دوشنبه ۲ آذر ۱۳۹۴ - ۰۹:۳۷
۰ نفر

همشهری دو - محمود قلی‌پور: طبق عادت هر هفته، ساعتی قبل از طلوع آفتاب، خودشان را رساندند پای کوه، از کنار کلبه علی‌آقا که رد شدند، علی‌آقا با صدای بلند گفت: «جوون‌های دیروز، بفرمائید صبحونه».

ثارالله

حاج‌ناصر خنديد و به حسين گفت: «اين علي‌آقا هم تا هر صبح جمعه يه تيكه به ما نندازه، انگار اموراتش نمي‌گذره». حاج‌ناصر قدم بلندي برداشت و ايستاد بالاي تخته سنگي و دست دراز كرد سمت حسين. دستش را گرفت و كشيدش بالا و راه را ادامه دادند تا رسيدند به قله. نشستند در خلوت و سرماي پاييز و به شهر كه كم‌كم از خواب بيدار مي‌شد، نگاه ‌كردند. حسين گفت: «آخر هفته براي بهنام مي‌خوايم بريم خواستگاري». حاج‌ناصر سرش را برگرداند سمت حسين و گفت: «پس حسابي پير شدي. فقط عروس‌دار نشده بودي كه شدي». حسين به شهر خيره بود كه گفت: «تو بهتر از هر كسي مي‌دوني من كي پير شدم». حاج‌ناصر خواست حال حسين را عوض كند، گفت: «برگشتني بريم پيش علي‌آقا يه املت بخوريم». حسين گفت: «از اولش هم تو كار خورد و خوراك بود اين علي‌آقا. يادش بخير، تو جبهه هم هميشه تو ايستگاه صلواتي كار مي‌كرد. انگار همين ديروز بود». خورشيد كه از پشت كوه‌ها سر برآورد، بطري آب را درآوردند و وضو گرفتند. هنوز قامت نبسته بودند و حسين به فرمانده اقتدا نكرده بود كه آرام گفت: «دلم گرفته فرمانده». حاج‌ناصر دستش را بالا برده بود كه نيت كند، مكثي كرد و ‌الله‌اكبر گفت.

سلام نماز را گفتند و هركس مشغول راز و نيازش شد. حاج‌ناصر بي‌آنكه سر برگرداند سمت حسين، گفت: «براي اربعين بريم كربلا؟» حسين داشت پاي مصنوعي فرمانده را تميز مي‌كرد، لبخندي زد و به زحمت بلند شد و احترام نظامي گذاشت و گفت: «اطاعت فرمانده». پاي فرمانده را گذاشت جلويش و گفت: «دو نفر آدم بدون پا» سپس ايستادند سمت خورشيد و آرام و باوقار گفتند:«السلام عليك يا ثارالله و ابن ثاره و الوتر الموتور؛ سلام بر تو!‌اي كشته‌اي كه خداوند براي تو خونخواهي مي‌كند و ‌اي تنهايي كه نزديكان او كشته شدند».

کد خبر 314805

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار مهارت‌های زندگی

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha