سه‌شنبه ۵ آبان ۱۳۹۴ - ۰۷:۵۹
۰ نفر

همشهری دو - محمود‌‌‌‌‌ قلی‌پور: بابا مستقیم نمی‌گوید که درست رفتار کن؛ ماجرایی تعریف می‌کند، خاطره‌ای می‌گوید و حرفی می‌زند.

رضایت

به زندگي خودش كه نگاه مي‌كنم، اين درست رفتار كردن را به وضوح مي‌بينم. مي‌گويم: «آقاي‌محجوب آدرس جايي‌رو كه آجيل براي مغازه‌اش مي‌خره برام نوشته، مي‌رم از همونجا كشمش مي‌خرم». آقاي‌محجوب دوست باباست. مي‌گويد: «آقاي‌محجوب 40ساله از اين آقا خريد مي‌كنه اما مي‌گه يكي‌دو بار بيشتر نديده‌مش». مي‌خندم و مي‌گويم: «پس به هم خيلي اعتماد دارند.

چطور اينجوري شده؟» مي‌گويد: «خدا رحمت كنه ابوي مرحوم آقاي‌محجوب رو، ايشون مشتري همين آقا بودن كه حالا پسرش ازش خريد مي‌كنه، مثلا سفارش مي‌داده 2كيسه پسته براش بفرسته شهرستان، اين آقا هم مي‌فرستاده و مي‌گفته كيلويي آنقدر، هر كيسه هم حدودا آنقدر كيلو. پدر خدابيامرز آقاي محجوب به محض گرفتن كيسه‌هاي پسته، كيسه‌ها رو وزن مي‌كرده، اگر كمتر از اون مقداري بود كه فكر مي‌كردن تو دو تا كيسه هست كه هيچي اما اگر يه كيلو هم بيشتر بود، پول يك كيلو رو دوباره براي اين آقا حواله مي‌كرده. همين شده كه حالا پسر حاج‌آقامحجوب هم نديده مورد وثوق اون آقاست، اون آقا هم مورد اعتماد آقاي محجوب». سكوت مي‌كنم، فكر مي‌كنم كه خيلي راحت مي‌شود معتبر شد، فقط بايد احساس زرنگ بودن را كنار گذاشت.

بابا مي‌گويد: «هر كاري كه مي‌كني بايد براي خودت اعتبار كسب كني. هر كاري، چه رانندگي، چه پزشكي، چه نويسندگي، فرقي نمي‌كنه. سرمايه اصلي آدم، اعتبارشه.» دراز مي‌كشم روي تخت و به سفيدي سقف زل مي‌زنم، با خودم فكر مي‌كنم اگر پدر مرحوم آقاي محجوب مثلا پول يك كيلو پسته را نمي‌داد، هيچ اتفاقي نمي‌افتاد. اصلا خودش حتما راضي بوده كه كيسه‌ها را تخميني فلان‌كيلو حساب كرده است. بعد مي‌گويم حتما حاج‌آقا محجوب راضي نبوده است. به سفيدي سقف خيره مي‌شوم و با خودم فكر مي‌كنم اگرچه رضايت ديگران مهم است اما رضايت انسان از خودش چقدر باعث آرامش مي‌شود.

کد خبر 311711

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار مهارت‌های زندگی

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha