شد. بعد نوبت «پروست چگونه میتواند زندگی ما را دگرگون کند؟» شد و امسال هم«هنر سیر و سفر» به بازار آمد و با استقبال شدید مواجه شد. گلی امامی، مترجم این دوتای آخری، کتابهای دیگری هم از او در دست ترجمه دارد.
با اینکه این 3 اثر دوباتن در ژانر ادبیات غیرداستانی میگنجد، ولی نمیشود نثر داستانگویی او را نادیده گرفت. درست است که دوباتن چهارچوب کلاسیک قصهگویی را در کتابهایش رعایت نکرده است اما او با استفاده از عناصر داستانی، لابهلای زندگی شخصی، نظریههای فلسفی، تابلوهای نقاشی و شعرهای آدمبزرگهای جهان ما سرک کشیده است تا راهنمایی برای «بهترزیستن» به ما ارائه دهد. مشکل منتقدها با دوباتن هم دقیقا همینجاست.
آنها میگویند تکلیف خوانندههای او با خودشان معلوم نیست؛ چون مخاطبان آثار او نمیدانند رمان میخوانند یا زندگینامه یا یادداشت یا یک کتاب فلسفی. اما دوباتن در جواب این مخالفان، عینکش را روی صورت گوشتالویش جابهجا میکند، دستی به سر نهچندان پر مویش میکشد و میگوید: «خب که چی؟ من دوست دارم اینطوری کتاب بنویسم».
استقبال از آثار آلن دوباتن در ایران، چندان چیز عجیبی نیست. ما قبلا هم کتابهای غیرداستانی و فلسفی پرفروش را ترجمه کردهایم.
شاید فرق دوباتن با کسانی مثل ویل دورانت یا یوستین گوردر در طنز پنهان دوباتن و جزئینگری او باشد. دوباتن 6 کتاب نوشته که تاکنون 3 تایشان به فارسی ترجمه شده است.
سفر کردن هنر است
آلن دوباتن در «هنر سیر و سفر»، به ما «خوبدیدن»، «دقیقبودن» و «جزئینگری» را میآموزد. او در ششمین اثرش قصد دارد به هر قیمتی شده نگاه گذرا و سطحی ما به مکانهای دوروبرمان را دگرگون کند؛ حالا این مکان میخواهد یک جای کاملا تکراری مثل اتاق خوابمان باشد یا یک شهر جدید که برای گذراندن تعطیلاتمان انتخاب کردهایم.
او تمام تلاشاش را میکند تا به ما بیاموزد هر شیء یا منظره را همانطور که هست ـ با تمام جزئیاتاش ـ ببینیم.
«هنر سیر و سفر» 5 فصل دارد؛ عزیمت، انگیزهها، منظره، هنر و بازگشت. دوباتن در هر فصل مکانها و راهنماهایی را انتخاب کرده است؛ راهنماهایی که نقاش، شاعر یا داستاننویسی است که بناست از دیدگاه او در آن مکان بخصوص سفر کنیم؛ مثلا در فصل اول با عنوان «عزیمت» با ما درباره دلشوره سفر و سفر به مکانهای گوناگون حرف میزند که هرکدام از این بخشها، مکانها و راهنماهای خاص خودشان را دارند.
البته شخصیتها و نقل قولهای «هنر سیر و سفر» فقط محدود به راهنماها نیست. ما در طول کتاب با کلکسیونی از آدمها و نقل قولهایشان روبهرو هستیم که قرار است کمکحال راهنمای اصلی باشند.
ولی این تعدد راهنما باعث نمیشود ما سر از ناکجاآباد دربیاوریم؛ چون باوجود جزئینگری فوقالعادهای که دوباتن در سبک نویسندگیاش دارد، در هیچکدام از فصلهای کتاب، خط اصلی آنچه دارد میگوید را از دست نمیدهد.
دوباتن چشم و گوش ما در این سفرهاست؛ از تجربیات خودش هم برایمان میگوید. او تعریف میکند که روزی «به پیروی از ونگوگ متوجه شدم در رنگهای پرووانس چیزی خرق عادت دیده میشود؛ دلیلش هم آسمان صاف و بدون ابر پرووانس است که آن را به آبی ناب و سرشاری تبدیل میکند».
دوباتن مینویسد ونگوگ از اینکه کنستانتین و بیدو – 2 نفر از شاخصترین نقاشان قبل از او – پرووانس را اینطور با سایهروشنهای آبی و قهوهای نقاشی کردهاند خشمگین بود و از اینکه آنها نارنجی، زرد و گوگردی را در جنوب فرانسه ندیده بودند شگفتزده. او میگوید: «من برای حفظ اصالت رنگها تا جهنم رفتهام».
دنیای پیچیده پروست
«پروست چگونه میتواند...»، همه هموغماش را میگذارد تا به ما راهورسم لذتبردن از زندگی را نشان دهد. دوباتن به جای اینکه پشت میزتحریرش بنشیند و با اسم لذتبردن از زندگی، یک مشت حرف فقط خوب تحویلمان دهد، لقمه را تا توانسته دور سرش چرخانده است. او در کتاب «پروست چگونه میتواند...» به سراغ گندهدماغترین و ناچسبترین آدم تمام دوران ما رفته و با استفاده از آن، نقشه دگرگونکردن زندگیمان را میکشد.
مارسل پروست که نویسنده یکی از طولانیترین رمانهای قرن بیستم یعنی «در جستوجوی زمان ازدسترفته» است، آدم عجیب و غریبی بود که بهندرت احساس خوشبختی میکرد. دوباتن اصلا منکر این نیست که پروستخواندن کار طاقتفرسایی است اما سعی دارد ما را مجاب کند که میتوان پروست بود اما از زندگی لذت برد. کار بزرگ دوباتن دقیقا همینجا ست.
او دستمان را میگیرد و ما را کورمالکورمال در فضای تاریک زندگی پروست میبرد تا پنجرهای پیدا میکند که بشود به پروست امیدوارانه نگاه کرد. دوباتن در فصل «چگونه چشمان خود را باز کنیم» مینویسد: «زمانی پروست مقالهای نوشت تا به مرد جوان افسرده، ناراضی و حسودی روحیه بدهد و لبخندی بر لبانش بنشاند».
پروست این جوان را در خانهاش نشان میدهد که با انزجار به اطرافاش نگاه میکند و فضای خانهشان را با جلال و شکوهی که در موزههای باشکوه دیده، مقایسه میکند. پروست تصمیم میگیرد تغییری اساسی در زندگی مرد جوان به وجود آورد.
6 فیلسوف، 6 راهحل
دوباتن جنون «توضیح فلسفه برای همه» دارد. اصلا به علت همین جنون است که کتاب «تسلیبخشیهای فلسفه» را 2سال بعد از «پروست چگونه میتواند...» نوشت. در «تسلیبخشیهای فلسفه» 6 فیلسوف وجود دارند که وظیفه هر بخش از تسلیبخشی زندگی ما به عهده یکی از آنهاست. دوباتن با سادهترین جملات تلاش میکند از دید 6فیلسوف، 6مشکل اساسی زندگی ما را حل کند.
او با استفاده از فلسفه سقراط به ما میآموزد که عدم محبوبیت، چیز چندان مهمی نیست؛ اپیکور قرار است برای بیپولی ما فکری کند؛ مونتنی به فکر سروساماندادن به ناتوانیهاست؛ شوپنهاور تسلیبخش قلبهای شکسته است و نیچه کمککنندهای در برابر سختیهای زندگی.
در میان این فیلسوفان شاید مهمترین کار بهعهده سنکا باشد. سنکا میخواهد احساس ناامید ی را درمان کند. دوباتن معتقد است وقتی روح ما ناخوش است باید به فیلسوفان روی بیاوریم. در این دنیای پرزرقوبرق امروز هم هیچ چیز به اندازه بیپولی روح ما را ناخوش نمیکند. پیشنهاد دوباتن برای حل این مشکل، اپیکور است؛ فیلسوفی که عاشق غذای خوب بود و فلسفه را راهنمایی برای لذت میدانست.
در آن فهرستی از ایرادهای لازم برای خوشبختی را درنظر میگیرد که در حقیقت یک فهرست اپیکوری است؛ دوستی، آزادی و تفکر! اصل استدلال اپیکور این است که اگر این 3 نعمت را داشته باشیم ولی پول نداشته باشیم، هرگز بدبخت نخواهیم بود.
تسلیبخشیهای فلسفه
بخشی از کتاب: به عقیده فیلسوفان دوران باستان، قوای عقلانی ما میتواند خوشبختی و جلالی برای ما فراهم کند که دیگر موجودات فاقد آن هستند. عقل به ما اجازه میدهد که شهوات خود را کنترل و مفاهیم نادرست حاصل از غرایز خود را تصحیح کنیم. عقل ابزاری پیچیده است که ما را سرور جهان و خود میکند... اما آنها از این امر غفلت کرده بودند که اکثر دانشپژوهان به شدت ناخشنودند.
آنها متکبرانه مشکلات هراسناکی را نادیده گرفته بودند که فقط خاص انسانهاست؛ مشکلاتی که در لحظات تاریک سبب میشود حسرت بخوریم که چرا مورچه یا لاکپشت نیستیم یا بز! من بزی را در مزرعهای پیدا کردم. این بز هرگز نه «مجادلات» کیکرو را خوانده بود و نه «در باب قوانین» او را و با وجود این، راضی به نظر میرسید، پوزهاش را به برگهای بیصاحب کاهو میمالید و گاه و بیگاه سرش را تکان میداد. این زندگی ناخوشایند نبود. پس فلسفه به چه درد میخورد؟
پروست چگونه میتواند زندگی شما را دگرگون کند؟
بخشی از کتاب: پروست هر بار که پاسخ احوالپرسی دیگران را میداد، بلافاصله اضافه میکرد که به زودی خواهد مرد. او این خبر را پیوسته در 16سال آخر زندگیاش با اعتقاد کامل اعلام میکرد و وضعیت عادیاش را چنین شرح میداد؛ «6 روز از 7 روز هفته را معلق میان کافئین، آسپیرین، آسم، سینه درد و روی هم رفته میان مرگ و زندگی به سر میبرم».
آیا او «خود بیمارانگار» بوده؟ دلال سهام، لیونل هویزر، که چنین میپنداشت، سرانجام تصمیم گرفت مسئله را رک و پوستکنده با او در میان بگذارد؛ «بگذار برایت بگویم که با اینکه به 50سالگی نزدیک میشوی، هنوز یک پسربچه ننر هستی».
هویزر افزوده بود که اگر پروست همیشه بیمار بوده، علتش خودش بوده و نه چیز دیگر؛ به خاطر بستری کردن تمام وقت خود در اتاقی با پردههای بسته و محروم ماندن از 2 عامل اصلی سلامتی یعنی هوا و آفتاب. قدرت خطابه هویزر هر چه بود، پروست موفق شد سال بعد بمیرد.
هنر سیر و سفر
بخشی از کتاب: گوستاو فلوبر از قاهره نوشته است: «یکی از بهترین چیزها شتر است. هرگز از تماشای این حیوان عجیب خسته نمیشوم. مانند الاغ حرکت میکند و گردنش را مانند قو خم و راست میکند. خودم را کشتهام تا ادای صدایش را درآورم؛ امیدوارم در بازگشت یادم نرود ».
چند ماهی پس از ترک مصر، فلوبر در نامهای به یکی از دوستان خانوادگی، فهرستی نوشت از تمام چیزهایی که در آن کشور بیش از همه، تحت تاثیرش قرار داده بوند؛ اهرام ثلاثه، معبد کارناک، دره سلاطین، نقاشی به نام حسن البیل بیس و... «لیکن بزرگترین عشقم به شتر است. لطفا فکر نکن قصد شوخی دارم، هیچ چیز وقار این جانور اندوهزده را ندارد.»
چرا فلوبر اینچنین تحت تاثیر شتر قرار گرفته بود؟ زیرا با بردباری آن، همهویتی داشت... فلوبر فلسفهای داشت؛ فلسفهای که در چشمان غمگین و باوقار لیکن کمی خبیثانه شتر مصری، منعکس بود.
ادبیات غیرداستانی یعنی چی؟
دنیای معاصر، دنیای تقسیم بندیهای بیپایان است؛ تقسیم بندیهایی که لزوما چیز روشنی و حقیقت تازهای به ما نمیگویند و با ملاکهای دلبخواهی انجام میگیرند. یکی از این تقسیم بندیها که در 100سال اخیر در بازار نشر اروپا و آمریکا روز به روز بیشتر روی آن تأکید میشود، تقسیم کتابها و متون فرهنگی به 2 دسته (ژانر) داستانی (fiction) و غیر داستانی (non-fiction) است.
ژانر «داستانی» با مشخصه خیالپرداز و غیرواقعی بودن شناخته میشود و ژانر غیر داستانی، ادعای پایبندی به واقعیت را دارد. و البته از همین حالا باید گفت این تقسیمبندیها فقط به درد روی کاغذ میخورند. همه تصور میکنند فقط دنیای داستانها، دنیای دروغ و واقعیتگریزی است (فعلا کاری نداریم که برای برخی آدمها، همین به اصطلاح دروغها واقعیترین چیزیهای دنیا هستند) و از شکلهای پیچیده دروغگویی در ژانر «غیر داستانی» غافل میشوند.
ژانر غیر داستانی، نقطه شروعش و اصلا ادعای اصلیاش بازنمایی دنیای واقعی پیرامون است اما میتواند در کمال خونسردی از انجام این وظیفه شانه خالی کند؛ شما انگشت روی هر اثر «غیر داستانی» بگذارید و در مورد آنها ادعای بیربط بودن با واقعیت را داشته باشید، میتوانید بلافاصله با این جواب نویسندگان آنها روبهرو شوید که «خب، من قضیه را این طور دیدهام».
خب این جواب را که از زبان داستان نویسها هم میشد شنید. پس آثار غیر داستانی قرار است چه لطف و امتیاز ویژهای نسبت به داستانها داشته باشند؟ اگر آنها (غیر داستاننویسها) هم بخواهند ادعای نسبی بودن واقعیت و برداشتهای متفاوت از یک واقعیت یکسان را داشته باشند که آثارشان میشود لنگه همان داستانها.
گونترگراس هم در یکی از مصاحبههایش گفته: «این قضیه آثار داستانی و غیر داستانی، حرف بیپایه و اساسی است که شاید به درد کتابفروشها بخورد تا بتوانند کتابهایشان را طبقهبندی کنند اما من خوش ندارم کتابهایم را به این روش طبقهبندی کنند».
یکی از درسهای مهمی که در ابتدای کار به نویسندگان آثار غیر داستانی میدهند تا بتوانند واقعیت کذایی را به خوانندگان خود تمام و کمال منتقل کنند، این است که حتیالمقدور از ابزارها و تکنیکهای خلاقه داستاننویسی در کارهایشان استفاده نکنند تا کارهایشان شکل و شمایل داستان (دروغ!) را پیدا نکند (بعدا برایتان تعریف میکنیم که در خود این حرف چه تناقضی وجود دارد).
تفاوت دیگر میان ژانر داستانی و غیرداستانی در وضوح متن است. از ادبیات غیرداستانی در راستای همان واقعنماییاش انتظار میرود که متن خیلی پیچیده و مبهمی را تحویل خواننده ندهد. مثلا فکرش را بکنید اگر یکی راجع به کودتای 28مرداد با نثر جیمز جویس بنویسد، چه بلایی سر خواننده میآید! پس «صراحت و قطعیت» در غیرداستانیها حرف اول و آخر را میزند. برای همین، تعریف مخاطب را هم در آثار غیرداستانی متفاوت میکند.
آثار غیرداستانی غالبا موضوعمحور هستند و خوانندهای که سراغشان میرود، میخواهد اطلاعات دقیقی در مورد آن موضوع کسب کند؛ برای همین ادبیات غیرداستانی جای معلق (ملّق!) زدنهای نویسنده با نثر و جنگولکبازی درآوردن نیست؛ برخلاف داستانها. برای خوانندگان داستانها معمولا شخصیت خاص یک نویسنده اهمیت و جذابیت دارد و خواننده،حاضر است صبوری لازم را بهخرج بدهد و داستان را تا انتها دنبال کند و از ابهامها و ایهامهای دنیای داستاننویسی سردر بیاورد.
ادبیات یا ژانر «غیر داستانی» گستره وسیعی دارد. این ژانر شامل «مجموعه مقالهها»، «مستــندهای داستــانی»، «مقـالات علمی»، «دستــورالعملهای استـــفاده از کـالاها»، «زنــدگینامههـــا»، «خود- زنــدگینامهها»، «مجموعهنامهها»، «خاطرات روزانه»، «نقدهای هنری»، «دایرهالمعارفها»، «تاریخها» و «متون ژورنالیستی» میشود و البته همچنان میتوان این فهرست بلندبالا را ادامه داد.
یکی دیگر از شاخههای ادبیات غیرداستانی که در 4 ـ 3 دهه اخیر به شدت رایج شده «ادبیات غیرداستانی خلاق» (Creative nonfiction) است و این شاخه از ادبیات غیرداستانی، بهخوبی از پس توضیح تناقض نهفته در تقسیم کتابها به 2 ژانر داستانی و غیر داستانی برمیآید.
ژانر «ادبیات غیرداستانی خلاق» ـ که آلن دو باتن هم از نمایندگان شناخته شده آن به حساب میآید ـ کوششی است تناقضآمیز برای رهایی از چهارچوبهای تنگ ادبیات غیرداستانی و تفاوت اصلیاش با سایر آثار غیرداستانی، در اتکایش به فنون ادبی است.
نویسندگان این گونه آثار به این در و آن در میزنند و به انواع ترفندهای ادبی متوسل میشوند تا نهایت کشش متصور در یک متن غیرداستانی را ایجاد کنند.
نکته غمانگیز درباره «ادبیات غیرداستانی» (و بهویژه نوع خلاقش) این است که خیلی وقتها، ماهیتش مشخص نیست؛ نه داستان است (چون موضوع واقعی دارد) و نه غیرداستان (به علت استفاده از فنون روایتگری و قصهگویی). این تقسیمبندی برای سرگرمی و تفریح منتقدان درست شده؛ میتوانید بیخیالش شوید و آن را بگذارید کنجی، کنار یکی از آن تقسیمبندیهای بیحاصل دیگر.