اما قديميهاي اين مدرسه اينجا را به همان نام قديمياش «هنرستان صنعتي» صدا ميزنند؛ جايي كه به قول خودشان مردانگي را پشت نيمكتهايي مشق كردهاند كه هيچ شوخياي در كار مربيان و معلمانش نبوده است؛ سختگيريهاي بجايي كه امروز هر كدام از دانشآموزان اين مدرسه را پشت ميز مديريت نشانده است. حالا خيلي از فارغالتحصيلان مدرسه صنعتي بار ديگر در روز هفدهممهرماه دور يكديگر جمع شدند تا هم ديداري تازه كنند و هم با تعريف كردن خاطرات دوران مدرسه، لحظات شادي را در كنار هم پشتسر بگذارند. به همت مديرفعلي هنرستان فني ماندگار يا همان هنرستان صنعتي سابق، فارغالتحصيلان سالهاي 40 تا به امروز ميتوانند در اين گردهمايي سالانه شركت كنند. هنرستاني كه در سال1285 تاسيس شد اما هنوز هم كه هنوز است بهكار خود ادامه داده و در اين مدرسه ميتوانيد جاي پاي افراد سرشناسي همانند نيما يوشيج، نظام وفا و بزرگ علوي را ببينيد كه روزگاري در اين مدرسه تدريس ادبيات فارسي بر عهده آنها بوده است.
- خاطراتي كه نو ميشوند
صبح دلانگيز يكي از جمعههاي مهرماه است اما مدرسه تعطيل نيست. امروز هنرستان صنعتي ماندگار، ميزبان دانشآموزاني است كه سالها پيش فارغالتحصيل شدهاند و حالا از دور و نزديك خودشان را به محل مشتركي رساندهاند كه دوستيهايشان از همين جا شكل گرفته. شايد خيلي از آنها بهخاطر كهولت سن يا گذشت سالها يكديگر را نشناسند اما وجه اشتراك همگيشان دوران شيريني است كه در اين هنرستان پشت سر گذاشتهاند؛ از شيطنتهاي آنها گرفته تا تنبيه فيزيكي بهدست معلمانشان. با وجود اينكه دقايق زيادي از ساعت شروع برنامه گذشته اما دانشآموزان قديمي هنوز در محوطه در حال گپ زدن با يكديگر هستند. بعضيها ديدار تازه ميكنند، عدهاي صداي خندهشان فضاي مدرسه را پركرده و گروهي سربهسر يكديگر ميگذارند. نگاهي گذرا كه به جمع حاضر بيندازيد باورتان نميشود كه خيلي از آنها 80-70بهار از عمرشان سپري شده. در اين جمع بهراحتي ميشود فارغالتحصيلان سالهاي 40به بعد را پيدا كرد. در واقع ماجراي گردهمايي دانشآموزان قديمي و جديد مدرسه برميگردد به چند سال پيش؛ يعني جشن 100سالگي مدرسه صنعتي ماندگار.
آن وقت به همت مدير مدرسه و همكارانش تصميم گرفته شد تا دانشآموزان قديمي و پيشكسوتان مدرسه دور هم جمع شوند. در اين جشن خيليها حضور پيدا كردند تا شمع 100سالگي مدرسه را در كنار يكديگر فوت كنند اما همين دورهمي دوستانه آنقدر به پيرمردهاي دانشآموز چسبيد و آنقدر حالشان را خوب كرد كه گردهماييهاي آنها به شكل سالانه درآمد. حسين لطيف از دانشآموزان قديمي مدرسه ميگويد كه متولد 1319 است و 75سال دارد؛ «من خيلي چيزها را در اين مدرسه يادگرفتم و در نهايت براي ادامه تحصيل به آلمان رفتم. الان چند سالي است كه آمدهام ايران». آقاي لطيف برايمان تعريف ميكند كه عشق به ايران، صحبت كردن به زبان فارسي با هموطنانش و خدمت رساني در حوزه كارياش او را به ايران كشاند؛ «در حال حاضر رئيس صنف باغداران شهرستان شميرانات هستم و همه كاري از جاده كشي تا برق و... را انجام ميدهيم.» اما چه شد كه حسين لطيف سر از گردهمايي مدرسه درآورد. در واقع او خودش يكي از بنيانگذاران اين گردهمايي است و به محض ورود به خاك ايران، نخستين چيزي كه به ذهنش رسيد پيدا كردن همكلاسيهاي قديمياش بود، «خب از قبل كه با يه سريها دوست بودم و دوستيمون ادامه داشت».اما گروهي از همكلاسيها را لطيف از طريق پروندههاي دانشآموزياي كه در اختيار داشت پيدا كرد؛ «زماني كه من تو اين مدرسه كلاس يازدهم بودم تصميم گرفتم سالنامهاي رو دربيارم. وقتي با مدير وقت مدرسه، آقايشيخ كه مرد منظم، باسواد و تحصيلكردهاي بود، در اين زمينه صحبت كردم موافقت كرد. همون زمون من از روي پروندههاي دانشآموزاي زيادي عكس گرفتم كه تعدادشون به 1200 تا ميرسيد اما بعدها با تغيير مدير مدرسه اين سالنامه هيچ وقت چاپ نشد». با اين حال او توانسته بود تصويري از پرونده خيلي از بچههاي مدرسه را در اختيار داشته باشد؛ «از طريق نشونيهايي كه داشتم يه سريها رو پيدا كردم و هر كدوم از بچهها هم يه سري ديگه رو پيدا كردن. اين كار بهصورت تصاعدي ادامه داشت تا اينكه جمع قديميهاي مدرسه هر سال بيشتر و بيشتر ميشد».
- رانندگي با ماشين آقا معلم
آقاي لطيف ميگويد كه در ابتدا جمعشان 12نفر بود اما هر سال به تعدادشان اضافه ميشد؛ «خب خيلي هامون همديگهرو نميشناختيم؛ چون بالاي 40سال از زمان فارغالتحصيليمون ميگذشت و چهرهها خيلي تغيير كرده بود. حتي يادم مياد يكي از رفقامون به دوستش كه خيلي با هم شوخي داشتن، گفت: بايد اول ميرفتي صافكاري بعد مياومدي.» حسين آقا وقتي به اينجاي خاطرهاش ميرسد ميزند زير خنده و ميگويد: «بهخاطر چروكهاي صورت رفيقش اين حرف رو زده بود و كلي باعث خنده همگي ما شد.» البته خاطرات بچههاي هنرستان صنعتي تمامي ندارد. انجام برنامههاي سنگين در طول روز و حتي تنبيههاي فيزيكي و تركشهاي معلمان، چيزي از شيريني خاطرات مدرسه اين دانشآموزان قديمي كم نميكند؛ «يادم هست معلمي داشتيم كه يك تاكسي واكسال داشت. معمولا پيرمردها و افراد مسن پشت اين مدل ماشين مينشستند. يادم هست 2 نفر از رفقا به من گفتند كه يك روز ماشين واكسال آقا معلم رو برداريم و شهرو بگرديم. من قبول نكردم اما فرداي همون روز تو مدرسه غوغايي بود. شستم خبردار شد كه ماشين آقا معلم رو رفقام بردن اما همه فكر ميكردن دزد برده. بچهها با ماشين تا قلهك رفته بودن كه پليس اونها رو ميگيره. چندتا چاخان سرهم ميكنن، پليس دلش به رحم ميياد و ولشون ميكنه. همون روزم به آقا معلم زنگ ميزنن كه بره ماشينش رو تحويل بگيره. اما هيچ وقت كسي نفهميد كه رفقام شيطنت كرده بودن و منم چيزي به كسي نگفتم.»
همه دانشآموزان قديمي اين مدرسه خاطرات زيادي دارند. حتي بهنظر آنها تنبيههاي معلمها هم برايشان اثربخش بوده. در محوطه مدرسه درحاليكه دانشآموزان دورههاي مختلف گروهگروه مشغول صحبت و خنديدن با يكديگر هستند، عدهاي از آنها يكي از معلمان قديميشان را دوره كردهاند و خاطره مشترك همگيشان تنبيه فيزيكي است اما خاطراتشان را با خنده تعريف ميكنند. در همين جمع، يكي از شاگردان قديمي برايم تعريف ميكند كه تنبيه معلمها برايش سوزناك بود اما از او شخصيت محكمي ساخت؛ «من خروجي سال64 هنرستان فني هستم. تو قسمت كارگاه، مربياي داشتيم كه خيلي جدي بود. همين آقا.» بعد با دستش آقا معلم را نشانه ميرود. لبخندي ميزند و ادامه ميدهد: «خيلي دوسش دارم. خيلي مرده. خيلي درسته. راستش اگه سختگيريهاي ايشون نبود شايد امروز ما تو اين موقعيت و جايگاه قرار نميگرفتيم. الان من مدير بخشي از يه كارخونه صنعتي هستم و با كارگرام طوري رفتار ميكنم كه تو اين مدرسه ياد گرفتم. البته تنبيه فيزيكي كه در كار نيست اما با قوانيني كه ميذارم سعي ميكنم هم اونا رو قانونمند كنم و هم به كارا نظم بدم. با اين حال رابطم با كارگرام خوبه و اونا هم با وجود همه تنبيهها، رفاقت خوبي با من دارن. من همه اينها رو مديون اين مدرسه هستم و معلمايي كه با عشق به ما آموزش ميدادن».
- برس مقدس
ساعت از 9گذشته اما دانشآموزان قديمي هنوز در حياط مدرسه خاطراتشان را مرور ميكنند. در همين لحظه از بلندگو اعلام ميشود كه همه خودشان را به سالن اجتماعات برسانند. دانشآموزان اسامي و ديگر مشخصاتشان را روي كاغذي مينويسند تا براي گردهماييهاي سالهاي بعد دعوت شوند. مهندس مهدي اسماعيلي مدير فعلي مدرسه ميگويد: «از عمر هنرستان ماندگار شهيدبهشتي يك قرن ميگذرد براي همين تصميم گرفتيم از پيشكسوتان و فارغالتحصيلان قديمي اين مدرسه تقدير كنيم. به همينخاطر اين برنامه از 8سال پيش شكل گرفت و هر بار تعداد جديدي از دانشآموزان فارغالتحصيل در سالهاي مختلف به جمع ما اضافه ميشوند». آقاي مدير سالهاست كه در اين مدرسه مديريت ميكند و در واقع او ناجي هنرستان هم بوده. خيلي از پيشكسوتان جمع حاضر، او را بهخاطر اينكه مدرسه را از تخريب و تبديل شدن به پاركينگ يكي از سفارتخانهها در خيابان سيتير نجات داده، دوست دارند. او ميگويد: «يك سال بعد از انقلاب مشروطه سنگ بناي نخستين هنرستان صنعتي ايران بنيانگذاري شد تا دامنه تعليمات عمومي و فني و حرفهاي از حيطه شاهزادگان و منتسبين به دربار كاملا خارج بشود. ما امروز پرچمدار جشن بلوغ آموزشهاي فني و حرفهاي اين مدرسه هستيم و ترجيح داديم جشن مدرسه را در كنار عزيزاني باشيم كه سالها پيش پشت نيمكتهاي همين مدرسه درس ميخواندند و حالا يا بازنشسته هستند يا مديراني موفق در حوزه كاري و تحصيلي خودشان».
گرچه عدهاي از اين پيشكسوتان از معلمان و دبيران گرفته تا جمعي از دانشآموزان بهخاطر كهولت سن يا اتفاقات ديگر فوت شده و به رحمت خدا رفتهاند اما هنوز گردهماييها از 8سال پيش در اين مدرسه ادامه دارد و با وجود اينكه عدهاي فوت ميشوند اما با پيدا شدن دانشآموزاني ديگر جاي خالي فوتشدگان پر ميشود. جمعي كه امروز در اين هنرستان حاضر شدهاند ثابت ميكنند كه خاطرات شيريني از دوران تحصيلشان در خاطر دارند كه آنها را در يكي از روزهاي خنك صبح جمعه به اينجا كشانده درحاليكه ميتوانستند استراحت كنند و در كنار خانوادهشان باشند.در همين لحظه با اعلام مجري همايش، يكي از معلمان قديمي روي سن ميرود.
آقاي هُدايي روزگاري سرپرست كارگاه فني هنرستان صنعتي بوده. او در سال82 و از سمتي ديگر در اداره فني و حرفهاي كشور بازنشسته ميشود. وقتي پاي سن ميرود در ابتداي سخنرانياش از همه شاگرداني كه روزگاري آنها را تنبيه فيزيكي كرده بود، حلاليت ميخواهد. وقتي اين را ميگويد شاگردان ميزنند زير خنده. خيلي از آنها برس مقدس را بهخاطر دارند؛ برسي كه بايد با آن كف كارگاه را پس از اتمام كار تميز ميكردند اما كوتاهي در وظايف باعث ميشد معلمشان با همان برس به خدمتشان برسد كه بعدها اين برس در ميان دانشآموزان مدرسه، برس مقدس نام گرفت؛ برسي كه همه دانشآموزان مدرسه را براي يكبار هم كه شده مورد لطف خود قرار داده بود.
آقاي هدايي خودش هم معتقد است كه دانشآموزانش وقتي از او كتك ميخوردند خوشحال ميشدند. اين را كه ميگويد شاگرداني كه دورهاش كردهاند ميزنند زير خنده. خيلي جالب است كه همگيشان رفتار جدي آقا معلم را چراغ موفقيتشان ميدانند.
آقاي هدايي ميگويد: «بعيد ميدونم كسي كينهاي به دل گرفته باشه. سيستم كار آموزشي تو اون زمون طوري بود كه اين فضا و شرايط رو ميطلبيد. ما طوري با بچهها رفتار ميكرديم كه مرد به عمل بيان و همون طوري هم كه ميبينيد خيليهاشون مديران موفق و افراد برجستهايشدن». شاگرداني كه در اطراف آقا معلم هستند گفتههاي او را با لبخند تأييد ميكنند. يكي از آنها ميگويد: «اگه آقاي هدايي و سختگيريهاش نبود ممكن بود ما پخته نشيم. الانم خيلي دوسش داريم و آرزو ميكنيم هميشه سلامت باشه تا هر سال بتونيم ببينيمشون». خيلي از دانشآموزان قديمي با وجود اينكه خودشان پدر يك خانواده هستند و مردي شدهاند، آقاي هدايي را با عشق در آغوش ميگيرند و با او سلفي و عكس يادگاري مياندازند. آقا معلم ميگويد: «فقط دلم ميخواد يه جمله بگم كه تو اين هنرستان توليد آدم به معني واقعي كلمه شكل ميگرفت».
- ماجراي گليسرين و دست بريده
سعيد عظيمي هم كم خاطره از مدرسهشان ندارد. او و دوستانش از خنده و مرور خاطرات قديميشان حسابي سرخ شدهاند. عظيمي در حال حاضر مدير كارخانه ساعتسازي در كشور است. او خروجي سال67 هنرستان صنعتي است اما همه آموزههايش را مديون سختگيريهاي آقاي هدايي و ديگر معلمانش ميداند. او حالا بالاي 100پرسنل را در محل كارش اداره ميكند و ميگويد: «اينجا مدرسه خاصيه. اصلا شكل دوستيها تو اين مدرسه فرق ميكنه. شما نگاه كنيد بعد از اين همه مدت دانشآموزان چطور جمع شدن و از دور و نزديك خودشون رو به اينجا رسوندن تا تو اين گردهمايي حضور داشته باشن». البته حضور جمعي از پسران جوان در اين گردهمايي هم مهر تأييدي است به صحبتهاي عظيمي. عدهاي از آنها فارغالتحصيلان سال90 و يا حتي همين سال گذشته بودهاند اما از طريق پيامك در جريان اين گردهمايي قرار گرفته و آمدهاند مدرسه. حتي خيلي از آنها هنوز ارتباطشان را با مدير فعلي مدرسه حفظ كردهاند؛ «تو اين مدرسه شما جمعي از فرهنگهاي متفاوت شهر رو ميديديد. از شمال، جنوب، شرق و غرب دانشآموزان به اين مدرسه مياومدن اما كسي با كسي مشكل نداشت و همه با هم دوست بودن. حالا وقتي من از خاطرات مدرسه براي دخترام تعريف ميكنم اونا با حسرت ميگن چقدر از رفتن به مدرسه لذت ميبردي بابا درحاليكه الان حال و هواي مدارس رقابتي شده و كمتر رفاقت جريان داره».
آقاي عظيمي با وجود اينكه امروز مدير جدي و موفقي است اما در دوران مدرسه حسابي شيطنت داشته. او خاطره روزي را برايمان تعريف ميكند كه دست يكي از دوستانش حين كار بريده شده بود و معلمش از او خواست تا مادهاي به نام ساولون ماده ضدعفونيكننده را از روي كمد كارگاه بردارد و بهدست دوستش بزند؛ «منم بالاي كمد رو گشتم و يه جعبه خارجي پيدا كردم. كمي از مواد توش برداشتم و روي دست دوستم زدم. وقتي معلم از من پرسيد سعيد كاري كه گفتمرو انجام دادي، گفتم بله يه قلمبه روي دستش گذاشتم. بعد معلمام گفت چي؟ مگه چي زدي رو دستش؟ وقتي ماده تسكيندهنده رو به معلمم نشون دادم ابروهاش تو هم رفت و با عصبانيت گفت اينكه ساولون نيست گليسيرينه». عظيمي به اينجا كه ميرسد خنده امانش را ميبرد و با همان حالت ميگويد: «با وجود اينكه گليسيرين روي دست دوستم گذاشتم اما هم خونش بند اومد هم حالش خيلي خوب شده بود».
- هديه گلستان به كنكوريها
حبيبالله افشار يكي از قديميترين معلمهاي ادبيات هنرستان صنعتي تهران قديم بوده. دكتر افشار با ظاهر آراسته و شخصيت خاصي كه دارد هنوز هم كه هنوز است ميان دانشآموزانش طرفدار دارد. او سالهاي 60 تا 70 را به تدريس در اين مدرسه گذراند. آن زمان معلم جوان و مستعدي بود كه به واسطه سواد خوبي كه در زمينه ادبيات داشت هنرستان صنعتي از او دعوت به تدريس كرد. ميگويد: «تا آن زمان در جاهاي زيادي تدريس كرده بودم اما اينجا و در اين هنرستان با همكاران و دانشآموزانم مثل يك خانواده بوديم؛ اتفاقي كه در كمترين جايي شاهدش بودهام». افشار از همان ابتدا در كارش منظم و جدي بوده و اين را در رفتار امروزش هم ميتوان شاهد بود. وقتي پاي خاطراتش مينشينيم از خاطره سالي ميگويد كه به شاگردانش قول داده بود اگر در كنكور آن سال قبول شوند يك جلد گلستان و حافظ به آنها هديه خواهد داد؛ «خودم فكر ميكردم 6-5 نفر بيشتر قبول نشن اما بعد يكسال مدير مدرسه كه از دوستانم بود صدايم كرد تا هديهاي كه قولش را به دانشآموزانم داده بودم به آنها بدهم.برايم جالب بود كه خيلي از آنها قبول شده بودند و من آن سال براي شاگردان و همكاران 300جلد گلستان سعدي خريداري كردم و هديه دادم».
خيلي از شاگردان اينجا با معلمان خود اياق بودند. حتي خانوادههاي دانشآموزان هم با معلمهاي اين مدرسه رابطه دوستانهاي داشتند. اين را دكتر افشار ميگويد كه امروز 66سال دارد و به واسطه سوابق درخشاني كه در مدارس و مراكز مختلف به جا گذاشته جزو مهمانان ويژه و درجهيك خيلي از جشنهاي اين مؤسسات است؛ «يادم هست دانشآموزي داشتم كه در بحبوحه جنگ رفت جبهه. كنكور قبول شده بود و پدرش از من خواست تا با پسرش صحبت كنم كه درسش رو ادامه بده. دانشگاه فني تهران قبول شده بود و وقتي بهش گفتم بهتره درسش رو ادامه بده گفت: فعلا نميتونم. تو جبهه به حضورم احتياج دارن اما قول ميدم بعد از جنگ درسم رو ادامه بدم. همينطور هم شد و بعد از جنگ اين دانشآموز درسش رو ادامه داد و حالا يكي از مديران برجسته و موفق كشوره».
با وجود اينكه تعداد دانشآموزان قديمي سالهاي مختلف هرسال بيشتر ميشود اما هنوز جاي عدهاي از آنها خالي است. به اين خاطر كه در كشورهاي ديگر مشغول كار و فعاليت هستند.بيژن اردلاني يكي از دانشآموزاني است كه ميگويد: «يكي از دانشآموزان قديمي اين مدرسه در حال حاضر تو ناسا مشغول به كاره». اردلاني خيلي از دوستانش را از طريق شبكههاي مجازي پيدا كرده است؛ «هركسي رو كه پيدا ميكرديم اونم چند نفر ديگه رو با خودش ميآورد كه محصلاي همين مدرسه بودن. جالبه بدونيد خيلي از گروههايي كه اينجا ميبينيد تو سال چندبار هم بهصورت گروهي و دوستانه تو خونههاي همديگه جمع ميشن.»
به گفته آقاي اردلاني اين مدرسه پايگاه قلبي همه دانشآموزان و محصلاني است كه از گذشته تا به امروز در اينجا درس خواندهاند؛ «من فارغالتحصيل سال64 هستم و نهتنها با بچههاي اينجا كه با بچههاي دانشگاه هم ارتباط داريم».
- ملاقات با آيت الله طالقاني
حسين عدالت منش، دانشآموزي كه دوره تحصيلش گره خورده بود با فعاليتهاي انقلابي
حسين عدالت منش هم يكي از دانشآموزان هنرستان صنعتي است. كه ما را در جريان اين گردهمايي گذاشت. سال1337 بود كه عدالتمنش اين مدرسه را براي ادامه تحصيل انتخاب كرد. خب در آن زمان هنرستان صنعتي يكي از مدارس برجسته تهران محسوب ميشد و خروجي خوبي هم داشت به همينخاطر خيلي از خانوادهها بچههايشان را براي ادامه تحصيل به اين مدرسه ميفرستادند اما جالب است بدانيد كه عدالتمنش با همه سن كمي كه داشت از ورامين به تهران ميآمد تا در اين مدرسه درس بخواند. او كه خواهرزاده آيتالله سيدمحمود طالقاني است خاطرات جالبي را از دوران دانشآموزياش تعريف ميكند؛ «اين مدرسه زيرنظر آلمانيها اداره ميشد و بالطبع نظم و انضباط در اين مدرسه حرف اول رو ميزد. شايد سختگيري بعضي از معلمها هم به همينخاطر بود». عدالتمنش وقتيكنكور شركت كرد در رشته برق قبول شد و او اين موفقيت خود را نتيجه مديريت درست عباس شيخ ميداند؛ مدير اسبق هنرستان؛ «من سال42 از اين مدرسه فارغالتحصيل شدم اما چيزي كه تو اين مدرسه ياد گرفتم انضباط بود. راستش ما تو كارگاههايي كار ميكرديم كه از نظر تجهيزات بهترين و مجهزترين كارگاه براي يادگيري بود. معلمها با محبت و عشق درس ميدادن و كسي هدفش پول نبود. گرچه سختگيري چاشني كار همه معلمها و مربيهاي اينجا بود اما روابط دانشآموزا و معلمها دوستانه و رفاقتي بود». خاطره مدرسه براي عدالتمنش تلفيقي بود از يادگيري و آموزش درس و شركت در جبهه مبارزات؛ «از سال41 آقاي طالقاني رو به زندان قزلقلعه برده بودن. من دانشآموز كلاس يازدهم بودم و به ملاقات ايشون ميرفتم. اون زمان آقاي طالقاني مشغول تكميل كتاب پرتويي از قرآن بودن. من اوراق رو مخفيانه در زندان از ايشون ميگرفتم و ميبردم چاپخونه و دوباره براي تصحيح برميگردوندم زندان تا ايشون نگاه بندازه. من و خانوادهام بهخاطر اين شكل روابط در معرض خطر بوديم. برادرام رو دستگير كرده بودن و براي يكي از برادرام به نام پرويز حكم اعدام درنظر گرفته بودن. برادرم علي هم در سال61 شهيد شد».
سال42 پدر و برادران حسين عدالتمنش را دستگير كردند. حكم دستگيري در ورامين بود اما چون آن موقع حسين در تهران بود مأموران دولتي نتوانستند او را دستگير كنند؛ «خبر به من رسيد و من تو تهران مخفي شدم». از او ميپرسم پس مدرسهتان چه شد؟ «15خرداد 42 بود و مدرسهها تعطيل. يه مدت مخفي بودم تا اينكه آبها از آسياب افتاد. خدا رحمت كنه مادرم رو. خيلي جيگر داشت. وقتي ديد شوهر و پسراش رو دستگير كردن تمام ادارات و شهرباني و ساواك را زير پا گذاشت بلكه كاري كنه تا اينكه خودش رو انداخت جلوي ماشين سپهبد نصيري. خب اينكار تو شرايط و خفقان اون دوره خيلي دلميخواست. مادرم گفت همه بچههاي من رو گرفتن و شوهرم تو زندانه. پسرم رو براش حكم اعدام بريدن و همين شد كه حكم برادرم پرويز از اعدام رسيد به يكسال زندان». عدالت منش ميگويد كه برادرش پرويز سال گذشته فوت شد و وقتي ياد دوران قديم ميافتد درباره مادرش ميگويد: «مادرم زني بود كه نخستين زينبيه ورامين رو تاسيس كرد؛ كسي بود كه تو جبهه جنگ حضور داشت و به پشتوانگي مادرم خيلي به زندگي دلگرم بوديم».
شايد همين حمايتهاي مادرانه بود كه باعث شد در كنار فعاليتهاي سياسي، حسين بتواند مدارج علمي را پشت سر بگذارد و از هنرستان فارغالتحصيل بشود؛ «اينجا پر از صميميت بود. يادم هست مدرسه از صبح تا عصر بود. درسهاي نوبت صبح رو كه پشتسر ميگذاشتيم با خوردن ناهار و كمي استراحت آماده نوبت عصر ميشديم».
او خاطره زيبايي را از دوران مدرسه بهخاطر دارد؛ خاطره استاد ادبياتي كه هرچه ميشد به دانشآموزان ميگفت كه بايد وليشان را به مدرسه ببرند تا عذر آنها را موجه كند. به اينجا ميرسد ميزند زير خنده و ميگويد: «ما دانشآموزايي رو داشتيم كه زن و بچه هم داشتن و وقتي اين معلم به اونها ميگفت وليتون رو بياريد اونها ميگفتن ما خودمون ولي هستيم تا اينكه يه روز جلوي در مدرسه آقا معلم با ماشين ديگهاي تصادف كرد. منتظر افسر بودن كه يكي از بچهها حالت جدي بهخودش گرفت و به راننده غريبه گفت:آقا شما مداركتون رو دربياريد و بعد رو به معلم ادبياتمون كرد و گفت: شما هم ولي تون رو بياريد. خلاصه از اون روز به بعد اين نقل بچههاي مدرسه شد و ديگه اون معلممونم از ما ولي نخواست كه نخواست».
نظر شما