دوشنبه ۴ آبان ۱۳۹۴ - ۰۹:۴۰
۰ نفر

همشهری دو - محمود قلی‌پور: از بین قفسه‌های فروشگاه شهروند که رد می‌شود، نخود‌و‌لوبیا و عدس برمی‌دارد می‌گذارد توی چرخ‌دستی و برمی‌گردد به من نگاه می‌کند و می‌گوید: «می‌دونی چرا با بسته‌های یه کیلویی حبوبات موافقم؟

شهربهشت

چون درسته كه مصرف چند‌ماه يك خانواده هست اما چون بسته‌ش پلاستيكيه، اگه وزن بسته‌رو كم كنند، يعني زود به زود بايد بياي بخري‌شون پس زباله بيشتري توليد مي‌شه». سري تكان مي‌دهم و مي‌گويم: «يعني شركتي كه اينا رو بسته بندي كرده به اين چيزا فكر كرده؟» همانطور كه به اطلاعات روي بسته‌هاي ماكاروني نگاه مي‌كند، مي‌گويد: «نمي‌دونم فكر كردن يا نه اما اينكه باعث مي‌شن زباله كمتري توليد بشه، كار خوبيه». بعد برمي‌گردد سمتم و مي‌گويد: «هفته قبل با دوستامون رفتيم كوهنوردي و هر كدوم يه كيسه زباله بزرگ گرفتيم دست‌مون و همينطور كه بالا مي‌رفتيم، زباله‌هاي روي زمين رو جمع مي‌كرديم. يهو به اين فكر كردم كه ما يه شعار غلط داريم».

برمي‌گردد و چرخ دستي را سمت جلو هل مي‌دهد. مي‌گويم: «چه شعار غلطي؟» مي‌گويد: «شهر من، خانه من. اصلا بايد بگن همه جهان، خانه من. اصلا فرض كن همه زباله‌هاي دنيا رو ببرن يه جاي دور، تو يه كشور دور بريزند، باز روي محيط‌زيست من كه از اون نقطه خيلي دورم تأثير داره. نه؟» مي‌گويم: «شايد حرفت درست باشه اما اين شعار فقط كامل نيست، غلط هم نيست». مي‌خندد و مي‌گويد: «تازه خوندن، نوشتن ياد گرفته بودم، ديدم تو روزنامه نوشته مهندسي بازيافت و تبديل مواد. رفتم به مامان گفتم مي‌خوام مهندس بازيافت و تبديل مواد بشم». مي‌خنديم. خنده‌مان سكوت فروشگاه را مي‌شكند. بعد مي‌گويد: «اون كه شوخي بود اما واقعا هميشه به اين فكر مي‌كنم كه زباله كمتري توليد كنم». مي‌گويم: «ولش كن، زياد فكر نكن مهندس. دو فرداي ديگه مي‌ميريم تموم مي‌شه مي‌ره پي كارش». ناگهان برمي‌گردد سمتم و خيلي جدي مي‌گويد: «من مي‌ميرم، تو مي‌ميري، انسان كه نمي‌ميره، زندگي كه نمي‌ميره».

کد خبر 311573

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha