یفتوشنکو در آثار اولیهاش تحت تأثیر مایاکوفسکی بود. اما به تدریج خصوصیات و زبان شعرش تمایز یافت و لحن شعارگونه و هیجانات افراطی در آثار او جای خود را به شعری اندیشهنما و اپیزودیک داد.
یفتوشنکو از زبان صریح برخوردار است. او برجستهترین شاعر دوران ما بعد از استالین و اولین شاعری است که شعر روسی را پس از دوره رئالیسم سوسیالیستی از چارچوبهای مشخص سیاسی رهایی بخشید. گرچه در شعرهای او گاهی رگههای ناسیونالیستی احساس میشود. اما دغدغه شعر یفتوشنکو درد مشترک انسانهاست.
برفهای سپید میبارند
برفهای سپید میبارند
انگار سر میخورند روی رشتههای باریک
زیستن و زیستن تا همیشه در جهان
ممکن نیست.
ارواح کسانی
در دور دست محو میشوند
انگار برفهای سپید
به آسمان میروند از زمین
برفهای سپید میآیند
و من نیز میروم
در من افسوس مرگ نیست
و در انتظار جاودانگی نیستم
معجزه را باور ندارم.
برف نیستم،ستاره نیستم
و بار دیگر نخواهد بود
هرگز، هرگز.
من فکر میکنم گنهکارم
اما مگر که بودهام؟
و در شتاب زندگی
بیش از زندگی چه چیزی را دوست داشتهام؟
روسیه را دوست داشتهام
با تمام وجودم
رودهایش را هنگام طغیان
و هنگام آرمیدن زیر یخها
روح خانههای چوبی روستایی
روح کاجستانها
استینکو و پوشکینش را
پیرمردهایش را
زندگی اگر شیرین نباشد
افسوس نمیخورم
من برای روسیه زندگی میکنم
بگذار عمرم به آشفتگی بگذرد.
و با امید جان میدهم
(لبریز از هیجانهای پنهان)
حتی اگر نقش کوچکی کشیدهام
به روسیه کمک کردهام.
بگذار فراموشم کند به آسانی
اما جاودانه بماند
تا ابد، تا ابد
برفهای سپید میبارند
مثل همیشه
مثل زمان پوشکین، استینکو
و مثل روزهای پس از من.
برفهای سنگین میبارند
بر نقش گامها
بر رنجهای روشن
هم رنجهای دیگران، هم رنجهای من...
جاودانگی ممکن نیست،
ولی امید من این است:
تا روسیه برجاست
من ادامه خواهم داشت.
1955
چند روز مهربان
چند روز مهربان:
لرزش سنگها
از لمس پلکانی
که سیلی امواج را چشیدهاند
و روی کرک نرم گونهها
و روی جویبار دستها
جزیرههای کوچک خال
نشانههای توست
شب تنهای تنها بود
امواج با سد در کشمکش
پرده میخواست بگریزد
از پنجره باز
به عمق گریه و فریاد
طوفان ساحل میغرید
و دو نیمه میکرد
جهان بزرگ پرستاره را
این نشانههای طوفان خلیج است
و در پشتههای آتش اینچنین میسوزند
آمیخته با هم شهوت و وحشت
و تا ابد خواهر و برادرند
پیروزی و شکست
من در حلقه دستانت
و تو به تلخی دندانهایت را به هم میفشردی
و از خود میگریختی
یعنی تقصیر از من است
پلیکان فریاد میکند
جرثقیل افسرده، ناله کنان
ماسهها را بالا میبرد
نیمه چپ بالش خالیست
در جای خالی تو
تارهای نازک مویت
مغرضانه باقیاند
کودکستان عجیبی هست
که در آن
روزها و لحظههای عشق
گریه میکنند
آنجا همه محزون ایستادهاند
اما در میان سایهها
چند روز مهربان
سلانه سلانه راه میروند:
کودکان تو و من
1972