سه‌شنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۴ - ۱۳:۲۰
۰ نفر

مهناز محمدی: « بیا بریم به مزار ملا‌ممد‌جان سیل گل لاله‌زار ملا‌ممد‌جان...»

دوچرخه‌ی شماره‌ی ۷۹۸

پسرك تنبك كوچكي دارد و توي قسمت بانوان اتوبوس، مي‌نوازد  و مي‌خواند. شقايق هم دست از دستمال‌فروشي برداشته  و  با پسرك هم‌صدا شده. دختر سفيد و بوري كه از همان نگاه اول مي‌توان حدس زد كه اصليتش برمي‌گردد به شمال ايران. مانتوي بلند مشكي پوشيده و مقنعه‌ي سياه چانه‌دارش تا روي شكمش مي‌رسد. سه نايلون پر از دستمال كاغذي جيبي توي دستش است و وقتي آواز‌خواندن پسر تمام مي‌شود، رو به من مي‌گويد: «وقتي محسن پاشايي مي‌خونه،  باهاش گريه مي‌كنم.» همين مي‌تواند نقطه‌ي خوبي براي شروع گپ‌و‌گفت ما باشد.

چند سالت است؟

- 22مهر، 14ساله مي‌شوم.

چه‌قدر دقيق، چرا سن و سالت را اين‌طور دقيق مي‌گويي؟

چون فكر مي‌كنم روز 22 مهر، اتفاق‌هاي زيادي در زندگي‌ام مي‌افتد.

چه‌جور اتفاق‌هايي؟

در روز تولدم مامانم حالش خوب مي‌شود. يك عالم لباس براي خودم، بابايم، خواهرم، مامانم و داداشم مي‌خرم كه وقتي مي‌رويم شهرمان، بپوشيم و تميز و مرتب برويم شهرستان.‌ يك گوشي هم احتمالاً مي‌خرم.

چه‌طور اين‌همه اتفاق خوب توي آن‌روز خاص مي‌افتد؟

 - نمي دانم. فقط دلم مي‌خواهد اين‌جوري بشود. من كه خيلي كار مي‌كنم، اما باز پول‌هايم براي خرج دوا و دكتر مامانم مي‌رود. بايد برويم شهرستان و زانو و ديسك كمرش را عمل كنيم. خواهر كوچك‌ترم هم چند روز است تب و لرز دارد و باز پولمان نمي‌رسد دكتر ببريمش.

چندتا خواهر و برادريد؟ همه كار مي‌كنيد؟

- سه تا. داداشم 11 سالش است و خواهرم پنج سال. من و داداشم كار مي‌كنيم.

چندسال است كه كار مي‌كني؟

- از 10 سالگي.

مدرسه نمي‌روي؟

- قبلاً مدرسه نمي‌رفتم. اما يك خانمي كه من سيدخانم صدايش مي‌كنم، آمد پيشنهاد داد كه بروم درس بخوانم. من گوش نمي‌كردم. يك سال تمام پشت سرهم به من مي‌گفت كه بيا برو درس بخوان، من حمايتت مي‌كنم. اما حرف توي كله‌ي من نمي‌رفت. يك روز آمد و گفت: «دلت مي‌خواد فردا پس‌فردا كه بزرگ شدي، مادر بشي؟» گفتم: «آره»، گفت: «دلت مي‌خواد براي بچه‌هات مادر خوبي باشي؟» گفتم: «آره»، گفت: «دوست داري به بچه‌هات ديكته بگي؟» گفتم: «آره، خيلي دلم مي‌خواد.» گفت: «خب، اگر دلت مي‌خواد، درس بخون.» گفتم: «چه‌جوري درس بخونم؟» گفت: «من آشنا دارم، تو رو معرفي مي‌كنم.» بيش‌تر از شش‌ماه رفتم مدرسه. اسم معلمم خانم جاهد بود. خيلي به من كمك كرد. كلاس دوم را تمام كردم و مي خواهم بروم كلاس سوم.

چي شد كه تصميم گرفتي كار كني؟

- نمي‌توانستم توي خانه بنشينم و ببينم كه بابا و مامانم گرفتاري دارند و من پايم را بيندازم روي پايم و بگويم ولش كن، به من چه؟ بگذار بسوزند. نه. من نمي توانم. حداقل مامانم كه برايم سختي كشيده 9 ماه مرا توي شكمش نگه‌داشته،‌ مرا به دنيا آورده، من هم بيايم كار كنم تا كمكشان كنم.

دوچرخه‌ی شماره‌ی ۷۹۸

بيش‌تر كجا كار مي‌كني؟

- بيش‌تر در خط اتوبوس بي‌آرتي پارك‌وي. يعني هميشه همين جاها هستم.

كجا فروش بهتر است، بالا شهر يا پايين شهر؟

- نه بابا. همه فكر‌كنند بالا‌شهري‌ها بيش‌تر مي‌خرند. اين‌جوري نيست. انگار هرچه بالاشهرتر،‌ خسيس‌تر.

چرا دستمال مي‌ فروشي؟

- همه‌چيز آورده‌ام. دستمال، فال،‌ لواشك و ويفر. خيلي چيز‌ها را امتحان كرده‌ام اما نمي‌خرند. باورت مي‌شود از پنج صبح مي‌آيم بيرون و 9 شب برمي‌گردم خانه؟

پدر و مادرت نمي‌توانند كار كنند؟

- پدرم قلبش درد مي‌كند اما با همان وضع با چاقو تيز‌كردن خرج خانه را مي‌دهد. مادرم نمي‌تواند راه برود، هم كمردرد دارد هم پا‌درد. من و داداشم كار مي‌كنيم و پول دكتر و بيمارستان مي‌دهيم.

كنار همه‌ي مشكلات،‌چه چيز‌هاي خوبي توي زندگيت داري؟

- پدر و مادر خوبي دارم كه هيچ‌كس ندارد. دختري قوي هستم كه كار مي‌كنم تا خانواده‌ام راضي باشند. دست‌فروشي كار خوبي نيست، اما از دزدي كه بهتر است. كار است ديگر،‌كار كه عار ندارد.

براي خودت چه آرزوهايي داري؟

- من خيلي آرزو‌ها دارم. دلم مي‌خواهد خوش‌بخت شوم. نمي‌گويم خوش‌بخت‌ترين دختر روي زمين من باشم‌، دلم ‌مي‌خواهد آينده‌ي خوبي داشته باشم. آرزو دارم كه با پدر و مادرم بروم پيش امام رضا‌ع، زيارت.

خوش‌بختي يعني چه؟

- يعني مامانم خوب شود،‌ فردا پس‌فردا كه خواستم ازدواج كنم، مشكل و درگيري در زندگي‌ام نباشد، ‌صحيح و سالم بچه به دنيا بياورم. محتاج كسي نباشم، كسي هم محتاج من نباشد.

کد خبر 305021

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha