شنبه ۸ اسفند ۱۳۹۴ - ۱۸:۴۴
۰ نفر

سیداکبر میرجعفری : ...سرانجام تصمیمم را گرفتم. باید می‌رفتم سینما تا بفهمم: چرا سینما رفتن در نُه توی ذهن من و امثال من یعنی کاری خلاف ؟

جعفری

به ياد هم نسلانم مي‌آورم: آن سال‌ها حتي تماشاي برنامه كودك هم با حسي از خلاف همراه بود؛ چرا كه هر لحظه نصايح بزرگان در گوشمان زنگ مي‌زد كه: «بچه بايد به درس و مشقش برسه. اگر نمي‌خواي درس بخوني برو دنبال يه شغلي كه دوقرون پول دربياري!... تلويزيون تماشا كردن چي از توش در مياد؟»

اما من مي‌خواستم بروم سينما و اين يعني خلاف سنگين! تابستان بود و بايد از كارم مي‌زدم نه از درسم تا وقتي براي سينما رفتن پيدا كنم. تصميمم كه نهايي شد، با دوستم ازميدان ميوه و تره بار كه محل كارمان بود، زديم بيرون و ايستاديم در ميدان مطهري قم كه برويم سينما. سينماي والفجر يا شقايق كه نزديك ميدان هفتاد و دو تن بود(هنوز هست؟!). يك ماشين وانت از راه رسيد كه چند نفري مسافر داشت. بعدها فهميدم اين وانت سرويس اختصاصي سينما والفجر بوده است!

پريديم پشت وانت. هوا به‌شدت گرم بود و پشت وانت خوبي‌اش همين بادي بود كه سر و كله مان را نوازش مي‌كرد. فقط چند دقيقه بعد جلوي سينما بوديم. بر سردر سينما تصوير بزرگي زده بودند از يك مرد كه داشت مار بزرگي را به نيش مي‌كشيد و خون ريخته بود روي ريش و لباسش!

بليت خريديم و داخل شديم. بازار تخمه‌هاي گوناگون هم گرم بود. تخمه هندوانه، تخمه ژاپني، تخمه آفتابگردان و....
كف سينما پر شده بود از پوست تخمه و آشغال‌هاي ديگر.
چند دقيقه‌اي كه نشستيم، جماعت - كه اغلب زير هجده سال بودند -شروع كردند به سوت زدن و داد و فرياد كه:
- شروع كن! شروع كن!

فيلم شروع شد و اين يعني: تا داد و فرياد نكني، از فيلم خبري نيست! با شروع فيلم رفتيم در جنگلي كه پر بود از حيوانات وحشي. يك نفر هم راجع به آنها توضيح مي‌داد. از فيلم‌هايي بود كه بعدها به آن مي‌گفتند: مستند سينمايي.ويژه بچه‌هاي تُخس قم! تماشاگرنماها وقتي ديدند فيلم باب ميلشان نيست، شروع كردند به سوت زدن و فرياد كردن كه:
- عوض كن! عوض كن!

چند دقيقه بعد فيلم را قطع كردند و يك فيلم ديگر را روي پرده انداختند؛ فيلم «سينمايي هفت‌تيرهاي چوبي»؛ البته بدون سانسور، آن هم سال62!
فيلم وقتي به صحنه‌هاي عاطفي مي‌رسيد، سالن غرق ابراز احساسات نوجوانانه مي‌شد!
آن روز نتيجه گرفتم: «هروقت در سينما از فيلمي خوشت نيامد، بايد جيغ و داد بزني تا آن را عوض كنند!» اگر صدايت رسا باشد، مي‌تواني با آن فيلم تلويزيون را هم عوض كني!

* * *
چند سال بعد آمده بودم تهران و گذرم افتاد به لاله زار. چشمم افتاد به سينما.سينماهاي كوچك و بزرگ. يكي را انتخاب كردم.بليت خريدم و رفتم داخل. فيلمش اصلا خوب نبود؛ اما مثل اينكه بچه‌هاي تهران خيلي پاستوريزه بودند؛ نه سوت زدند كه فيلم را عوض كن، نه حتي غرولندي. جماعت نشستند و فيلم را تا آخر تماشا كردند!

  • شاعر وپژوهشگر ادبيات
کد خبر 326536

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار ادبیات و کتاب

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha