آنگاه که خداوند انسان را آفرید و پردهای از تجلی صفاتش برکشید، خلعت عشق را بهاندازه قامت این خلقت برید و هنر را به زیور این کسوت به شیوه ترصیع بر آن بچید.پس جامه دامادی عروس وصال و ایصال، عشق است و زیبایی آن هنر! حالیا با هنر در دل عشق میتوان رخنه کرد و با عشق در دل دوست!
و باهنر، با هنر خوب زیستن جایگاهی جاودانه در دامن عشق پیدا کرد و مأمن عشق را خلوتگه راز تلقی نمود.
بحریست بحر عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست
از او چه گفته شود تا حق شأنش ادا گردد؟ او که با هنر پای در زمین داشتن و سر به آسمان ساییدن آشنا بود؛ همراه خلق و همراز خدا بود، او که نان را برای کسب توان میخواست تا در خدمت ایمان قرار گیرد که «قو علی خدمتک جوارحی»، تا بر نان خشک قناعت، نمک مناعت بریزد و به شکرانه نعمت خوان گستر به خدمت خیزد.
کمتر شنیدهایم که حکایت شهید باهنر را چنین آورند که روزی چنانش دیدیم زیرا او همیشه آنچنان بود و در او آنی بود که آنی از او جدا نبود و آنان که آن او را میشناسند به توانش اقرار دارند و ما بنده خصلت آنیم که آنی دارد.
از او چه گفته شود تا حق شأنش ادا گردد؟ آنچه خوبان همه دارند به تنهایی داشت! در بازار وجودش کالا فراوان بود. کالایی که احتکارش نهتنها جایز است که به تجار «هل ادلکم علی تجاره تنجیکم من عذابالیم» بسیار توصیه شده است.
آن روز در آن هنگامه مجاهدت و ایثار، چهبسا قدر گوهر کالایش کماهو حقه دانسته نمیشد و امروز که از آن متاع اندکی کم شده جایز بلکه لازم است به عرضه آن بپردازیم. در انبار احتکارش تعهد و تقوی، اخلاص و وارستگی، تدبیر و تلاش، حجب و حیا بسیار بود، آنسان که از کثرت، کتمانْ تاب تحمل نداشت و پا به عرصه عارضش میگذاشت.
مظلومیت کالای پرمشتریاش بود و تا هنوز!! و تا امروز!! آفتابی روشنتر از ایندلیل، که پس از نزدیک به 3 دهه درحالی به یادش افتادیم که تعدادی از سنگرهای فتحشدهاش را در معرض تهدید جدی یافتیم.
در این مدت هر از چندی بهنام یادمان مفاخر در گوشه و کنار به اسطورهسازی از مشاهیر ولو کممایه کمر بستیم و ذهن خستیم اما به تماشای اسطورههای حقیقی و همگنان ننشستیم. گشتیم تا در گوشهای از تاریخ شخصیتی بیابیم که از خدا هم کلامی بر زبان رانده باشد اما آن خدایی خصلتان و الهی چهرگان معاصر را در بوته فراموشی به گوشههای تاریخ بردیم. آنکه فرهاد گفت، شیرینتر از آنکه از اولیای خدا گفت به مذاقمان نشست! بگذاریم و بگذریم.
داشتم از مظلومیتش میگفتم گرچه از این دست دیگران نیز خواهند گفت پس بگذارید او را بهگونهای دیگر بیان کنم.
بلبلان چون سخن از شاخ صنوبر گویند
ما حدیث قد آن سرو سرافراز کنیم (خواجوی کرمانی)
باهنر شعری بود که در کرمان خطه مظلومان تاریخ، قربانیان قهر قزاق و قجر و بر کرانه کویر سروده شد. شعری بدیع بود سرشار از صنایع بدیع، ردیفش توحید بود و قافیهاش در نظم در خدمت خلق. شعر عجیبی بود! در مغازلت با خداوند به هنگام نمازش غزل بود و بههنگام خدمت به مردم قصیدهای بود طولانی و خستگیناپذیر و با یک قصیده و یک بیت، میدانست از کجا شروع کند و تا کجا ادامه دهد.
مثنوی بود در آسان گرفتن و دوبیتی بود در مؤاخذه دیگران، رباعی بود در بیان پرظرافت توصیهها و قطعه بود در مضامین تازه آوردن، ترجیعبند بود در تکرار حسنات و ترکیببند بود در کسب ملکات. مسمط بود در تازهگویی و جلب دلها و مستزاد بود در ایجاد علاقه و یافتن همراه.و اما در چهرهاش تسجیع را با لبخندهای پس از هرکلامی میدیدی و ترصیع را در طمأنینهها و مکثهای معنیدارش.
لفو نشر را در شنیدن سخنان نازیبا و پیچیده آن در بقچة صبوریان و از آن پس انتشار رایحه کلامی خداپسند و آرامشبخش، تجنیس را در تجانسش را در تجانسش باید یافت که خود را برتر از دیگران نمیدید و فخر نمیفروخت و نمیخرید. تواضعش تکبر را به سخره میگرفت.
بر زیر دست، بزرگی نمیکرد و از بالا دست بزرگی بیجهت نمیپذیرفت و تواضعش برای همه بود و اگر تکبری داشت معالمتکبرین داشت.بهرغم اذعان همگان به هنرمند، هنرپرور و هنرآفرین بودنش هرگز به هنرفروشی و هنرنمایی نپرداخت و هماره خود را هنرپرور، هنرجو و هنرآموز پنداشت.
تضمینش کلام وحی بود و حدیث و ضمانت سخنش بر سبیل عاریت پس از کتاب الله و عترت، عبارت از عقل و اجماع بود. تأسی به کلام شیخ اجل که:
دو چیز حاصل عمر است نام نیک و ثواب
وزین دو گر گذری کل من علیها فان
اعناتش سختکوشی و پایفشاری در مسیر حق بود به لزوم ما لایلزم التزام میورزید که از ایمان کمنظیرش ناشی میشد. از یار همرزم و همرازش، سرور و رهبر فرزانه و حکیم نقل است که هرگاه کاری سخت و دشوار پیش میآمد، تنها انتخاب برای انجام نیکویش باهنر بود.
رد القافیه اطاعت محض از ولایت امر بود و رد العجز علیالصدرش جان بر آن فرمان نهادن! و رد الصدر علیالعجزش مظلومانه اول و آخر کار را بیریا و بیصدا و برای خدا انجام دادن بود و ردالمطلعش توصیه بر یاران به ادامه یاری و خدمتگزاری! و آخرالامر موشح به عبارت مقدس شهادت گردید.
و اما در صنایع معنوی تشبیهش به شیوخ سلف میتوان نمود و دریچه استعارهاش را بهسوی علمای خلف میتوان گشود. مجازش قنطره الحقیقه بود و کنایهاش همه سوی فلاح و ایهامش استملاح عشق!
مراعات النظیرش دنیا و آخرت و زجر و اجر و براعت استهلالش انتظار و فریاد دل بیقرار در زیارت رخ آن نگار و نوشیدن می و وصلی خوشگوار.
نوشش باد و یادش تا همیشه آباد.