با اين حساب، بايد راه ميانهاي هم وجود داشته باشد؛ آدمهايي كه حرف همه يا صحيحتر آنكه حرف بخش عمدهاي از جامعه را بزنند و همزمان، مراقب باشند كه اين حرفهاي درست، مخاطبي هم براي شنيده شدن داشته باشد. بهنظر، فلسفه انتخابات همين ضرورت وجود و كشف آدمهايي است كه بتوانند حرف بخشي از جامعه را جمع بندي كرده و به بخشهاي ديگر برسانند؛ آدمهايي كه خودشان را بهصورت شعاري، نماينده همه مردم نميدانند و بخشهاي ديگر جامعه كه خلاف آنها فكر ميكنند را تكذيب نميكنند. آدمهايي كه قواعد مردمسالاري و خرد جمعي را به درستي اجرا ميكنند.
اين روزها در و ديوار شهر و درگاههاي اينترنتي كه در ابزارهاي ديجيتال ما جاخوش كردهاند، جايي براي معرفي آدمهايي شدهاند كه معتقدند نماينده خوبي براي افكار جمعي ما، يا لااقل افكار جمعي از ما هستند. آدمهايي كه حداقل بايد با ملاكهاي بالا، آنها را سنجيد؛ آدمهايي كه اگر انتخاب شدند، قابليت همصدايي با بخشهاي ديگر جامعه كه به آنها رأي ندادهاند را داشته باشند. آدمهايي كه در تضاد عميق با تفكر و خواسته بخشي از جامعه نباشند. آدمهايي كه در نهايت، بهعنوان نماينده افكار عمومي يك شهر به مجلسي راه پيدا ميكنند كه نماينده افكار عمومي مردم تمام كشور است. شايد بايد از همه كانديداهاي حاضر در انتخابات، بهجاي سؤال در اين مورد كه برنامههايشان چيست و نماينده چه قشري هستند، بپرسيم آنها نماينده چه قشري از جامعه نيستند و با چه بخشي از نظرات موجود در جامعه ميتوانند كنار بيايند و آنها را نمايندگي كنند.
در ميان كانديداها گاهي با افرادي مواجه بودهايم كه صحنه انتخابات را با مسابقه اشتباه گرفتهاند؛ اشتباهي كه منجر به 2خطا شده است؛ تلاش افراطي براي پيروزي به هر قيمت در انتخابات، و عدمنمايندگي از بخشي از جامعه در دوران نمايندگي.نمايندههايمان را با اين ملاك انتخاب كنيم كه براي انتخاب شدن چه ميكنند و پس از آن، چه رويهاي پيش ميگيرند.
نظر شما