اغلب يك پاي اين معروفشدن، رسانهها بودند؛ رسانههايي كه بهخاطر محدوديت كمّيشان مجالي براي چهرهشدن هر كس و ناكسي نداشتند. مطبوعات قديم بيشتر توانشان را ميگذاشتند روي چهرهكردن سياستمداران محبوب خود و هنرپيشههاي محبوب مردم. اوليها برايشان قدرت ميآوردند و دوميها برايشان نان. گاهي هم يك قاتل زنجيرهاي خطرناك يا يك كلاهبردار بزرگ شانسش ميگرفت و تيتر روزنامههايي ميشد كه روي سليقه جنجالپسند مردم حساب باز كرده بودند.
با همه اين تفاسير اگر به هر دليلي نام و نشان و عكس كسي ميرفت توي روزنامهها هم نميشد او را چهره معروفي دانست؛ چرا كه برد اطلاعرساني روزنامهها كم بود و بهدست خيليها نميرسيد و اصلا براي خيليها اهميتي نداشت. بعدها تلويزيون رويهها را كمي تغيير داد و با جاذبه ذاتي و درونياش خيليها را به آدمهاي بيشتري شناساند.
حالا همهچيز عوض شده. اگرچه باز هم معروف شدن از طريق رسانههاي رسمي كار سختي است- البته الان خيلي خيلي خيلي آسانتر از قبل است- اما معروفشدن يك شبه از طريق شبكههاي اجتماعي و نرمافزارهاي موبايلي عين آبخوردن است. كافي است اراده كنيد تا در عرض چند روز چند دهميليون ايراني بشناسندتان؛ چند دهميليوني كه خيليهايشان حتي نمايندههاي شهرشان در مجلس را هم نميشناسند. حتي خيلي وقتها اگر اراده هم نكنيد و در حاليكه روحتان هم خبر ندارد به دلايل مختلفي چهره ميشويد؛ دلايلي كه مثلا سرقت گوشي موبايلتان و پخششدن عكسهاي خصوصيتان يكي از آنهاست.
الان فضاي مجازي ايراني پر است از آدمهايي كه يك شبه معروف شدهاند؛ آدمهايي كه در دنياي مجازي هيچ پتانسيلي براي سرشناس بودن نداشتند. حقيقت وقتي تلخ ميشود كه اين آدمها را ما با تكيه بر قدرت عجيب و غريب رسانههاي مجازي معروف كرديم. ما بهخاطر ارضاي عقدههاي سرخوردهمان آدمها را بزرگ كرديم و به همه نشان داديم. حسادتمان، چشمچرانيمان و فضوليمان زندگيهايي را خراب و افرادي را مشهور كرد. ما دنبال محتواي خالهزنكي و بيهويت و كثيف ميگرديم و هركس كه به نوعي اين محتوا را توليد كند معروفش ميكنيم.
حالا چند روزي است فيلمهايي از يكسري آدم ترسناك دارد توي موبايلهايمان جا به جا ميشود؛ آدمهايي كه براي هم و براي ديگران شاخ و شانه ميكشند و امنيت ما را تهديد ميكنند و اينطوري معروف ميشوند. اينكه ما داريم اين آدمها را معروف ميكنيم بهنظر من دو وجه دارد؛ يك طرف ماجرا اين است كه ما بازهم سادگي كرديم و بيخيال امنيت رواني جامعه به «پخش محتواي مجازي به درد نخور» مشغول شديم. طرف ديگر اما وحشتناكتر است. طرف ديگر ماجرا شايد اين است كه بعضي از ما كه تا همين چند وقت پيش فيلمهاي وحشيگري داعش را با ذوق و شوق به همه نشان ميداديم، حالا از ديدن چندين نسخه وطني از آن، قند توي دلمان آب شده و خوراكي براي ارضاي خوي خشونت طلبيمان پيدا كرديم.
من از اين طرف ديگر ماجرا خيلي ميترسم...
نظر شما