دست بر قضا البته اين شهروند، روزنامهنگاري هم ميكند؛ اما بيشتر از اينكه روزنامهنگار باشد، يك شهروند است؛ شهروندي كه از خوب يا بد روزگار دارد توي اين شهر دودگرفته تردد ميكند و نفس ميكشد؛ شهروندي كه نگران سرفههاي گاه و بيگاه بچههايش است؛ شهروندي كه دود و بوق و قيل و قال، اعصاب برايش باقي نگذاشته و شهروندي كه دلش يك آسمان آبي ميخواهد.
روانشناسان ميگويند كه آهنگ تنفس، تعيينكننده آرامش يا عدمآرامش شماست. وقتي كه دويده باشيد، ضربان شما تند خواهد زد و در نتيجه نياز به اكسيژن بيشتري خواهيد داشت و دوباره در نتيجه، تندتند نفس خواهيد كشيد. اما وقتي كه روي كاناپه يا مبل راحتيتان دراز كشيدهايد و داريد چاي تازهدمي را نوش جان ميكنيد و هيچ دغدغه خاطري هم نداريد، نفسهاي شما بريده بريده و تند تند نيستند، كاملا آرامند و كاملا آهنگين. مشكل من بهعنوان يك شهروند اين است كه آلايندهها محاصرهام كردهاند، نميگذارند درست نفس بكشم، آهنگ تنفسم ناكوك است، نميگذارند آرامش داشته باشم. ميگويند اين آرامش نداشتن تقصير خودمان است، مقصر سقف تيره و تار اين آسمان ما هستيم، ما كه حاضر نيستيم حتي يك روز اتومبيل شخصيمان را رها كنيم، ما كه حاضر نيستيم چند ساعت وقت بگذاريم و به معاينه فني برويم، ما كه فضايسبز را نابود ميكنيم، ما كه به بچههاي خودمان هم رحم نميكنيم، ما كه آرامش را از خودمان گرفتهايم و ما كه...
اول به خودم ميگويم و بعد به شما آقاي شهروند، آقاي همسايه، آقاي دوست، آقاي مسئول و... چرا ما نبايد شهري پاك داشته باشيم؟ چرا ما بايد دود بخوريم؟ چرا بايد از نعمت يك هواي پاك محروم باشيم؟ اين شهر مگر حق ما شهروندان نيست، پس چرا اين همه آلودگي محاصرهمان كرده است؟ اساسا ما شهروندان آيا حق داريم بدانيم كه اين همه آلودگي دارند با مغز و سلولهاي مغزي و خون و بدن ما چهكار ميكنند يا نه؟
نظر شما