این اصلاح در عرصه رفتار غالبا با مظاهری برخورد میکرد که ناشی از ذهن بحران زده تازی بود. همچنین عواملی به ادامهاین بحران یاری میکردند که پیامبر(ص) را ناچار میساخت تا علاوه بر مبارزه با آن ذهنیت، با آن عوامل مخرب نیز به مبارزه برخیزد. قبیله گرایی عربی که محور بسیاری از مشکلات اعراب بود و مهمترین مانع حرکت آنان به سوی حقیقت محسوب میشد، هدف اول مبارزه پیامبر(ص) بود. دراین راه عواملی هم به یاری پیامبر(ص) بر میخاستند.
تاکید پیامبر(ص) براینکه امامانی از نسل او برخواهند خاست و اصلاحگری او را ادامه خواهند داد واینکه اصولا آنان فرزندان اویند در واقع علاوه براینکه هجمهای برذهن حق گریز قبیله محور تازی بود، عوامل یاری گری آن را نیز به چالش میطلبید. دراین مقاله تلاش بر آن است تا به مناسبت پانزدهم رمضان، سالروز میلاد امام حسن مجتبی علیه السلام، به واکاوی رابطه او و پیامبر(ص) دراین باره بنشینیم.
قال النبی « لو کان العقل رجلا لکان الحسن » اگر عقل به انسانی مجسم میبود همانا حسن بود. (فرائد السمطین / ج 2 / ص 68)
میلادش به روز پانزدهم رمضان در سال سوم هجری در مدینهاتفاق افتاد. او اولین فرزند فاطمه و علی بود که به دنیا میآمد. 7 سال از عمر خویش را معاصر با پیامبر(ص) سپری کرد. گرچه تعداداین سالها به شدتاندک است، اما ظاهرا همین مقدار برای تعریف پیامبر(ص) از وی بسنده بوده است. تا جایی که به او میگوید: «به لحاظ سیرت و صورت همانند من است».
به هنگام تولد، رسول خدا (ص) فرمود تا نوزاد را در پارچه سفیدی بپیچند و نهی کرد ازاینکه فرزندان خود را در پارچههای زرد قنداق کنند. آنگاه او را در بغل گرفت و بوسید، سپس زبانش را در دهان او گذاشت و نوزاد زبان پدر بزرگش را مکید. آنگاه درگوش راست او اذان گفت و در گوش چپش اقامه.
سپس سرش را تراشید و هم وزن مویش نقره صدقه داد. آنگاه به سرش مادهای به نام خلو مالید که نوعی عطر مخلوط بود و گفت: خون مالیدن به سر نوزاد از کارهای مردم جاهلی است. رسول خدا از علی پرسید او را چه نامیده است؟علی عرض کرد که من دراین کار از شما پیشی نمیگیرم.
حضرت فرمود: من هم در نامگذاری بر خدا پیشی نمیگیرم پس خداوند متعال وحی فرمود: علی نسبت به تو به منزلههارون است نسبت به موسی، فرزندش را به نام پسرهارون نامگذاری کن.
پرسید که نام او چه بود ؟ فرمود:شبر. پرسید: به زبان عربی؟ فرمود: او را حسن نام گذار. پس رسول خدا او را حسن نامید. این روایت که آن را شیخ صدوق در علل الشرایع و نیز معانی الاخبار آورده است گفته، برخی را که معتقدند: علی او را ابتدا حرب (جنگ) یا حمزه نامیده است رد میکند. گذشته از آنکه ادب و فضیلت علی اقتضاء میکرد که در نامگذاری نوه پیامبر(ص) بر او پیش دستی نکند.
حدیث پیش گفته هم همین نکته را تایید میکند. از طرف دیگر نفس نامگذاری رسول خدا نیز نشانگر همین امر است که حتی خود او هم در نامگذاری دخالتی نداشته است، چرا که مردم عرب نامهای حسن و حسین را نمیشناختند تا رسول خدا فرزندانش را بهاین اسامینامگذاری کرده باشد.این 2 واژه نه در نزد فرزندان نزار سابقه داشت ونه در نزد اعراب یمنی. در حالی که تیرههایاین 2 نژاد بسی گسترده بود و نامهای فراوانی در میان آنان رواج داشت.
البته حسن و حسین به وزن سعد به فتح سین و کسر عین و سعید باز به فتح سین معمول بود اما این2نام را خداوند برای حسن و حسین ذخیره کرده بود. پیامبر(ص) گوسفندی برای حسن قربانی کرد و فرمود: پروردگارا او را به محمد و آل محمد ببخش. دراین 7سال که امام حسن خود را در دامان پیامبر(ص) میبیند و از محبت او بهرهمند است پیامبر(ص) فراوان درباره او میگوید؛ احادیث فراوانی که فریقین آن را نقل میکنند و همگی آن را دال بر عظمت مقام و بلندی جایگاه وی نزد خدا و پیامبرش میشمارند.
مسلم در صحیح خود به نقل از براء ابن حازب روایت میکند که گفت:پیامبر(ص) را دیدم در حالیکه حسن را روی شانه خود گرفته بود و میفرمود: پروردگارا من او را دوست دارم پس تو نیز او را دوست بدار.
متقی هندی درکنزالعمال روایت امم المومنین عایشه را میآورد که: پیامبر(ص) امام حسن را در آغوش میگرفت و میفرمود: پروردگارااین فرزند من است. من او را دوست دارم و هرکس او را دوست دارد من نیز او را دوست دارم. پیامبر(ص) به این مقدار اکتفاء نمیکند و حسن را بهاتفاق برادرش حسین امام خطاب میکند:حسن و حسین امامند و پیشوا، چه قیام کنند و چه قیام نکنند.
در جای دیگرآینده حسن را نیز پیش بینی میکند: او سرور جوانان اهل بهشت است و حجت خداوند در میان امت. فرمان او فرمان من است و گفتارش گفتار من. هر که او را پیروی کند از من است و هر کس از او نافرمانی کند از من نیست. رسول خدا حسن را بر شانههای خویش سوار میکرد و میگفت: چه نیکو سواری استاین حسن. انس ابن مالک میگوید: روزی حسن بر پیامبر(ص) وارد شد، خواستم تا او را از پیامبر(ص) دور سازم. پیامبر(ص) فرمود: وای بر تو ای انس، فرزند و میوه دلم را رها کن.
هر کساین کودک را بیازارد مرا آزرده و هرکس مرا بیازارد خداوند را. پیامبر(ص) چنان بر حسن محبت داشت که هنگامیکه مشاهده کرد حسن در حال افتادن است خطبه خویش قطع کرد و از منبر فرود آمد و او را در آغوش گرفت و گفت:محبوبترین افراد خاندانم حسن است. در میان متون روایی و کتبی که برای مناقب نگاشته شده است میتوان فراوان ازاین دست نصوص پیدا کرد.
اما سئوال اصلی آن است: چرا پیامبر(ص) برای کودکی 7ساله و حتی کمتر از آن این همه مناقب و فضایل بیان کرده است. کودکی که البته در آن اجتماع چندان منشأ اثری نبوده است.
البته سیر امامت پس از آن امامانی با سن 7 یا حتی 5سال را نیز تجربه نمود اما امام در حضور امام پیش از خود و به خصوص در حضور پیامبر(ص) آن هم در سنین آغاز کودکی تاثیرگذار نبوده است. اما لابد پیامبر(ص) از این حرکت خویش و تطبیق صدها آیه دیگر منظوری داشته است. در غیراین صورت لزومی نداشت تا از یک کودک این چنین داد سخن بدهند.
ازسوی دیگر پیامبر(ص)، حسن و حسین را فرزندان خویش میخواند و از آنان با واژه «هذان ابنای» یاد میکند. او با این کار سنتی را زیر پا میگذارد که عرب با تمامیتیرههای خویش به شدت با آن سازگار بودهاند: فرزند نخواندن فرزند دختر.
چرا پیامبر(ص) فرزندان دختر خویش را که رسم آن روز فرزندان دیگران تلقی میکرده است فرزندان خویش میخواند؟ آیا تنها یک رابطه عاطفی ساده در این باره حکم فرماست یا قصد دارد سنتی دیگر را پایه گذاری کند. شاعران جاهلی سرودهاند:« نونا بنو ابنائنا و بناتنا بنوهن ابناء الرجال الاباعد» فرزندان ما فرزندان پسران مایند، اما فرزندان دختران ما فرزندان مردانی بیگانهاند.
پیامبر(ص) اما برانگیخته شده بود تا دست به یک پیرایش فکری گسترده بزند. ارزشهای مسلط برذهن اعراب مبتنی بر یک واقعگرایی خاص قبیله محور بود. قبیله محور هر چیزی و حتی معیار حق و باطل بود و معرفت شناسی خاص آنان را شکل میداد: هرچه قبیلهات میکند بکن و آنچه از آن پرهیز دارد از آن پرهیز کن.
طبیعی بود آنچه بهاین قبیله محوری کمک میکرد اصیل و ارزشمند تلقی شود یکی ازاین کمک کنندهها حفظ انساب قبیله بود و نیالودن آن به نسب قبایل دیگر. چناکه رسم اعراب در حفظ و نگهداری اسبهایشان از اختلاط و امتزاج با نسلها و نژادهای دیگر نیز به همینگونه بود.
موجودیت قبیله مبتنی بود بر انسانهایی که وابستگی نسبی به قبیله مییافتند؛ نوعی وابستگی که البته مبتنی بر رابطه خونی بود که محوریت آن را پدر و جد تشکیل میدادند. البته در عربستان دوران گذر از عصر جاهلی به عصر اسلامینشانههایی موجود است که با روح محافظه کارانه قبیله گرای حاکم و مسلط بر ذهن اعراب مخالفت دارد.
شاید آگاهی روز افزون نسبت به مسئله خلود و جاودانگی دراین امر موثر افتاده است. اما مقداری ساده انگاری مفرط خواهد بود اگر بپنداریماین قبیله گرایی تسلط دچار تزلزل جدی در پایهها و ارکانش شده باشد، چرا که حتی پس از اسلام هم این روح قابل مشاهده است.
محفر بن ابی عمرو شاعر عصر جاهلی که اکنون دوره اسلامی را نیز تجربه میکرد اینگونه میسراید:«ما مجد و بزرگی را از پدرانمان به ارث بردهایم و هان! که دست ما تا جایگاهای رفیع رشد یافت. من از قبیلهای هستم که پدرانشان برایشان سنت زندگی برجای گذاشتهاند. هر قومیسنت و پیشوا و سرمشق خویش را دارد.»
چنانکه گذشت که پیامبر(ص) دعوت خویش بر پیرایش افکار و رفتار اعراب پایه نهاد. او میخواست قبیله گرایی را محو کند. بنابراین باید آنچه را که در خدمتایناندیشه بود محو کند. پس پایههای قبیله گرایی را از میان برد. محور قرار دادن انتساب پدری در روابط، یکی ازاین پایهها بود.
پیامبر(ص) پسرانی داشت که در نوجوانی رحلت یافتند اما دخترانش هم همگی دارای فرزندی نبودند. این تنها فاطمه بود که به قول امام فخر رازی در «تفسیر الکبیر» از خویش «کوثر» به یادگار گذارد. پیامبر(ص) نه تنها در سخن که بیشتر در عمل سعی در ترویج این تفکر کرد که فرزندان دختر هم فرزندان ما هستند. این مسئله خود را در داستان مباهله که امام حسن در آن واقعه تنها 3سال داشته است به نحوی بسیار روشن و واضح نشان میدهد.
علامه طباطبایی درالمیزان د رذیلایات 59 تا 61 سوره آل عمران کهآیات مربوط به مباهله هستنداین مسئله را تحت عنوان «بحث روایی» به خوبی شکافته است.ایشان معتقد است این حادثه در سال 6 هجریاتفاق افتاد است.
در آن سال گروهی از دانشمندان مسیحی نجران نزد پیامبر(ص)آمدند و درباره عیسی علیه السلام با وی مناظره کردند. پیامبر(ص) بر آنان اقامه حجت کرد اما آنها نپذیرفتند. پس با هم قرار گذاردند تا در پیشگاه خداوند با آنان به مباهله بپردازند و نفرین همیشگی و خشم فوری خدا را برای دروغگویان بخواهند.
درباره مباهله و دعوت به آن آیاتی از سوره آل عمران به سخن میپردازد: « ان مثل عیسی عند الله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون. الحق من ربک فلا تکن من الممترین فمن حاجک فیه من بعد ما جاء ک من العلم فقل تعالو ندع ابناءنا و ابنائکم و نسائنا و نساءکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنه الله علی الکاذبین » (آل عمران /59-61) در واقع مثل عیسی نزد خدا همچون مثل خلقت آدم است (که) او را از خاک آفرید، سپس بدو گفت: باش پس وجود یافت. (آنچه درباره عیسی گفته شد) حق (و) از جانب پروردگار توست.
پس از تردید کنندگان نباش پس هر که دراین (باره) پس از دانشی که تو را (حاصل) آمده با تو محاجه کند بگو: بیایید پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و ما خویشان نزدیک و شما خویشان نزدیک خود را فرا خوانیم سپس مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم.
عالمان نجرانی با خویش میگفتند که اگر قومش را برای مباهله بیاورد مباهله میکنیم، چون متوجه میشویم که پیامبر(ص) نیست اما اگر نزدیکانش را بیاورد مباهله نمیکنیم چون احدی علیه فرزندان و خویشان خود اقدامی نمیکند مگر آنکه در ادعایش صادق باشد. در روز مقرر پیامبر(ص) با علی و فاطمه و حسنین برای مباهله بیرون آمد.
در برخی از متون آمده است که عیسویان به پیامبر(ص) گفتند که چرا با اصحاب بزرگوار و یاران و پیروان گرانمایه و شایستهات با ما مباهله نمیکنی. پیامبر(ص) فرمود: شگفتا من با بهترین مردم روی کره زمین و نیکوترین آفریدههای خدا با شما مباهله میکنم.
اسقف مسیحی به همکیشان خود گفت:«من چهرههایی میبینم که اگر از خدا بخواهند که کوهی را از جا بکند خواهد کند...آیا خورشید را نمیبینید که رنگش دگرگون شده و افق را نگاه نمیکنید که ابرهای سیاه آن را در برگرفته بادهای سرخ و سیاه وزیدن گرفته و از کوهها دودی به هوای برخاسته؟ عذاب به سوی ما روان شده است.
به مرغان بنگرید که آنچه را در سینه دارند قی میکنند. به درختان نگاه کنید که چگونه برگ میریزند و به زمین بنگرید که چگونه در زیر پای ما لرزان است.» طبرسی در مجمع البیان میگوید:« مفسران اجماع دارند که مراد از «ابناءنا» در آیه شصت و یکم حسنین است.» جار الله زمخشری نیز میگوید: « دراین مسئله دلیل است بر فضیلت اصحاب کساء که هیچ دلیل دیگر از آن قویتر نیست.»
با تماماین گفتارها نمیتوان تمام توجه پیابر به امام حسن را در دوران کودکی تنها به این امر فرو کاهش داد که او میخواسته سنتی غلط را محو کند و فکری جدید را جایگزین کند و اصلاحات خویش را پیش برد.این عبارات که حسن و حسین امام هستند در حالیکه معنایاین واژگان به خوبی برای اعراب روشن بوده است؛اینکه ازاینان اطاعت مطلق کنید؛اینکهاینان سروران جوان بهشت هستند. همهاینها را آیا میتوان تنها به «کوبیدن سنتهای غلط» و حتی حس عاطفی فرو کاهش داد.
پیامبر(ص) حسن را در جایگاه خویش که امامت امت است مینشاند؛ جایگاهی که نه پیامبر(ص)، که خدا به او اعطاء کرده و حسن هم در راه پدر بزرگ گام می زند بل راه خدا.پیامبر(ص) به امام حسن کمک میکند تا درآینده زمینه هدایت خلق به دست او بیشتر فراهم شود.
حسن هم به پیامبر(ص) کمک میکند تا هدایتش مستمر باشد. شاید معنایاین حدیث که شبیه ترین مردم به پیامبر(ص) صورتا و سیرتا حسن استاین باشد: حسن سیرت پیامبر(ص) است و از قضاء صورتش نیز شبیه رسول خداست. گام بر گام پیامبر(ص) نهادن البته از کودکی حسن آغاز میشود. علامه طباطبائی (ره) دراین باره میگوید: اینکه درآیه مباهله «فنجعل لعنه الله علی الکاذبین » واژه کاذبین با صفت جمع آمده نکتهای در میان است.این نشان میدهد آنان که با پیامبر(ص) به مباهله آمدهاند میدانند برای چه آمدهاند و در دعوی او شریکند. زیرا اگر نمیدانستند از چه دفاع میکنند خود نوعی دروغگویی بود.
از طرفی میشد خدا از عبارت «فنجعل لعنه الله علی الکاذب» یا «علی من کان کاذبا» استفاده کند که معانی مفرد را ارائه میدهند. اما با به کاربردن کاذبین با وصف جمع نشان می دهد که علی،فاطمه، حسن و حسین در دعوی مباهل شریک بودهاند و این بالاترین منقبتی است که خدای تعالی اهل بیت پیامبر(ص) را به آن اختصاص داده است.