شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴ - ۰۸:۲۰
۰ نفر

همشهری دو - سیدمهدی سیدی: قرار بود طبیعی به دنیا بیایم اما عجله کردم و مادرم مجبور به سزارین و پدرم ناچار به خالی کردن جیبش در بیمارستان خصوصی شد.

زندگی

روزهاي اول چشم‌ام، بسته بود. زياد مي‌خوابيدم، شايد حدود 22ساعت در شبانه‌روز. كم‌كم به مادرم خيره مي‌شدم. دورتر از 20سانت را تيره و تاريك مي‌ديدم. 3ماهگي توانستم چشم‌هايم را اين طرف و آن طرف بچرخانم و حركت اشياء را تعقيب كنم. ياد گرفته بودم سرم را راست نگه دارم، بدون اينكه به جايي تكيه بدهم. در اين 3ماه وزنم به‌صورت متوسط، هر روز 25گرم اضافه مي‌شد.

در 4ماهگي، براي نخستين بار بود كه توانستم اسباب‌بازي‌هايم را در دست بگيرم. توپي داشتم كه وقتي كليدش را مي‌زدند مي‌لرزيد و چراغ مي‌زد. آن را مي‌گرفتم و لثه‌هايم را رويش فشار مي‌دادم. در 6ماهگي مي‌نشستم و غلت مي‌زدم و در 7ماهگي از قايم باشك بازي كيف مي‌كردم. تا از پشت مبل مي‌گفتند «دا»، دلم غنج مي‌زد.

اولين بار كه اسم خودم را فهميدم 9ماهم بود. وقتي من را صدا مي‌زدند صورتم را به طرف آنها برمي‌گرداندم. عاشق مزه شيرين شده بودم. چيزهاي تند، شور يا تلخ را تف مي‌كردم، به‌ويژه اگر قطره آهن بود. 9 ماه و 15روزم كه بود كه براي نخستين بار گفتم مامان. برايم جشن گرفتند. در 12ماهگي توانستم براي نخستين بار 2تا مكعب را روي هم بگذارم. تازه توانستم 2 قدم هم راه بروم.

در سال اول، هر‌ماه دور سرم يك سانتي متر رشد مي‌كرد و هر‌ماه 2سانت قد مي‌كشيدم. 2ساله كه شدم خانواده را از شر پوشك خلاص كردم.

7سالگي وارد مدرسه شدم. در 18سالگي خودم را به دانشگاه رساندم و عاقبت در 24سالگي ازدواج كردم.

بچه اولم كه به دنيا آمد 30ساله بودم. 3 بار شغل عوض كردم. 33سالگي ديگر مستأجر نبودم. خودم را بازخريد كردم. سال بعد همسرم بيمار شد. 2 سال بعد فوت كرد. ديگر ازدواج نكردم. نوه سوم‌ام كه به دنيا آمد، سه‌شنبه بود. بعد از ظهر 2روز بعد، توي خانه تنها بودم. اخبار ساعت 2را ديدم. چاي‌ساز را روشن كردم. 5دقيقه بعد، يك استكان چايي براي خودم ريختم. تا سرد بشود، روي كاناپه لم دادم. ناگهان قلبم سنگين شد و مُردم. توي گواهي پزشكي قانوني نوشتند علت مرگ: سكته. اما فرشته‌ها مي‌گفتند: پايان مهلت تعيين شده براي زندگي.

کد خبر 327160

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha