گفتم: «چطور؟» گفت: «هي به بچهات سخت ميگيري. ساعت خوابشو عوض ميكني. شير دادنت ساعتي بود. گير ميدي ديگه». دوستم خودش يك مادر است و كودكش همسنو سال پسر من. گفتم: «ولي من هيچوقت فكر نكردم تو به بچهات زيادي راحت ميگيري. فقط روشهاي مادريمون فرق داره».
زياد پيش آمده كسي به روش مادريام ايراد بگيرد. عادت كردهام. امروز پسرم مريض بود. آبگوشت داشتيم. مادرم گفت: «فقط آب گوشت و سيبزميني بهش ميدي؟» گفتم: «حالش خوب نيست. دلپيچه داره». مادرم يكجوري نگاه كرد كه انگار بزرگترين ظلم تاريخ بشريت، الان، در اين موقعيت، در خانه ما اتفاق افتاده. به روي خودم نياوردم. همانطور كه چند وقت پيش وقتي پسرم داشت روي مبل بالاوپايين ميپريد و يكي ديگر از دوستانم بهم گفت: «تو چقدر خونسردي. نيفته. چقدر به بچهت راحت ميگيري.» به روي خودم نياوردم كه چيزي شنيدهام. يك جوري ردش كردم فقط. يا وقتي بعضي آشنايانم حس ميكنند چيزي را فراموش كردهام به كودكم ياد بدهم و سختگيرياي را كه بايد، نكردهام و بهم ميگويند: «بچه از الان بايد ياد بگيره» به روي خودم نميآورم.
من هميشه در اينكه حرف ديگران برايم كماهميت باشد آدم ضعيفي بودهام، همين حالا هم هستم. مدام بايد بهخودم تذكر بدهم كه حرفهاي ديگران را گوش بده و بررسي كن، ولي لزوما برايت مهم نباشد نظرشان دربارهات چيست. تو نميتواني براي همه اطرافيانت يك آدم كامل باشي. آدم كامل بودن براي يك نفر ويژگيهايي ميخواهد كه براي ديگري ممكن است آنها را نقض كند. مادري انگار دارد اين را بيشتر از هميشه به من ياد ميدهد.
دارم ميبينم كه مادرها آدمهايي هستند كه بيشترين نظرات و انتقادات را از اطرافيانشان ميگيرند. از آدمهايي كه خودشان هم مادر بودهاند يا هستند، يا آدمهايي كه هرگز مادر نبودهاند ولي ميخواهند تجربههاي اطرافيانشان را به تو انتقال بدهند. من براي يكي از دوستانم مادر خيلي سختگيري محسوب ميشوم. فكر ميكند بچهام اين وسط دارد اذيت ميشود. احتمالا خيال ميكند روشي كه خودش براي كنار آمدن با بچهاش انتخاب كرده روش بهتري است. ولي پيش يكي ديگر آدم زيادي راحتگيري هستم.تصور ميكند يك بخش اين راحتگيري بهخاطر شخصيتم است و بخش ديگرش بهخاطر تنبلي است.
اينكه ميگذارم بچهام موقع غذا خوردن بريزد و بپاشد عصبياش ميكند. اينكه به پسرم زور نميكنم 2 قاشق ديگر بخورد تا بگذارم برود بازي كند هم همينطور. من يك آدم هستم. نوع رفتارم با بچهام هم جلوي هر دو اين دستهها يكي است. هر كدام از اين اعتراضها و انتقادها انگار مصممترم ميكند كه نميتوانم از نظر همه آنها مادر خوب و كاملي باشم. مهم آنچيزي است كه توي ذهن خودم ميگذرد. مهم اين است كه تمام تلاشم را ميكنم تا براي انتخاب كردن روش مادريام اطلاعات كافي داشته باشم و بهخاطر تنبلي از چيزي كوتاهي نكنم. به همين دليل حتما به همه نظرها فكر ميكنم اما اگر قانع نشوم هيچ وقت آن كار را نميكنم. خوب است كه مادري بلد است آدم را قوي بار بياورد. خوب است كه من دارم «خودم» را اين وسط پيدا ميكنم.
نظر شما