سه‌شنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۴ - ۰۸:۰۴
۰ نفر

رقیه رودسرایی: در آسانسور که باز می‌شود دخترک بیرون ایستاده.می‌خواهم از کنارش عبور کنم که یکباره می‌گوید سلام خاله. نگاهش می‌کنم و زیر لب می‌گویم سلام.

کدبانو

از در خانه كه خارج مي‌شوم توي ذهنم مرور مي‌كنم چه چيزهايي بايد بخرم... و دست پر برمي‌گردم پشت در. كيسه‌هاي نايلوني را مي‌گذارم روي زمين و داخل كيفم مي‌گردم دنبال دسته كليد گمشده بين بطري شير و نايلون گردو و...، لحظه‌اي نمي‌گذرد كه در حياط باز مي‌شود، دخترك روي سر پنجه بلند شده است و در حياط را باز كرده و توي صورتم مي‌خندد و مي‌گويد سلام خاله. زير لب جواب سلام دخترك را مي‌دهم.

مي‌دود سمت آسانسور و با من سوار مي‌شود. دوچرخه‌اش را به سختي داخل آسانسور جامي‌دهد. دخترك دوچرخه‌اش را مي‌كشد سمت در كه يكباره كيسه نايلوني گوجه‌فرنگي پاره مي‌شود و آه از نهادم بلند مي‌شود. با غيظ دخترك را نگاه مي‌كنم كه در جابه‌جايي دوچرخه‌اش دقت نكرده و بدجوري كار دستم داده است. وقت جابه‌جا كردن خريدها به چهره مغموم و گرفته دخترك فكر مي‌كنم وقتي در آسانسور بسته شد، به سلام خاله مهربانش و به نگاه غيظ‌آلود خودم، نكند ديگر با صداي گرم و پرطنينش نگويد سلام خاله! چه انتظاري دارم وقتي چهره قهرآلوده‌اش را ديدم وقتي در آسانسور بسته شد به صداي نازكش وقتي كه كشدار گفت ببخشيد و من چه بي‌رحمانه به او چشم دوختم.

به فكر هديه آشتي‌كنان هستم با دخترك، وسايل توي كمد را جست‌وجو مي‌كنم. آقاي همسر اينها را گذاشته است براي بچه‌هايي كه گاهي به خانه‌مان مي‌آيند. سنجاق سر مشكي را كه قلب صورتي‌رنگي به آن آويزان است مي‌گذارم توي كيفم. از مهماني كه برمي‌گرديم دخترك با دوستانش توي پاركينگ بازي مي‌كنند، نمي‌شود توي اين شلوغي سنجاق سر را به او بدهم. مرا كه مي‌بيند لبخند مي‌زند و با صداي بلند مي‌گويد سلام خاله! مبهوت نگاهش مي‌كنم و مي‌گويم سلام عزيزم و سرشار از لذت فكر مي‌كنم خدايا شكرت كه قهر بچه‌ها كوتاهه!

کد خبر 313318

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha