پس از کسرایی، اوجی و خویی در دهه 50 و آنگاه قیصر امینپور و سیدحسن حسینی در دهه 60، قالب رباعی، فترتی را از سر گذراند تا برسد به یک دهه اخیر و پدیدار شدن نامهای تازهای چون ایرج زبردست، سیدحامد حجتخواه، جلیل صفربیگی، بیژن ارژن و...
امیدهای تازهای برای احیای این قالب و دمیدن روح زمانه در آن و فراتر از این، به کارگیری پیشنهادهای فرمیک پس از نیما در این قالب تنگ میدان و دیریاب، پیدا شده است.
بیژن ارژن به زعم بسیاری صاحبنظران در میان کسانی که چنین تلاشی در یک دهه اخیر ورزیدهاند، بیش از سایرین موفق بوده است. برخی از رباعیات او لایق عنوان «بداعت» است، عنوانی که در شعر سالهای اخیر با کمال تأسف کمتر شعری را سزاوار آن مییابیم.
(1)
خشت اول، حدیث با هم بودن
خشت آخر، دو دوست با هم دشمن
تصویر تو خشت خام بارانزدهای است
بر سینهی دیوار ترکخوردهی من
(2)
پشت سخنت شنیدهای پنهان است
مروارید سپیدهای پنهان است
هرچند دو بیت بیشتر نتوانم
در هر بیتی قصیدهای پنهان است
(3)
بطریها، چوبپنبههاشان در گوش
لیوانها با دهان خواهش خاموش
بطری شکسته ناگهانِ انگور
لیوان شکسته گربهی بازیگوش
(4)
ای اسبِ سپید پیر! کی گاه تو بود؟
ای بخت سپید کی بهدلخواه تو بود؟
از آن همه سنگِ آسیا گرداندن
سهم تو همین توبرهی کاه تو بود
(5)
حرفی جان از بادکنک میگیرد
گفتیم اگر بادکنک بپذیرد
بر گردن هر بادکنک یک گره است
که باز شود بادکنک میمیرد
(6)
حرفی است که گفتنش پشیمان شده است
روی از همه پوشیدن و پنهان شدن است
بی روی تو روسیاه عالم شدهایم
این آخر آفتابگردان شدن است
(7)
هی برگ به برگ یادها میآیند
باداها و مبادها میآیند
تنها گره روسریات میداند
کی آن همه گردبادها میآیند
(8)
نیزار شکسته جای پای صیاد
هر نی که شکست، شد دهان فریاد
از نیزاران چشمهایت پر زد
مرغابی خواب، خوابت آشفته مباد
(9)
هر شب من و ماهتاب پشت شیشه
خواب از تو خیال، خواب پشت شیشه
گلدان سیاه کاکتوسم ای دوست
دلبسته به آفتاب پشت شیشه
(10)
در خانه نشسته بود و هی پا میزد
پا میزد و پا میزد و درجا میزد
دیوانه که با دوچرخهی بیچرخش
هر شب در خانهی شما را میزد
(11)
دیوار شب است ریخته بر دوشت
دیوار که شد غبار آن تنپوشت
خرگوشستان بود که خواب من بود
آن درهی مهگرفتهی آغوشت
(12)
دیوار کجاست سر به سر آوار است
آوارهی دشتهای بم بسیار است
با این که تمام سقفها ریختهاند
عکس مولا هنوز بر دیوار است
(13)
ای کاش که این در به کلیدی برسد
با سردی دی سبزهی عیدی برسد
این جمعه سیاه بود و آن جمعه سیاه
ای کاش که جمعه سپیدی برسد
(14)
این شاخهی خرماست که شیون کرده
آتش بر هر خرابه روشن کرده
خرمای مضافتی بم یک عمر است
این زلزله را سیاه بر تن کرده
(15)
همسایه غمی نیست بدین پایه رسد
هرجا که غمی، خوار و سبک مایه رسد
کی میداند کیست که اینجا خفته است
همسایه مگر به داد همسایه رسد
(16)
چسبیده دلی به سینهی دیواری
افتاده به گردنی طناب داری
آدم نشدی و رفتی و پشت سرت
گندمزاری خشک، که تهسیگاری...
(17)
پشت دیوار، چشمهای و ماهیاست
یا خلوت عاشقانهی دلخواهی است
دست تو به میلههای دیدن نرسید
این شعر چهارپایهی کوتاهی است
(18)
در ساحل رودخانه مردی است اسیر
سنگی مردی که پای او در زنجیر
آن سنگ که یک روی سپید از آب است
یک روی سیاه از آتش ماهیگیر
(19)
برگی پر زد انار آویزان شد
فانوس سر مزار آویزان شد
پائیز رسید ماهیان کوچیدند
تنگ ماهی به دار آویزان شد
(20)
موجی ز خیالات کهن میبافند
با رنگ نمیشود شدن میبافند
چشمان مرا به شرم باران زده ات
دستان تو را به دست من میبافند
(21)
باران، یکریز، قاب چوبی، پائیز
از برگ چنار، حوض کوچک لبریز
آنقدر به روزنامهها فکر نکن
آئینه کنار میز، لبخند تو نیز
(22)
در خانهی آب، خواب کی بنشیند
پای چشمه، سراب کی بنشیند
امید به ناامیدی من چه کند
این برف به روی آب کی بنشیند
(23)
لبهای برآمده، لب نارنجک
دیوار ترکخورده، تب نارنجک
انگور، کنار تاکها زنده بهگور
گم شد نارنج در شب نارنجک
(24)
ای شیر، دم از شکستن نرده زدی
این حرف شکسته را چه بیپرده زدی
میخواستی آنچنان به پایان نرسی
بر گلهی فیلهای رمکرده زدی
(25)
پرواز پرنده را قفس گوش نکرد
از عشق نوشتیم، هوس گوش نکرد
از آن روزی که عاقبت میآید
هرچه گفتیم هیچ کس گوش نکرد
(26)
چونان که دهان مردگان است / دری-
- باز است دری بسته. من و در بهدری
تاکی / تا چند / تا سمرقند / خجند
تا برگ / تگرگ / مرگ / تا مینگری
(27)
حاشا که بمیرند سوان بر خاک
بر خاک سوارند که توفان بر خاک
رگهای بریده یا فرات و دجله
یا پارهی دستهای باران بر خاک