یکشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۴ - ۰۸:۱۵
۰ نفر

امیرحسین صالحی: اتوبان چمران به سمت شمال کمی بعد از پل جلال آل احمد یا گیشای سابق، تصویری است با پرچمی که امتداد آن تا ناکجا می‌رود، تصویر ۲مرد که هرکدام لبخندی بر لب دارند.

شهید باهنر

كوچكتر بوديم وقتي درباره آن 2عكس مي‌پرسيديم مي‌گفتند رجايي و باهنر صاحبان اين دو عكس هستند كه در انفجار شهيد شده‌اند. معناي شهادت را نمي‌فهميديم ولي مهرباني را مي‌شد در چهره هردوي آنها معنا كرد. بزرگ‌تر كه شديم فهميديم رئيس‌جمهور و نخست‌وزيري بودند كه در اخلاق، ساده‌زيستي، رفتار سياسي، زندگي شخصي و چندين بعد ديگر مي‌شد از آنها الگو گرفت كه دشمن اين اجازه را نداد و ما را از وجود چنين مرداني محروم كرد. نسل جديد انقلاب چنين مرداني را نديده ولي هنوز راه آنها بسته نشده است و مي‌توانند براي ما الگويي سياسي - اجتماعي باشند تا ياد بگيريم چطور مي‌شود در اوج بود و غرور پيدا نكرد. قطعا نمي‌شود اين دو شهيد را از هم جدا كرد چرا كه در اخلاق خيلي به هم شبيه بودند ولي بايد قبول كرد كه آنقدر كه به شهيد رجايي پرداخته شده است از رفتار و شيوه زندگي شهيد باهنر غفلت كرده‌ايم براي همين سراغ اسد‌الله بادامچيان از اعضاي حزب موتلفه اسلامي رفتيم كه سابقه رفاقتش با شهيد باهنر به قبل از نهضت امام خميني(ره) برمي‌گردد و از او درباره شخصيت شهيد محمدجواد باهنر پرسيديم.

  • بگذاريد سؤال آخر را اول بپرسيم؛ بهترين خاطره‌اي كه از شهيد باهنر در ذهن داريد چيست؟

ابتدا بگذاريد نكته‌اي بگويم و اينكه شهريور ماه، ‌ماه بسيار عجيبي است؛ در اين‌ماه شهادت عزيزاني را داريم كه هركدام از مهره‌هاي اصلي انقلاب بودند، انگار كه همه براي شهادت در شهريور با هم قرار داشتند و براي ما اين‌ماه مثل خرداد‌ماه مي‌ماند كه اتفاقات زيادي در آن رخ داده است. من مي‌خواهم از خدا طلب علو درجات داشته باشم براي شهيد باهنر، شهيد رجايي، شهيد دفتريان، شهيد آيت‌الله قدوسي، شهيد لاجوردي، شهيد عراقي، شهيد اندرزگو و همه شهداي 17شهريور. اما درباره شهيد باهنر بايد بگويم كه او يك نمونه به تمام معنا اسلامي بود؛ از نظر دانش، از نظر فهم و بصيرت، اخلاق، شجاعت و مهم‌تر از همه در باب استفاده از فرصت‌ها زبانزد بود. در عين حال ظاهري بسيار آرام داشت مثل قله دماوند و اصلا كسي باورش نمي‌شد كه اين مرد ظاهري آرام و سرسبز دارد ولي از درون آتشفشاني در جريان است. خاطرم هست كه در جمع آقايان شهيد بهشتي، شهيد باهنر، رهبر معظم انقلاب، آيت‌الله هاشمي رفسنجاني و آيت‌الله موسوي اردبيلي بوديم كه در بين ما بني صدر هم بود و داشت بحث مي‌كرد كه اين آقاي بهشتي خيلي تند است و ما را اذيت مي‌كند. يكي از آقايان در جلسه گفت كه شما كه آنقدر بحث داري درباره آقاي بهشتي، با باهنر چه‌كار داري كه او را اينطور تخريب مي‌كني؟ بني‌صدر با شنيدن اين جمله كاملا برافروخته شد و با صداي بلند در جلسه گفت كه اين آقاي باهنر مثل زيردريايي مي‌ماند كه بي‌خبر موشك مي‌اندازد. البته خاطرات ما با شهيد باهنر يكي دوتا نيست بلكه ما با اين مرد بزرگوار در مجله مكتب اسلام و بعد تشيع آشنا شديم كه قبل از انقلاب در مجموعه تحقيقاتي كه آيت‌الله شهيد بهشتي داشت و ما در آنجا چارچوب‌هاي حكومت اسلامي را تببين مي‌كرديم شكل گرفت و بعد هم گسترده‌تر شد. زماني كه نهضت امام خميني(ره) شروع شد شهيد باهنر در مركز موتلفه اسلامي قرار داشت و در بحث آموزش، ايشان فعاليت گسترده‌اي انجام مي‌داد و كار تشكيلاتي را به دقت دنبال مي‌كرد.

  • يعني شروع آشنايي شما با شهيد باهنر از اينجا بود...

نه، ما ايشان را تقريبا از سال 1338يعني زماني كه طلبه جواني بودند و از قم به تهران آمدند مي‌شناختيم. البته قبل‌تر هم آشنايي نسبي با ايشان داشتيم چرا كه آن زمان شهيد باهنر به همراه چند نفر ديگر مجله «مكتب تشيع» را داشتند و نسخه‌هاي زيادي از آن را ما هم مي‌گرفتيم و مي‌خوانديم و پخش مي‌كرديم. از سال36به‌صورت سالنامه منتشر شد كه بعدها آن را توقيف كردند. نكته جالب اين بود كه آن زمان شهيد باهنر و ديگر اعضا توانستند 15هزار نسخه از اين مجله را چاپ كنند كه در نوع خود بي‌نظير بود چون تعداد تيراژ مجلات بسيار پايين‌تر از اين حرف‌ها بود. بعد از آن شهيد باهنر منبر هم مي‌رفت و در جاهاي مختلف سخنراني مي‌كرد تا اينكه در سال 37يعني سالي كه رژيم منحوس پهلوي، رژيم صهيونيستي را به‌عنوان كشور اسرائيل به رسميت شناخت، شهيد باهنر كه روحاني مبارز مسلمان بود و به ريز مناسبت‌هاي سياسي اشراف داشت در منبري در آبادان نسبت به اين قضيه اعتراض تندي كرد كه باعث شد شهرباني آبادان او را دستگير كند و به زندان بفرستد. در آن سال‌ها اين برخورد با يك روحاني بسيار نادر بود. به هر حال بعد از اين قضيه، شهيد باهنر به تهران آمدند و خود ما در كوچه شترداران براي او خانه گرفتيم و حتي 2بار هم به‌خاطر تولد فرزندانش در آن خانه شام گرفتيم از او.

  • يعني هر بار سور تولد بچه‌هايش را گرفتيد؟!

بله، ايشان اصلا از اين اخلاق‌ها نداشتند كه بگويند كسي به منزلم نيايد. فرزند اول ايشان كه به دنيا آمد پسر بود و شهيد باهنر به‌خاطر حركت انقلابي عبدالناصردر مصر كه يك حركت مستقل بود، اسم او را ناصر گذاشت. دختر ايشان هم كه زمان انقلاب و نهضت امام به دنيا آمد اسم «نهضت» را گرفت. البته نمي‌شود از شهيد باهنر گفت و از همسر ايشان حرفي به ميان نياورد؛ همسر شهيد باهنر زني فوق‌العاده صبور و متدين بودند و با همه شرايط سختي كه اين شهيد بزرگوار داشتند كنار آمدند. همسربعضي از مجاهدان انقلاب بودند كه به‌خاطر شرايط سخت يا بعد از انقلاب از مسير خود فاصله گرفتند ولي همسر شهيد باهنر ازجمله زناني است كه بعد از شهادت ايشان توانست خانواده باهنر را به‌خوبي اداره كند.

  • وقتي به هشتم شهريور نزديك مي‌شويم و اتفاقي كه در نخست‌وزيري افتاد، چهره شهيد رجايي خيلي پررنگ‌تر از شهيد باهنر در ذهن نقش مي‌بندد. حتي جوان‌ها بيشتر با شخصيت شهيد رجايي آشنايي دارند تا شهيد باهنر، مهم‌ترين ويژگي‌هاي اخلاقي شهيد باهنر چه بود؟

اولين مسئله اين است كه خود شهيد باهنر هم مثل همين تصوير ذهني كه شما مي‌گوييد بود؛ او مردي بسيار آرام و تو دار بود و در عين حال موقر. اصلا اهل تظاهر نبود كه بخواهد جايي مطرح شود. يادم هست در جلسه‌اي كه شهيد بهشتي هم بود براي انتخاب ايشان در آموزش و پرورش بحث جدي‌اي صورت گرفت؛ عده‌اي مي‌گفتند كه ايشان نبايد چنين كاري كند چرا كه تجربه چنداني ندارد ولي از طرفي هم نظر موافق شهيد بهشتي و بعضي از دوستان بود. خود شهيد باهنر بسيار ساكت بود و حرفي نمي‌زد تا اينكه ايشان يكباره گفتند كه اگر منظور شما اين است كه من از پس چنين كاري برنمي‌آيم بايد بگويم كه سخت در اشتباهيد چرا كه هم تخصصش را دارم و هم توانايي‌اش را، ولي اگر فكر مي‌كنيد كه به‌دنبال پست و مقامي هستم سخت در اشتباهيد. استدلال ايشان به‌طور كلي اين بود كه اگر كسي تعهد داشت و در عين حال تخصص هم داشت بايد وارد كار شود و براي اين مسئله هم از قرآن گواه مي‌آوردند كه حضرت يوسف(ع) بعد از اينكه خواب عزيز مصر را تعبير كرد و از خشكسالي گفت پيشنهاد داد كه خودش را براي نگهداري از گندم‌ها مأمور كنند چرا كه هم تخصصش را دارد، هم پيامبر خداست و تعهد دارد. از ديگر خصوصيات اخلاقي ايشان اين بود كه در مقابل مخالفت‌هايي كه صورت مي‌گرفت هم اصلا تندي از خود نشان نمي‌داد و در عين حال از مواضع برحق خودش هم كوتاه نمي‌آمد، اينطور نبود كه اگر كسي كمي به او فشار آورد سريع جا بزند و بگويد بگذاريد حالا كارش را بكند بعدا به حسابش مي‌رسيم. يادم هست كه يك‌بار ايشان مي‌خواست در دانشگاهي سخنراني كند و همه عوامل ساواك هم دنبال او بودند تا دستگيرش كنند. طبيعتا همه دنبال روحاني‌اي بودند كه با عبا و عمامه وارد دانشگاه شود ولي شهيد باهنر با زيركي لباس‌هاي ساده به تن كرد و با همان وضع شروع به سخنراني كرد. تا عوامل ساواك بخواهند دست بجنبانند او از دانشگاه رفته بود.

يكي از دلايل اصلي كه ياد امثال شهيد باهنر كمتر در ذهن خطور مي‌كند به‌خاطر عدم‌شناختي است كه ما از آنها داريم و به‌درستي هم معرفي نشده‌اند، براي مثال شما وقتي بخواهيد چريكي را مثال بزنيد كه در عين حال مسلمان باشد و در شرايط انقلاب‌هاي منطقه به‌عنوان الگو مطرح شود نمي‌توانيد چگوارا را مثال بزنيد چرا‌كه زندگي چنين چريكي ممكن است با خطاهاي زيادي همراه باشد. براي مثال طبق دستوراتي كه براي يك چريك هست او مي‌تواند مثلا اگر جايي مشروب هم مي‌خوردند او هم بخورد يا ريشش را بتراشد، يا خيلي گناه‌هاي ديگر ولي ما چريكي مثل شهيد اندرزگو داريم كه با اينكه عوامل و دستگاه‌هاي مختلف اطلاعاتي داخلي و خارجي به‌دنبال او هستند او ميان مردم بدون هيچ كدام از اين گناه‌ها زندگي مي‌كند و در عين حال كارهاي چريكي خود را انجام مي‌دهد.

  • شما رابطه خوبي با شهيد باهنر داشتيد و قطعا رفتار ايشان در خانه را ديده بوديد، رفتارشان با بچه‌ها و ساير اعضاي خانواده چگونه بود؟

خب اين مسئله‌اي‌است كه شما بايد از فرزندان و همسرشان بپرسيد اما چيزي كه من اطلاع دارم اين است كه ايشان بسيار مشفق و دلسوز بودند و براي همه رده‌هاي سني برنامه‌ريزي تربيتي داشتند. منش ايشان در خانه هم همينطور بود كه با صبر و حوصله همراه با محبت بتوانند بچه‌ها را تربيت كنند. از دكتر ناصر باهنر كه فرزند ارشد ايشان هستند شنيده بودم كه مي‌گفتند شهيد باهنر گفته‌اند من هيچ موقع خستگي را ملاقات نمي‌كنم، واقعا هم ايشان اينطور بودند و بدون هيچ‌گونه خستگي كار را براي رضاي خدا انجام مي‌دادند. ايشان حتي تربيت فرزندان را هم براي رضاي خدا انجام مي‌دادند و همين هم باعث شده بود همه بچه‌ها و حتي بچه‌هاي فاميل آقاي باهنر هم او را دوست داشته باشند. بد نيست اينجا خاطره‌اي هم از صبر ايشان بگويم كه البته خيلي مسائل ديگر هم در آن نهفته است؛ يادم هست زماني كه امام(ره) تازه از پاريس به كشور برگشته بودند خيلي پيگير مسئله حزب جمهوري اسلامي بودند كه بالاخره تكليف آن چه‌شد، همه آن زمان گفتند كه هنوز اساسنامه آن مانده است و تنظيم نشده. آن زمان شهيد بهشتي پيشنهاد دادند كه آقاي باهنر را ببريم در اتاقي تا ايشان كارهاي اساسنامه حزب را انجام دهند و كسي غيراز ايشان هم از پس اين كار برنمي‌آمد كه بتواند سريع تكليف اساسنامه را مشخص كند. براي همين سريع از ايشان خواستيم كه سراغ اين كار برود و او هم براي 48ساعت در اتاقي در خانه شهيد اسلامي در خيابان ايران رفت و بعد از اينكه بيرون آمد همه اساسنامه را نوشته بود. اين آن روحيه انقلابي است كه الان همه دولتمردان و مسئولان نظام به آن احتياج دارند و بايد از شهيد باهنر الگو بگيرند. واقعا اينها بخشي از رفتارها و منش شهيد باهنر است، يكي از ابعاد ديگر زندگي اين شهيد بزرگوار دوري از پارتي‌بازي بود، شما هيچ موقع نمي‌ديديد كه سفارشي از ايشان به كسي بشود و بخواهند با رابطه مسئوليتي را به‌عهده كسي بگذارند بلكه اگر از تعهد و تدين كسي مطمئن مي‌شدند او را معرفي مي‌كردند. البته اگر از اقوامشان بودند هيچ موقع چنين كاري نمي‌كردند چرا كه اعتقاد داشت ميز و صندلي كه در دولت هست امانتي است كه خدا به او سپرده و بايد به بهترين وجه با آن كار مملكت اسلامي را پيش ببرد.

  • روزي كه فهميديد آقاي باهنر شهيد شدند چه حسي داشتيد؟

من يادم هست كه آن روز من در دفتر حزب نشسته بودم و آنجا جلسه‌اي داشتيم. بعد هم يادم هست كه قرار بود با شهيد باهنر و دكتر شيباني جلسه‌اي داشته باشيم كه درباره مسائل حزب حرف بزنيم. آن روز از صبح دلشوره‌اي در دل من بود و خيلي بيقراري مي‌كردم. آن روز هم صداي انفجار كه آمد اول فكر كردم اتفاق خاصي نيست ولي وقتي آقاي شيباني آمد به دفتر حزب و گفت كه نخست‌وزيري منفجر شده من خيلي ناراحت شدم و اصلا انتظار نداشتم كه اين ستون‌هاي انقلاب اينطور شهيد شوند. امروز هم بعد از اين همه سال هربار كه روز شهادتشان مي‌شود به آنها غبطه مي‌خورم كه چطور بعد از 20سال رفاقت، با هم در يك‌جا و يك روز شهيد شدند و انقلاب را از وجود خودشان محروم كردند.

  • پيام امام به مناسبت شهادت شهيدان رجايي و باهنر

امام‌خميني رحمت‌الله به مناسبت شهادت شهيدان رجايي و باهنر فرمود: «ملتي كه قيام كرده است در مقابل همه قدرت‌هاي عالم، ملتي كه براي اسلام قيام كرده است، براي خدا قيام كرده است، براي پيشرفت احكام قيام كرده است، اين ملت را با ترور نمي‌شود عقب راند؛...گرچه خود واقعه و خود اين افرادي كه شهيد شده‌اند، درنظر همه ما عزيز و ارجمندند. آقاي رجايي و آقاي باهنر هر دو شهيدي هستند كه با هم در جبهه‌هاي نبرد با قدرت‌هاي فاسد، هم جنگ و همرزم بودند. مرحوم رجايي به من گفتند كه من 20سال است كه با آقاي باهنر همراه بودم و خدا خواست كه با هم از اين دنيا به سوي او هجرت كنند.»

  • تدبير كارساز باهنر

شهيد محمدجواد باهنر مردي است مثل دريا كه اگرچه ظاهري آرام دارد ولي درونش پر از تلاطم است و هيچ لحظه‌اي آرامش نمي‌گيرد؛ يكي از خروش‌هاي او هنگامي است كه حس مي‌كند كودكان و نوجوانان در رژيم پهلوي از مسائل ديني غافلند و در آموزش و پرورش هم هيچ بهايي به آن داده نمي‌شود. زماني مي‌رسد كه رژيم تصميم مي‌گيرد تعدادي كارشناس مسائل ديني استخدام كند و از قضا كسي كه وارد اين حوزه مي‌شود شهيد باهنر است. اسدالله بادامچيان درباره ورود و كار شهيد باهنر در آموزش و پرورش رژيم پهلوي اينطور مي‌گويد:«آن زمان شهيد باهنر مسئول آموزش موتلفه بود، معمم بود، فعاليت انقلابي داشت و همه او را به‌عنوان سخنران مي‌شناختند ولي راهي باز شد كه او به دستگاه رژيم پهلوي راه پيدا كند. طبيعتا خيلي‌ها آن زمان مخالف اين مسئله بودند و مي‌گفتند اگر شما برويد براي ما مشكل ايجاد مي‌شود و همه مي‌گويند كه روحاني انقلابي به دستگاه شاه پيوست». هدف شهيد باهنر خيلي والاتر از اين مسائل بود و او بلافاصله يك تهديد را به فرصت تبديل كرد و از دستگاه رژيم پهلوي عليه خودش استفاده برد. «شهيد باهنر زمان وزارت آموزش و پرورش « فرخ روي پارسا» كه ما او را زشت روي ناپارسا مي‌خوانديم و يكي از ماسون‌هاي درجه يك بود؛ توانست به سمت مديركلي برسد و از همانجا هم كار خود را براي برنامه‌ريزي كتب درسي شروع كرد. ما با همكاري عده ديگري از بچه‌ها شروع كرديم محتواي كتب را تهيه كردن و يكي از بچه‌ها را با تيپي كه دلخواه رژيم بود به‌عنوان نفر اصلي معرفي كرديم كه در اصل پوششي بود براي تصويب مطالب كتاب ها. كتاب ديني سرانجام با عكس شاه، فرح، وليعهد و اشرف چاپ شد و مهر آموزش و پرورش را هم گرفت اما خط به خط آن عليه رژيم بود و همين هم عصبانيت شاه را برانگيخت ولي كاري نمي‌توانستند بكنند. اين استعداد و هوش فردي مثل شهيد باهنر بود كه توانست از رژيم پهلوي عليه خودش استفاده كند».

  • هرگز به تجمل روي نياورد

شهيد باهنر از زبان هم‌حجره قديمي؛ آيت‌الله موحدي كرماني
آيت‌الله موحدي كرماني كه اين روزها دبير كلي جامعه روحانيت مبارز را برعهده دارد از ياران قديمي شهيد محمدجواد باهنر است كه به گفته خودش دوستي او با شهيد باهنر بر مي‌گردد به اوايل دهه20، يعني زماني كه 13-12 سال بيشتر نداشته است؛ «خاطرم هست كه مرحوم باهنر آن زمان كه وارد مدرسه معصوميه كرمان شد با او دوست شدم. از من كوچك‌تر بود و از نظر مادي هم جزو خانواده فرودست جامعه حساب مي‌شدند. پدرشان مردي با خدا و زحمتكش بود كه به هر قيمتي حاضر نمي‌شد درآمد كسب كند و هميشه به فكر روزي حلال بود. خود شهيد باهنر فردي به‌شدت آرام بود و اصطلاحا متانت در رفتار او موج مي‌زد و من خيلي عصبانيت او را نديدم. با توجه به اينكه ما با هم حجره مشتركي داشتيم من او را بسيار اهل نمازشب و عبادت ديدم كه همواره علاقه جدي‌اي به عبادت داشت و معتقد هم بود كه اين عبادت بايد در راه بندگي خدا و خدمت به خلق خدا باشد نه اينكه فقط يك نفر بنشيند و نماز بخواند و روزه بگيرد و كاري به‌كار ديگران نداشته باشد. براي همين مدام به تهران و قم و ديگر شهرها رفت‌وآمد مي‌كرد و در تبليغ دين بسيار كوشا بود». آيت‌الله موحدي كرماني در گفت‌وگو با همشهري از تلاش‌هاي شهيد باهنر در راستاي تدوين كتاب تعليمات ديني مي‌گويد و اينكه چقدر اين امر براي جوانان لازم بود: «حس تكليف شهيد باهنر را مجاب كرد كه در راستاي غناي كتاب ديني اينگونه بكوشد و نمي‌شود اين مسئله را ناديده گرفت از ايشان، چرا كه آن زمان طاغوت مخالف برنامه‌هاي ديني بود و آن را مضر مي‌ديد ولي شهيد باهنر با شجاعت و همت توانست مسائل ديني را در مدرسه‌ها جا دهد». ساده زيستي شهيد باهنر مسئله‌اي است كه از ابتدا به‌خاطر شرايط خانوادگي با او بوده و حتي بعد از مسئوليت‌هاي مختلف ازجمله نخست‌وزيري نيز همراهي‌اش كرده است؛ «شما در زندگي او نگاه كنيد مي‌بينيد كه زهدي همراه‌اش بود كه از ابتدا و دوره نوجواني به همراه داشت. او هم مثل بقيه زندگي مي‌كرد ولي انگار ساده بودن مايه فخر او بود. خانواده او در كمال استضعاف بودند و وقتي شخصي طعم استضعاف را چشيده باشد قطعا در آينده به درد بخور خواهد بود چنان‌كه شهيد باهنر اينگونه بود. حتي وقتي نخست‌وزير هم شد مي‌بينيم كه به تجمل رو نياورد و باز همان مشي خودش را ادامه داد تا به مقام رفيع شهادت نايل شد». امام جمعه موقت تهران درباره شيرين‌ترين خاطره‌اش از شهيد باهنر اينطور مي‌گويد: «يك سال من و شهيد باهنر با هم مشرف شديم حج. روحاني كاروان آيت‌الله محلاتي بود و ما هم مسافر بوديم. آقاي محلاتي در تهران كار داشت و به همين‌خاطر از كاروان جا ماند براي همين به من و شهيد باهنر گفت كه تا من مي‌رسم شما مسئوليت روحانيت كاروان را بر عهده بگيريد. شب به جده رسيديم و همه خيلي خسته بوديم، كه ناگهان ديديم عده‌اي از اهل كاروان شروع به نماز شب خواندن كردند و به واسطه آنها همه بلند شدند به نماز. فقط من و شهيد باهنر خواب بوديم و وقتي اين صحنه را ديديم هم دلمان مي‌خواست ما هم بلند شويم چون به هر حال روحاني كاروان بوديم و هم از شدت خستگي نمي‌توانستيم. همان موقع هر دو ديديم كه اگر نماز بخوانيم براي ريا است و اينكه مبادا بگويند اينها نماز شب نمي‌خوانند. براي همين هر دو خوابيديم تا موقع نماز صبح. منظورم اين است كه شهيد باهنر اينگونه بود، يعني حاضر نمي‌شد براي دل مردم حتي نماز شب بخواند و منش‌اش تنها و تنها رضاي خدا بود و بس».

کد خبر 305462

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار دفاع-امنیت

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha