شنبه ۱۹ دی ۱۳۹۴ - ۰۹:۰۷
۰ نفر

همشهری - محمود قلی‌پور: ایستاده جلوی آینه و به چین و چروک‌های اطراف چشم و صورتش خیره شد.

دوچرخه شماره ۸۱۷

بعد سرش را به آينه نزديك‌تر كرد، آرام و بي‌صدا خنديد. يادش آمد روزي تك‌تارهاي سپيد را بين انبوه موهاي مشكي پيدا مي‌كرد و با وسواس كوتاه‌شان مي‌كرد اما حالا بايد مي‌رفت از روي ميز مطالعه‌اش عينكش را برمي‌داشت، برمي‌گشت جلوي آينه تا شايد به زور موي سياهي را در آن انبوه موهاي سفيد پيدا كند. آخرين تار موي مشكي را كه پيدا كرد، آرام زير لب گفت: «خداحافظ جووني.» از جلوي آينه كه كنار آمد، شال گردنش را انداخت دور گردنش و از خانه بيرون رفت.

توي كوچه و سرما، بچه‌ها مشغول بازي بودند. از كنار بچه‌ها رد شد، چند قدمي توي كوچه نگذاشته بود كه احساس سرما كرد. خواست برگردد خانه تا لباس گرم‌تري بپوشد كه توپ‌بازي بچه‌ها افتاد جلوي پايش، پسركي از آن طرف‌تر گفت: «توپ رو مي‌ديد لطفاً؟» نگاهي به بچه‌ها كرد و آرام ضربه‌اي به توپ زد. توپ به سمت ديگري حركت كرد؛ انگار بچه‌اي 4-3 ساله به توپ ضربه بزند. چندقدمي دويد دنبال توپ و اين بار محكم‌تر به توپ ضربه زد، توپ رفت زير پاي پسرك. وقتي توپ را شوت مي‌كرد، پسرك با طنازي گفت: «حالا يه ضربه استادانه از اين بازيكن پيشكسوت.» خنده‌اش گرفت، نتوانست جلوي خنده‌اش را بگيرد. با صداي بلند خنديد. پسرك هم از خنده‌اش به خنده افتاد و بعد گفت: «دروازه‌بان نداريم، مي‌ياين بازي؟» فكر كرد پسرك شوخي مي‌كند. خنده‌اش را ناگهان تمام كرد و با تعجب به پسرك خيره شد.

چند دقيقه بعد ايستاده بود توي دروازه‌اي كه يك تيركش اين ديوار كوچه بود و تيرك ديگرش آن ديوار. باورش نمي‌شد با اين سن‌وسال همبازي بچه‌ها شده است. توپي آمد سمتش، جستي زد و توپ را گرفت. پسرك دوباره با همان حالت گفت: «باز هم يه فوق‌واكنش از شير محله طرشت». باز هم خنديد و ناگهان احساس جواني كرد. انگار ديگر دوست نداشت به موهايش در آينه خيره شود و به جست‌وجوي جواني، تارهاي سياه را پيدا كند.

کد خبر 320975

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار مهارت‌های زندگی

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha