شايد چيزي كه اين روزها توجه همه ما را در گشت و گذارهايمان براي خريد جلب كند، ترفندهاي متفاوتي باشد كه مغازهدارها براي فروش بيشتر استفاده ميكنند؛ ترفندهايي مثل فروش زير قيمت، تخفيفهاي فصلي و... اما ميان همه اين مغازهها شايد يك روز اتفاقي چشمتان به سوپرماركتي بيفتد در حوالي متروي ميدان حر؛ مغازهاي كه روي كاغذ بزرگي روي شيشه مغازهاش نوشته تنقلات مضر نداريم. كافي است وارد اين مغازه شويد و نگاهي به داخل آن بيندازيد و با آقاي سپاسي كه پشت ميز نشسته است هم صحبت شويد. آنوقت متوجه ميشويد انگار اينجا حرف از سود بيشتر به هر قيمتي بيمعني است. صاحبان اين مغازه تصميم گرفتهاند از همين فضاي كوچك يك فرهنگ توليد شود يا بهتر است بگوييم فرهنگي تغيير كند؛ فرهنگ تغذيه مردم ايران.
ساعت از 11صبح گذشته و تعطيلي امروز باعث شده است خيابان پاستور برعكس روزهاي ديگر خلوت باشد. به طرف ميدان حر ميرويم. رو به روي پادگان و نرسيده به ايستگاه مترو يك مغازه است. تابلوي خاصي ندارد اما كاغذ بزرگي كه روي شيشه آن زده شده است توجهت را جلب ميكند؛«در اين مغازه سيگار، نوشابه، چيپس، سوسيس، كالباس و تنقلات مضر فروخته نميشود». وارد مغازه ميشويم. انتهاي مغازه قفسهبندي شده است و هر قفسه براي خودش يك اسم دارد. پوسترهاي بزرگي از عكس گردو، برنج، چاي و... بالاي قفسهها روي ديوار نصب شده است. گشتي داخل مغازه ميزنيم. راهمان را به سمت يخچال كج ميكنيم تا ببينيم واقعا خبري از سوسيس و كالباس و نوشابه نيست! نهتنها خبري از نوشابه نيست كه جايجاي اين مغازه پرشده است از كاغذهايي كه روي آن از مضرات تنقلاتي مثل چيپس و پفك و فوايد محصولاتي مثل برنج قهوهاي يا روغن زيتون و كنجد نوشته شده است. مرد ميانسالي پشت ميز نشسته و مشغول خواندن يك مطلب از داخل گوشي است. آقاي سپاسي خودش بحث را شروع ميكند و از داستان مغازهاي ميگويد كه هممحلهايها اسم آن را «تندرستي» گذاشتهاند و اصالت وجودي آن با همه مغازههاي همشكلش فرق ميكند.
- سفرهايمان بهانهاي شد براي مغازه«تندرستي»
هرچه در مغازه چرخ ميزنيم كسي را به جز آقايسپاسي نميبينيم. به ذهنمان ميرسد كه او دست تنها اين مغازه خاص را اداره ميكند اما وقتي داستان اين سراي تندرستي را ميگويد، هرآنچه در ذهن ساخته بوديم خراب ميشود. متوجه ميشويم آقاي سپاسي نماينده است؛ نماينده افرادي كه همفكر خودش هستند و باهم براي يك تغيير، قدمي بزرگ برداشتهاند. وقتي ميخواهد داستان اين مغازه را برايمان بگويد به خيلي پيش برميگردد؛ به زمان دانشجويياش؛ به اينكه دانشجوي علوم اجتماعي دانشگاه تهران و همدورهاي دكتر قانعيراد بوده است؛ به اينكه تمام ارثيهاش از آن دوران جمع بزرگي از دوستاني است كه با آنها كل ايران را گشتهاند؛«ما يك تور گردشگري داشتيم؛ يعني داريم. همين چند روز ديگر قرار است برويم كلات نادري؛ مرز ايران و تركمنستان. اين تور ما حدود 10سال سن دارد. اول از جاهاي معروف شروع كرديم؛ مثل آذربايجان و اصفهان و.. اما بعد از مدتي بيشتر به جاهاي ناشناخته ميرفتيم. اين تور ما هر ساله و گاهي در سال چندبار شكل ميگرفت. ما صرفا براي خوشگذراني سفر نميكرديم. قصد ما شناخت ايران و معرفي آن به ديگران بود. 2سال پيش با دوستانمان تصميم گرفتيم تا اين سفرهايمان بهانهاي شود براي شكوفايي استعدادها. مطمئن بوديم كه در اين كشور استعدادهايي هستند كه نياز به معرفي و شناخته شدن دارند. قرار گذاشتيم تا ما آنها را كشف كنيم. مغازهاي بزنيم و محصولات طبيعي شهرهاي مختلف را درآن بفروشيم». ميان تعريف كردن خاطرات آقاي سپاسي، گهگاهي مشتريهايي ميآيند كه سيگار ميخواهند، آقاي سپاسي هم با صبر و حوصله به همه جواب ميدهد ما اينجا سيگار نميفروشيم. وقتي ميپرسم از آن گروه چندنفر در اين مغازه شريك هستيد جواب ميدهد: «دقيق كه نميتوانم بگويم ولي چيزي حدود 30نفر براي اين مغازه تندرستي شريك شدهاند».
- خوراك به جاي دارو
وقتي متوجه ميشويم بنيانگذاران اين مغازه 30 نفر هستند، نخستين چيزي كه به ذهنمان خطور ميكند، سودي است كه بايد از فروش محصولات بين سهامداران آن تقسيم شود و اينكه آيا واقعا بدون فروش چيزي مثل سيگار اصلا اين مغازه سوددهي دارد يا نه؟! آقايسپاسي در جواب سؤالمان ميگويد:«وقتي تصميم گرفتيم اين مغازه را راه بيندازيم هركسي به هر اندازهاي كه ميتوانست در آن شريك شد؛ مثلا يكي 500هزار تومان گذاشت و ديگري 30ميليون تومان. اما واقعا هدف ما سود فروش محصولات نبود. اصلا اين مغازه براي ما سود آنچناني ندارد. ما ميخواستيم فرهنگ تغذيه مردم را تغيير دهيم». با دست يكي از نوشتههاي داخل مغازه را به ما نشان ميدهد. روي آن نوشته«خوراك به جاي دارو» و بعد از آن دوباره رو به ما ميگويد كه تمام هدفشان همين است. بيشتر تأكيد آقاي سپاسي بر ارتباطات گستردهاي است كه دارند. برايمان مثال ميزند كه يكي از دوستانشان مدرسه غيرانتفاعي دارد و تمام خوراكيهاي مدرسه را از مغازه تندرستي تأمين ميكند يا يكي ديگر كارخانه دارد و از برنجهاي ايراني اين مغازه براي درست كردن غذاهاي كارگرهايشان ميبرد. آقاي سپاسي حالا مشغول كاري است كه با رشته درسياش هيچ ارتباطي ندارد. نزديكهاي مغازه تندرستي، مغازهاي دارد براي فروش لوازم كشاورزي. وقتي حرف از سوددهي به ميان ميآيد ميگويد: «از تعداد مشتريهايي كه در طول روز به اينجا ميآيند و سيگار ميخواهند يا بچههايي كه به سراغ چيپس و پفك ميآيند، متوجه ميشويم كه اگر فقط دنبال سود بوديم، بدون فروش اين اجناس غيرممكن بود». اين را ميگويد و بعد از جايش بلند ميشود و به سمت يكي از قفسهها ميرود كه روي آن نوشته «تنقلات سالم و مفيد جايگزين چيپس و پفك» و با اشاره به آن نوشته به ما ميگويد: اما ما بهدنبال چيز ديگري هستيم.
- انتخاب مدير براي مغازه«تندرستي»
مديريت يك مغازه با 30شريك كمي عجيب و سخت بهنظر ميرسد. اما وقتي 2سال از عمر چنين مغازهاي ميگذرد، معلوم ميشود حتما رازي در مديريت آن نهفته است. وقتي از آقاي سپاسي درباره مديريت آن سؤال ميكنيم، جواب ميدهد: «وقتي تصميم اين كار را گرفتيم، من اين مغازه را به دوستان پيشنهاد دادم. اين مغازه براي من است. دوستان از من خواستند تا مديريت مغازه را هم من برعهده بگيرم. پيش خودشان فكر كردند من از عهده اين كار برميآيم. من خودم بهطور ثابت اينجا نيستم، فقط روزهاي تعطيل. البته روزهاي تعطيل بين دوستان تقسيم شده و هر هفته يكي در مغازه را باز ميكند. خانواده من اين مغازه را ميگردانند. قصدم اين بود كه از ظرفيتهاي خودمان استفاده كنيم و فضايي باشد براي كار كردن خانمها و اينكه چون محصولاتمان همه مال شهرستان است خواستيم به سبك و سياق آنها كه خانمهايشان فروشنده مغازه هستند ماهم همين كار را كرده باشيم. دخترم بيشتر اوقات اينجا را ميگرداند. از فروشندگي خوشش نميآيد ولي چون اينجا شرايط خاصي دارد با ميل و رغبت كار ميكند. چون تعداد اعضا زياد است گاهي براي حسابداري اينجا كمي اذيت ميشود».
- مغازهاي پر از توصيههاي سلامتي
ديوارهاي مغازه پر از توصيههاي غذايي متفاوت است. بالاي سر آقاي سپاسي كاغذي است از مقايسه چاي ارگانيك و غيرارگانيك و بالاتر از آن يك پوستر تبليغاتي كه روي آن نوشته شده است«خيلي وقتها ميشه گفت ممنون كيسه پلاستيكي نميخوام». برايم جالب ميشود. ميخواهم بدانم براي استفاده نكردن از كيسههاي پلاستيكي فقط به همين پوستر بسنده كردهاند؟ جواب ميدهد: «يك روشي در اروپا اجرا ميشود كه به مشتريها كيسههاي پارچهاي ميدهند تا هميشه داخل كيف خود داشته باشند و موقع خريد از آن استفاده كنند. ما با دوستانمان به فكر توليد كيسههاي پارچهاي هستيم ولي خب هزينه زيادي دارد. ما حتي در تورهايمان به مناطقي كه سفر ميكنيم، اگر مردم آنجا را كثيف كرده باشند يكي از كارهايمان اين است كه كيسه بهدست آن محيط را تميز ميكنيم». روي يك برگ ديگر نوشته است «بهترين آب آشاميدني آب چشمه و آب لولهكشي است. كمتر از آب معدني استفاده كنيد». اين جمله برايم جالب ميشود چون بارها شنيدهام ميگويند از دستگاه تصفيه استفاده كنيد و آب لوله كشي تهران سالم نيست. آقاي سپاسي اما جواب ميدهد:«براساس تحقيقات مشخص شده كه آب لولهكشي سالمترين آب است. حتي بعضي دكترها ميگويند از دستگاه تصفيه هم استفاده نكنيد». دلم ميخواهد واكنش مردم را نسبت به مغازه تندرستي بدانم. آقاي سپاسي جديدترين خاطرهاش را برايم تعريف ميكند؛ « ديروز آقايي از ما سيگارميخواست. يك مشتري ديگر هم داخل مغازه بود. قبل از اينكه من جواب بدهم آن مشتري گفت: اينجا كه سيگار نميفروشند. اصلا چون سيگار ندارد ما از اينجا خريد ميكنيم». براي گفتن خاطره بعدي كمي فكر ميكند و در نهايت از ما ميخواهد كمي صبر كنيم تا از دخترش كمك بگيرد. ميگويد دخترم تمام روز اينجاست و بيشتر خاطره دارد. به دخترش زنگ ميزند و آخرين خاطره را از قول دخترش براي ما تعريف ميكند:«ما چون اينجا سيگار نميفروشيم، هيچ اطلاعاتي هم از سيگار نداريم. گاهي مشتريها ميآيند اسم خارجي يك سيگاري را ميگويند اما من متوجه نميشوم كه چه ميخواهند و ميخواهم تا دوباره اسم آن را تكرار كنند. اما آنقدر تعداد اين مشتريها زياد است كه حالا من كلي اطلاعات درباره سيگار دارم و انواع آن را چه خارجي، چه ايراني ميدانم.حتي ميدانم مشتريهاي پاكت سيگارهايي كه عكس دارد بيشتر است يا آنهايي كه عكس ندارد».
- دسته بندي مواد غذايي
داخل مغازه چرخ ميزنيم.قفسه اول مخصوص محصولات ارگانيك و قفسه دوم مخصوص محصولات تندرستي است. آقاي سپاسي يكييكي تنقلات را از قفسهها برميدارد و داستان ورودشان به اين مغازه را برايمان تعريف ميكند؛ مثلا از آشنا شدن با آقاي اورنگ، برايمان ميگويد كه در يكي از سفرهايشان به شاهرود با او آشنا ميشوند. آقاي اورنگ نانهاي سنتي با طعمهاي مختلف توليد ميكند و بهصورت بستهبندي شده ميفروشد؛«ما الان نمايندگي نانهاي اورنگ را داريم. خيلي از مشتريها فقط براي همين نان به اينجا ميآيند». محصولات اين طبقه تخفيف ويژه دارند تا مشتريها براي خريد آن ترغيب شوند. شيشه گلاب را برميدارد و داستان آن را برايمان تعريف ميكند. از آقاي دكتري ميگويد كه زندگيشان را از تهران به كرمان انتقال دادهاند و آنجا با اشتغالزايي براي جوانها از گلهاي سرخ، عرقيجات توليد ميكنند. آقاي سپاسي و دوستانشان تمام محصولاتي را كه وارد مغازه ميكنند حاصل كشفيات خودشان است و با ريزبيني آنها را انتخاب ميكنند؛«در جمع ما يك استاد دانشگاهي است به نام سياوش گرايشنژاد. او در حوزه تغذيه صاحبنظر است. نظارت بر محصولات ما بر عهده اوست». وقتي داستان دستهبندي محصولات را ميپرسم، آقاي سپاسي جواب ميدهد:« از نظر ما مواد غذايي به 3دسته تقسيم ميشوند؛ 1- مضر، 2- معمولي، 3- كاملا مفيد. دسته اول كه كلا جزو محصولات ما نيست. مواد غذايي معمولي هم مثل شكلات و قندوشكر، بيسكوئيت و... است كه اينها بهطور معمولي ضرر ندارند ولي فايدهاي هم ندارند. البته شكر چرا و ما قصد داريم در برنامههاي بعدي شكر را هم حذف كنيم. دسته سوم هدف اصلي ماست؛ يعني ما ميخواهيم مواد غذايي مغازه تماما جزو دسته سوم قرار بگيرد». به قفسه محصولات ارگانيك نگاه ميكنم. در ذهنم هيچ رابطهاي بين آنها پيدا نميكنم. از آقاي سپاسي ميخواهيم برايمان توضيح دهد؛«اين محصولات بدون هيچ كود و مواد شيميايي توليد شده است. طبيعتا قيمت آن گرانتر ميشود ولي خب سالمترين مواد غذايي است». آقاي سپاسي و دوستانشان علاوه بر سالم بودن مواد غذايي به بومي كردن آنها هم فكر ميكنند. داخل مغازه آنها هيچ محصول وارداتياي پيدا نميكنيد و تمام تلاش آنها بر اين است تا حمايتكننده محصولات ايراني باشند. آقاي سپاسي ميگويد تمام تمركز ما روي انواع چايهاي ايراني، برنج، زيتون و... است.
نظر شما