گوشياش زنگ خورد. جواب داد. كار درستي نيست اما متأسفانه كم نميبينيم كه وقت راندن تلفن جواب ميدهند. آنكه آن طرف خط بود فرزندش بود و پيدا بود كه فرزند خردسالي هم هست. پدر قربان فرزندش ميرفت. حالش را ميپرسيد و ميپرسيد در روز چه كارها كرده و با مادرش خوب و خوش بودهاند يا نه. احوالپرسي لحني بسيار شاد و با محبت داشت. واژهها هم بسيار با محبت بودند. «نه عزيزم. نگران نباش. بابا مراقب هست. عزيزم بابا الان سركارشه. چشم عزيزم. چشم. راستي عزيز دل بابا. بابا هزار تومن هم ازت كم ميكنه چون شارژ خريدي. كي خريدي؟» و ناگهان واژهها ترك برداشتند. اما لحن همچنان مهربان و شاد بود «اي [اينجا به فرزندش دشنام داد] فكر كردي من متوجه نميشم با كارت من براي موبايلت شارژ ميخري؟ كي خريدي؟ دهدقيقه پيش. خب عزيز دل بابا پيامكش ميآد براي من، وقتي چيزي ميخري.»
گاهي آدم قفل ميكند. من هم قفل كردم. با همان لحن مهربان و شاد و دوستانه به فرزندش فحش داد. چرا؟ اين چيزي بود كه من نميفهميدم. در واقع، من خوشبيني آقاي پدر را نداشتم. هيچ وقت به هيچ پدري توصيه نكردهام و نميكنم كه بچهاش را دور از واقعيتهاي اجتماع بار بياورد يا چشم و گوش بسته تربيت كند. اگر دشنام جزو واقعيتهاي اجتماع است نميشود مردم فردا ازش بيخبر بمانند. اما دليلي هم ندارد دشنام را شبيه محبت و دوستي بهكار ببريم. كاركرد دشنام محبت نيست.
تعداد قابل توجهي از درگيريهايي كه بين جوانان و نوجوانان رخ ميدهد و عاقبت به مرگ يك يا دوطرف ميانجامد از يك سوءتفاهم شروع ميشود. يكي چيزي ميگويد كه به گمان خودش شوخي و دوستانه و محبتآميز است و به گمان آن يكي دشنام و ناسزا و توهين؛ كسي كه اينقدر خام و بيتجربه باشد كه دشنام را در جايگاه محبت بهكار ببرد اينقدر هم خام هست كه با دشنام متقابل رگ گردنش باد كند و با هر چه بتواند به جنگ دوست چند ثانيه پيش خودش برود. به بچه دشنام محبتآلود ندهيم.
نظر شما