دوشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۴ - ۰۷:۰۲
۰ نفر

همشهری دو - سید احسان عمادی: آیا داد زدن در روابط انسانی، هنگام اختلافات و تنش‌ها، کار درستی است؟

در خيلي از موارد، در خيلي خيلي از موارد، نه. گاهي وقت‌ها‌ فردي كه به‌اصطلاح صدايش را بالا مي‌برد، نيتي جز ترساندن طرف مقابل ندارد؛ اينكه در مقابل اين هياهو و شلوغ‌كاري، جا بزند و از پيگيري براي احقاق حقش منصرف شود و حتي جرأت مطالبه‌گري و پرسش نداشته باشد. گاهي وقت‌ها‌ داد زدن باعث ايجاد سوءتفاهم و تشديد تنش در بحث مي‌شود و اختلافي را كه شايد با گفت‌وگويي آرام و منطقي‌‌ قابل حل بود، به بحراني لاينحل بدل مي‌كند؛ طرف مقابل، با شنيدن اين سروصدا‌ از فاز منطقي خارج مي‌شود، به فاز احساسي مي‌رود و به‌جاي تلاش براي رفع مسئله، در موضع تدافعي قرار مي‌گيرد.اما يك وقت‌هايي هم، يك وقت‌هاي خيلي خيلي محدودي هم... .

آدم عصباني‌اي هستم؛ يعني راحت از كوره درمي‌روم و به‌عنوان نخستين واكنش ناشي از اين تغيير احساس، صدايم را بالا مي‌برم، با وجود همه تمرين‌هايم براي افزايش صبر، با وجود اينكه بارها تاوان اين خصلت ناپسند را داده‌ام (مثلا ‌وقت‌هايي كه حق با من بوده، اما به‌خاطر فرم بيان اعتراض، در موضع ظالم و محكوم قرار گرفته‌ام). خيلي وقت‌ها، بعدتر كه آرام شده‌ام، پشيمان شده‌ام، عذرخواسته‌ام و سعي كرده‌ام جبران كنم. گاهي موفق شده‌ام، گاهي نه. اما يك وقت‌هايي، يك وقت‌هاي خيلي خيلي محدودي هم از ابراز خشم‌ام به اين شكل راضي بوده‌ام. هنوز هم هستم و فكر مي‌كنم اگر بارها‌ به همان موقعيت برگردم، باز همان كار را مي‌كنم.

نمونه‌اش همين دوره اخير جشنواره‌ فجر. كارتم را براي يكي از پرديس‌هاي سينمايي مردمي صادر كرده بودند، آن هم با كلي پيگيري و دردسر و جر و بحث، چند ساعت مانده به نخستين روز جشنواره. سانس دومِ روز اول كه با چند نفر از همكاران رفتيم، فهميديم تازه اول بدبختي است. بين ستاد جشنواره و سينما، هماهنگي درستي انجام نشده بود و كسي حتي نمي‌دانست ما كي هستيم و از كجا آمده‌ايم و بايد كجا برويم. بعد از كلي پاسكاري بين مسئولان مختلف، دست‌آخر گفتند: «جلوي در اين يكي سالن بايستيد، هر وقت باقي تماشاگرها داخل نشستند، اگر جا بود تشريف ببريد داخل»؛ رفتاري درنهايت بي‌احترامي و توهين. اما اينجا صدايم بلند نشد، محترمانه و جدي گفتم: «ما طفل سرراهي نيستيم كه كسي اينطوري دلش برايمان بسوزد؛ كارت گرفته‌ايم كه مثل بچه‌ آدم سر جايمان بنشينيم». گفتند كه بي‌تقصير و بي‌اطلاعيم و حواله‌مان دادند به نماينده ارشاد.

مي‌توانستم حرف‌هاي آقاي نماينده را حدس بزنم؛ «من در اين زمينه مسئوليتي ندارم»، «به كسي كه اين كارت را برايتان صادر كرده شكايت كنيد» و... . حرف‌هايي كه حتي اگر حقيقت داشتند، فايده‌اي براي ما نداشتند. به همين راحتي بي‌احترامي مي‌كردند و به‌جاي پذيرفتن مسئوليتشان، به فرداهاي روشن اما موهوم حواله‌مان مي‌دادند. اينطوري شد كه تا رسيديم، حرفم را با صداي بلند شروع كردم. منتظر جوابي نبودم. دنبال راه‌حل نمي‌گشتم، فقط فكر مي‌كردم با اين همه خشمي كه با اين رفتار دچارش شده‌ام، نبايد به خانه بروم. اينقدر عجز و صبر از سر ناچاري، خشمگين‌ترم مي‌كرد. با اينطور حرف زدن لااقل آرام‌تر مي‌شدم، دست‌كم بيشتر از وعده بي‌اساس «‌ پيگيري مي‌كنيم» يا «با آقاي فلاني صحبت كرديد؟».

اين يادداشت، تنها روايت يك خاطره‌ شخصي به‌عنوان مثالي از يك اعتقاد شخصي است. شايد من اشتباه مي‌كنم و حتي در چنين موقعيتي هم نبايد داد زد. شايد نظر شما چيز ديگري باشد. اما يك چيز را خوب مي‌دانم؛ انسان «مي‌تواند داد بزند» و اين يعني اين قابليت حتما يك‌جايي برايش لازم است.

کد خبر 325179

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار مهارت‌های زندگی

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha