جمعه ۲ بهمن ۱۳۹۴ - ۱۶:۵۷
۱ نفر

خاطره تهراندوست: چشم‌هایت را ببند، و تلاش کن هرچه رنگ دور و برت می‌بینی، حذف کنی. چه اتفاقی می‌افتد؟ درست است که مشکلات زیادی ممکن است پیش بیاید، مثلاً ممکن است در خیابان‌ها و جاده‌ها، بسیاری از علائم راهنمایی و رانندگی، دیگر مثل الآن کارایی نداشته باشند.

دوچرخه شماره ۸۱۹

رنگ که نباشد، دیگر چراغ قرمز و سبز و نارنجي فرقی با هم نخواهند داشت. همین‌طور نقاش‌ها، تصويرگرها، طراحان صنعت لباس و مد، ويا طراحان نماي داخلی ساختمان‌ها هم كارشان سخت مي‌شود و ممکن است کسب و کارشان رونق الآن را نداشته باشد.

اما این‌ها که اسمش مشکل نیست، هست؟ می‌شود فکرهای دیگری کرد و جور دیگری ترافیک را کنترل کرد. طراحان مد و دکوراسیون‌های داخلی هم به‌جای کارکردن روی رنگ، مي‌توانند به نور و حجم‌ها بیش‌تر فکر کنند و الگوهای جدیدی خلق کنند.

پس چرا بودن رنگ‌ها اين‌قدر ضروري است؟ آن که رنگ‌ها را خلق کرده، از رنگ چه می‌خواسته که این‌طور جهان را رنگ‌آميزي کرده و به تصویر کشیده است؟

گل‌ها را که نگاه می‌کنم، نیازی به رنگ در آن‌ها نمی‌بینم، تقریباً مطمئنم اگر در جهان هیچ رنگی هم وجود نداشت، یا هیچ بویی قرار نبود مشام ما را بنوازد یا آزار دهد، باز هم درخت‌ها می‌توانستند تکثیر شوند و باز هم زنبورها، گیرم به شیوه‌ی دیگری، گل‌ها را پیدا می‌کردند و از شیره‌ی گل‌ها برایمان عسل می‌ساختند.

پس خالق رنگ‌ها چه می‌خواسته بگوید؟ چرا رنگ‌ها و بوها، با این‌همه ظرافت و تفاوت، در این جهان وجود دارند و قرار است از دیدن آن‌ها چه چیزی را بفهمیم؟

 اصلاً مگر قرار است همه چیز به کاری بیاید؟ مگر قرار است حتماً هرچیزی فایده‌ي مشخص و معلومی داشته باشد كه من و شما هم متوجه آن بشويم؟ مگر نشستن من در کنار مادرم و حرف‌زدن با او، فایده‌ي مشخصی دارد، جز تازه شدن دل‌هایمان، نزدیک شدن من به او و همدلی‌ام با او؟

مگر شعر شنیدن و بغض‌کردن، فاید‌ه‌ي مشخصی دارد؟ اين‌كه از موسیقی لذت ببريم يا اين‌كه رمان بخوانيم، چه فایده‌ای دارد؟ به نمایشگاه نقاشی رفتن و از دیدن اثر دیگران لذت‌بردن، جز همین لذت‌بردن چه فایده‌ای می‌تواند داشته باشد؟

شاید قرار است جهان هم برای من شبیه یک نمایشگاه نقاشی باشد، شاید فقط زندگی‌کردن، کار‌کردن و تلاش‌كردن وظیفه‌ي من نباشد، شاید قرار باشد گاهی هم بی­‌هوا قدم بزنم، عطر گل‌ها را به‌جان بکشم، در انتظار یک رنگین‌کمان، ساعت‌ها باران را تماشا کنم و بعد با دیدن هفت‌رنگ رنگین‌کمان، یکی‌یکی آن‌ها را بشمارم، و از کامل‌بودن رنگین‌کمان ذوق کنم.

شاید ما وظیفه داریم از زندگی لذت ببریم، چه کسی گفته کار‌کردن و ندیدن زیبایی‌ها، فقط تلاش‌کردن و جنگیدن برای رسیدن به هدف، هرچه‌قدر هم كه هدف مهم و ارزشمندی باشد، تنها وظیفه‌ي ماست؟

اگر وظیفه‌ي ما فقط تلاش‌كردن و جنگیدن بود، چه نیازی بود به این پوست لطیف، به این چشم‌های حساس و گوش‌های آماده‌ به فرمان، که هر صدا و رنگی را درک کنند و به آن واکنش نشان دهند؟

اگر تنها کار‌کردن در زندگی مهم بود، چرا جوری خلق شده‌ایم که یک سوم زندگی‌مان در خواب بگذرد، خوابی که شبیه به یک پنجره، ما را به سفرهای عجیب و غریب مي‌برد، و دور از ذهن‌ترین تصویرها و ماجراها را برایمان سوغات می‌آورد؟

شاید آن­ که رنگ‌ها را برایمان شبیه یک نشانه به یادگاری گذاشته، خواسته بگوید خودش هم فقط یک خالق نیست، چیزی بیش‌تر از آن است. یک خالق، می‌سازد، چیزها را مي‌سازد جوری که به درد کاری که برایشان طراحی شده بخورند، شاید اگر او فقط خالق بود، چهار فصل را برایمان می‌آفرید، شب و روز و دریا و خشکی را برایمان فراهم می‌کرد، اما این کجا و تمام آن ظرایف و نکات ریز و حساب‌شده کجا؟

چهار فصل را آفریدن و خلق‌کردن یک چیز است، و این‌همه جشن رنگ در پاییز به راه‌انداختن، چیز دیگر. دریا و خشکی را خلق‌کردن یک معنا دارد و آفرینش عصر دلگیر و غروب غم‌انگیز دریاها، معنایی دیگر.

شاید قرار است او را بیش‌تر از یک خالق و همچون یک هنرمند بفهمیم؛ هنرمندی ابداع‌گر و زيبا كه زيبايي را دوست دارد و قرار نیست فقط از عظمت کارهایش به حیرت بیفتیم و ستایشش کنیم، بلکه زیبایی کارهایش هم قرار است ما را به حیرت بیندازد.

هنرمندي كه نه فقط از توانایی‌هایش که بی‌پایان است، بلکه از حكمت و ظرافتش، هم مي‌توان لذت برد که بی‌نظیر است. سهم رنگ هم اين‌جا تعريف مي‌شود؛ زيبايي! این‌همه رنگ در دسترس، هرروزه مي‌تواند نشانه‌ای باشد، برای آنان که ستایش و پرستش هنرمندانه را، برتر از پرستشِ از سرِ ناتوانی مي‌دانند.

خانه‌ي فیروزه‌ای، ساکنانی دارد مثل من و تو، که قدر رنگ را هم مي‌دانند، حتی اگر ندانند كه اگر رنگ نبود، دنیا کجا کم‌ مي‌آورد و چه نقصی مي‌داشت.

 

دوچرخه شماره ۸۱۹

کد خبر 322303

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha