زحمت تهيهي اين هفت گفتوگو را ياسمن رضائيان و مينا صيادي كشيدهاند.
فرزاد فربد
بهار هميشه نقطهي آغاز است
کتابفروشیهای خیابان انقلاب، شاهد رفت و آمدهای بیپایان او در نوروز بودند؛ پسر نوجوانی که تعطیلات نوروزي سری به آن حوالی میزد تا سراغ کتابهای مورد علاقهاش برود.
او، فرزاد فربد، مترجم نامآشناي ادبيات فانتزي براي نوجوانان است. او كه اینروزها مدیر انتشارات پریان است، ميگويد از همان نوجواني تصميم داشته در زمينهي كتاب فعاليت كند.
فربد به دوچرخه پيشنهاد ميكند كه گاهي هم مطالب عميقتري نسبت به معمول داشته باشد. او از خاطرات نوجوانياش در نوروز و آشنايياش با كتابهاي فانتزي برايمان ميگويد.
- نوجوانیتان چهطور گذشت؟
با کتابخواندن، دوچرخهسواری و فوتبال بازیکردن با دوستان در کوچه. البته فکر میکنم نوجوانیکردن در اوایل دههي شصت خورشيدي، معمولاً همینطور بوده است.
- از همانروزها به ترجمه فكر ميكرديد؟
بله، از همان زمان دوست داشتم نویسنده یا مترجم شوم و در زمینهي کتاب فعالیت کنم. من هميشه خيلي کتاب دوست داشتم. در مدرسه با دو نفر از دوستانم، روزنامه تهیه میکردیم.
روزنامهای که در سه نسخه توليد ميشد و هر سه نسخهي آن، مطالب متفاوت داشت. بعد آنها را به همدیگر میدادیم. از طرف دیگر عضو کانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان بودم که برای من بسیار تأثیرگذار بود. فضای آنجا به من احساس امنیت و آرامش میداد. آشناییام با سبک فانتزی و علاقه به آن، از همانروزها شکل گرفت.
- نوروز در نوجوانی شما چگونه بود؟
اغلب برای دیدن اقوام از کرمانشاه به تهران میآمدیم. بازیکردن با بچههايي که شاید سالی یکی دوبار آنها را میدیدیم، عیدیگرفتن و همین اتفاقهاي معمولي برای من دلچسب بود.
البته آمدن به تهران یک خوبی دیگر هم داشت و آن این بود که میتوانستم به میدان انقلاب بروم و کتابهایی را بخرم که در کرمانشاه نبودند.
- چهچیزی را در سفرهي هفت سین بیشتر دوست دارید و برايتان خاطرهانگيز است؟
من تمام چیزهایی را که در سفره قرار میگیرد دوست دارم، چون تمام آنها نمادی از گذشته تا امروز است و یک نوع پل ارتباطی با گذشتهمان محسوب میشود.
تمام سفره، نشاندهندهی فصل بهار و تولدي دیگر است و این دوستداشتنی است. البته شاید زمانی که بچه بودم سکه را بيشتر دوست داشتم، چون مرا یاد عیدیگرفتن میانداخت... [باخنده]
- بهار شما را یاد چهچیزهايی میاندازد؟
خیلی از فیلمها و کتابها را در این فصل ديده یا خواندهام، اما نمیتوانم بهطور مشخص مثالي بزنم. بهنظرم هرفصلی زیباییهای خاصي دارد و هیچکدام بر دیگری برتری ندارد. اما بهار برای من همیشه نقطهي آغاز است و برای همین میتوانم همهچیز را با انرژی شروع کنم.
- اینروزها مشغول چه کاری هستید و برای سال آینده چه برنامه ای دارید؟
اينروزها کتابهای جدیدی در انتشارات داریم که مشغول آمادهكردن آنها برای چاپ هستيم و برای نمایشگاه کتاب سال آینده آماده ميشويم.
البته از سوی دیگر هم در نظر داریم شعبههاي دپارتمان ترجمهي کاربردی را در تهران و شهرستانها گسترش دهیم.
رودابه حمزهاي
شعرهايم را پنهان ميكردم!
از لحظهي تحويل سال 1394، با خودش عهد كرده بود كه امسال فقط روي مجموعهكتابش متمركز باشد؛ مجموعهاي 54جلدي كه حاصل فعاليت 24سالهي اوست.
رودابه حمزهاي، شاعر نامآشناي ادبيات كودك و نوجوان ميگويد در نوجواني نياز داشته دربارهي نوشتن، در مطبوعات مطالبي بخواند و آنها را دنبال ميكرده است.
او ميگويد از همان ابتداي انتشار دوچرخه در جريان فعاليتهاي آن بوده و دوچرخه و سروش نوجوان را دوست داشته و به دوچرخه پيشنهاد ميكند هميشه مطالب آموزشي دربارهي نوشتن براي مخاطبان نوجوانش داشته باشد.
او هيچ عكسي از نوجوانياش ندارد، چون عكسهايش در آتشسوزي از بين رفتهاند، اما خاطرات جذابي از آنروزها دارد.
- در نوجواني به چه چيزهايي علاقه داشتيد؟
خيلي موسیقی گوش میدادم. البته شعرگفتن را هم دوست داشتم، اما شعرهایم را پنهان میکردم! حتی مادرم که در آنزمان اشعارش در نشریات مختلف چاپ میشدند، از این موضوع خبر نداشت. درواقع از اینکه ادعای شاعری کنم، خجالت میکشیدم.
- اولينبار چه كسي متوجه شد؟
من در نوجوانی ازدواج کردم و اولین نفری که متوجه این موضوع شد، همسرم بود. البته او واكنش خوبی نشان نداد، چون در آن سن، شعر بزرگسال میگفتم و کمی تردید برانگیز بود. [می خندد] اما بعدها که وارد حوزهی کودک و نوجوان شدم همه از کارم استقبال کردند.
- آنروزها فکر میکردید شاعر بشويد؟
اصلاً فکرش را نمیکردم روزی شاعر بشوم و کتاب چاپ کنم. علاقهی زیادی به پزشکی داشتم، اما درسم آنقدر خوب نبود که بخواهم از این راه به آرزویم برسم.
مطالعههاي غیردرسیام در حوزهی پزشکی بود و دغدغهام شعر. چون در درس ادبیات وضعیت خوبی نداشتم، اصلاً به فعالیت در این زمینه فکر نمیکردم. با اینهمه شعر همیشه سراغم میآمد.
- خاطرهي جالبي از نوروز به ياد داريد؟
ما هرسال به دیدن یکی از بستگان که بزرگ خاندان بود میرفتیم. پدرم همیشه میگفت در خانهی ایشان چیزی نخوریم. یک سال که به خانهی آنها رفته بودیم، حواسم نبود و پستهای از ظرف برداشتم و همان لحظه متوجه چشم غرهی پدرم شدم. یادم است پسته را داخل ظرف برگرداندم.
از آن سال به بعد، هميشه قبل از اینکه به آنجا برویم، پدرم همهجور خوراکی برايمان میخرید و ما میخوردیم و یادآوری میکرد در خانه ی بزرگ خاندان چیزی نخوریم. البته فکر میکنم این رفتار بهدلیل جایگاه این خانواده بود که رفت و آمد زیادی داشتند و باید خوراکیهایشان را تا آخر عید نگه میداشتند.
خاطرهی دیگری از یکی از چهارشنبهسوریها دارم که مادرم بیمار بود و نتوانسته بود خانهتکانی را به موقع تمام کند. آن سال وقتي که همه، چهارشنبهسوری را بیرون خانه بودند، ما در خانه مانده بودیم و با هم خانهتکانی میکردیم.
- چه چيزي را در هفتسين دوست داريد؟
با اینکه مقیدم هرسال سبزه سبز کنم، اما ماهی را خيلي دوست دارم. حضور یک موجود زنده به من حس خوبی میدهد و همیشه احساس میکنم او هم با ما سال جدید را جشن میگیرد.
- بهار شما را یاد چه چیزی می اندازد؟
یاد زندگی میاندازد. اینکه زمستان و غمها و ناخوشیها میگذرد و انسان میتواند امیدوار باشد كه شادی هست، زندگی هست و ادامه دارد.
از نظر من، بهار یک دختر خیلی زیباست که در شعرهایم او را بهارخانم نامیدهام. وقتی بهارخانم با آن حالت جادوییاش از راه میرسد درختها سبز و برفها آب میشوند.
مونا احمدي
مطمئن بودم باید بازیگر شوم!
«شیرینِ» مجموعهی «وضعیت سفید» را اینروزها در نقش «سیمین» در مجموعهی «شهرزاد» میبینیم. مونا احمدی، بازیگر جوان و آیندهداری است.
در اکران نوروزی با فیلم «پنجاه کیلو آلبالو» به کارگردانی «مانی حقیقی» میهمان نوروزی سینماهاست و قرار است در اجراي نمایش «شنیدن» به کارگردانی «امیررضا کوهستانی» در اروپا هم بازي کند.
او میگوید در نوجوانی از خوانندگان پروپا قرص هفتهنامهی دوچرخه بوده و بهخاطر علاقهی زیادش به مجموعهفیلمهای «هری پاتر»، همیشه ویژهنامههای هری پاتری دوچرخه را دنبال میکرد.
او میگوید دوچرخه اولینجایی بود که بعد از بازی در فیلم «کودک و فرشته» با او مصاحبه کرد و حالا در آستانهی بهار 95، از خاطرات نوجوانیاش برایمان میگوید.
- در نوجوانی چه کارهایی میکردید؟
تا آنجایی که یادم میآید نوجوان آرام و بیدردسری بودم! بیشتر وقتها در مدرسه یا خانه بودم. رمانهای کلاسیک مثل «بلندیهای بادگیر» یا «ربهکا» را دوست داشتم، كتابهايي که شاید حالا کمتر حوصلهی خواندن آنها را داشته باشیم.
فیلمهای کلاسیک و سیاه و سفید را هم مثل «کازابلانکا»، «اتوبوسی بهنام هوس» یا «بدنام» تماشا میکردم.
- یعنی از نوجوانی میدانستید میخواهید چهکاره شوید؟
بله، تقریباً مطمئن بودم که میخواهم بازیگر شوم. حتی الآن که فکر میکنم انگار آنزمان خیلی جدیتر و باانگیزهتر بودم، اما وقتی بزرگتر شدم و با سختیهای کار آشنا شدم، گاهیوقتها میشد که کمی عقبنشینی میکردم. اما در نوجوانیام مطمئن بودم که فقط باید بازیگر میشدم و انگار راه دیگری نبود.
- چه چيزي را در سفرهي هفتسين خيلي دوست داريد؟
همیشه برایم جالبترین چیز در سفرهی هفتسین، سبزه بوده؛ برای اینکه خودت آن را میکاری، آبیاری میکنی و بزرگشدنش را میبینی و انگار با آن انس میگیری. در نهایت هم چیزی را که برای زمین و طبیعت بوده دوباره به جایی که به آن تعلق دارد برمیگردانی.
- چه حسی نسبت به بهار دارید؟
بهار را دوست دارم، چون آدمها فکر میکنند که دوباره فرصت دارند از صفر شروع کنند. البته خیلی طرفدار چیزهایی مثل تعطیلات حوصله سر بر یا بعضی وقتها عیددیدنیهای اجباری، نیستم.
نازنين جمشيدي
مرا با تختهشاسی میشناختند
او کارش را با بخش نوجوان مجلهی «گلآقا» شروع کرد و بعد از آن به دوچرخه و سهچرخه آمد. حالا نازنین جمشیدی، کارتونیست و کاریکاتوریست جوان و شناختهشدهای است که با چند روزنامه کار میکند و دوست دارد در سال آینده چند مجموعهکتاب منتشر کند.
او هفتهنامهی دوچرخه را جزء نشریههای جذاب در حوزهی نوجوان میداند و معتقد است که در بعضی از ضمیمهها فقط قرار است صفحه پرشود، اما دوچرخه اینطور نیست و کسانی که برای دوچرخه کار میکنند، باعلاقه و باانرژیاند.
او فکر میکند بهتر است دوچرخه فرم مجله بگیرد، چون مجله از ضمیمه ماندگارتر است.
- از نوجوانی به کارتون علاقه داشتید؟
از کودکی به کمیک و کارتون علاقهمند بودم، اما در دوران دبیرستان به سمت کاری که حالا انجام میدهم آمدم. حتی تفریحهایم هم در همین زمینه بود. دیدن کارتونها و کمیکها و کپیکردن از روی آنها بهعنوان تمرین، برنامههایی بود که وقتم را پر میکرد.
خاطرهای از نوروز آن سالها دارید؟
همیشه برنامهام برای تعطیلات عید این بود که کارتون ببینم و کارهای هنری انجام بدهم. یادم است زمانی که به دید و بازدید میرفتیم با خودم تختهشاسی میبردم و همچنان به کارهایم ادامه میدادم. این تختهشاسی یکجورهایی برای همه، تبدیل به نماد من شده بود و مرا با آن میشناختند.
- خانواده مشکلی نداشتند؟
نه، چون میدیدند واقعاً علاقهمندم و هدفم همین است، استقبال میکردند. اما شاید برای دیگران کمی خندهدار بود که هرجا میرفتم تختهام همراهم بود.
- کدام بخش سفرهی هفتسین را بیشتر دوست دارید؟
تمام سفرهی هفتسین را دوست دارم. اما از وقتی که به هنر روی آوردم به تخممرغهای رنگی علاقه پیدا کردم و چون خودم نقاشی را دوست داشتم، آنها را تزیین میکردم.
از خیلی وقت پیش هم تخممرغهای سفالی جمع میکنم و حالا مجموعهای از آنها دارم که خودم نقاشیشان کردهام.
- بهار شما را بهیاد چهچیز میاندازد؟
حساسیت! مطمئناً وقتی سنم کمتر بود بهار شور و شوق خاصی داشت، اما حالا که بزرگ شدهام شاید از آن حال و هوا فاصله گرفتهام. البته نوشدن سال برایم دوستداشتنی است.
اینکه همیشه برنامهریزی میکنم یکسری کارها را انجام بدهم یا فیلم ببینم جذاب است؛ هرچند که همیشه این برنامهها عملی نمیشوند. در کل، بازهی بهار و خلوتی شهر حس خوبی دارد.
مسعود كرامتي
سینمارفتن مهمترین علاقهام بود
بهتازگی مجموعهی «یادداشتهای یک زن خانهدار» را به کارگردانی او دیدهایم. مسعود کرامتی، بازیگر و کارگردان دوستداشتنی تئاتر، تلویزیون و سینما به کار برای مخاطبان کودک و نوجوان هم علاقهی زیادی دارد و اینروزها در مرحلهی پیشتولید یک کار عروسکی است.
او صادقانه میگوید از خوانندههای همیشگی دوچرخه نیست، اما همیشه با دیدن دوچرخه به خواندنش جذب میشود. کرامتی میگوید بهطور کلی ضمایم روزنامهی همشهری را خیلی دوست دارد و هروقت فرصتکند، حتماً آنها را مطالعه میکند.
او به دوچرخه میگوید یکی از مهمترین چیزهایی که باید در نوجوانی یاد بگیریم و یا اگر لازم است به نوجوانها آموزش دهیم، این است که نوجوانها یاد بگیرند زندگی کنند.
باید فضایی را برای آنها فراهم کنیم که آزادی انتخاب و اندیشه داشته باشند و از دایرهی تکراری روزهایی که با غرزدن شروع و به اتمام میرسند، دوری کنند. او از نوجوانیاش عکسی ندارد که به ما بدهد، اما خاطرات زیادی از آنروزها دارد.
- دوران نوجوانی شما چهطور بود؟
راستش نسلی که من در آن نوجوانیام را گذراندم، با نوجوانهايی که امروز میبینیم، کاملاً متفاوت بود. آنزمان هنوز محله و بچهمحل معنی داشت.
اما حالا مناسبات عوض شده و بهخاطر پدیدآمدن فضاهای متنوع مجازی، میشود گفت همه در سطح شهر همدیگر را میشناسند، بدون اینکه یکدیگر را دیده باشند.
جدا از بازی با بچهمحلها، از مهمترین کارهایم در نوجوانی سینمارفتن بود و از همانزمان تکلیفم مشخص بود که میخواهم در دانشگاه تئاتر بخوانم.
- پس يعني از همانزمان، شهرت امروزتان را تصور میکردید؟
همیشه به جوانترها میگویم، من در نوجوانی بسیار ایدهآلیست و آرمانگرا بودم و افق دیدم خیلی دور بود. آنقدر که حتی قبل از ورود به دانشگاه، میدانستم در سال دوم میخواهم نمایشنامهی «یرما» اثر «لورکا» را کار کنم و برای پایاننامهام «دایی وانیا» اثر «چخوف» را به روی صحنه ببرم.
اما راستش اگر میدانستم آیندهام، جایگاه کنونیام است، شاید اصلاً به این سمت نمیآمدم و رشتهی دیگری میخواندم. البته نه فقط من؛ این ویژگی خیلی از همنسلهای من است.
- در نوروز چه کارهایی میکردید؟
نوروز در نوجوانی من هنوز معنای خود یعنی نوشدن همهچیز را به همراه داشت. از طبیعت گرفته تا وسایل و چیدمان خانه، نو و تازه میشد.
لباسمان هم که جای خود را داشت و یک مجموعهی کامل از سر تا پایمان نو میشد. جدای از اینها یکی از جدیترین و معمولترین تفریحهایم این بود که با همان دوستها و بچه محلهایم به سینما برویم.
البته دید و بازدیدهای نوروزی هم آنزمان جدیتر برگزار میشد. اینها همه سرشار از حسهای خوب برای من بود.
- چهچيزي را در سفرهي هفتسين خيلي دوست داريد؟
من عاشق سنبل هستم. البته اصولاً آدمیام که کارکردن با گل و گیاه را خیلی دوست دارم و همیشه از زندگيكردن در تهران ناراحتم.
افسانه شعباننژاد
سبزههای مادرم را دوست داشتم
بهار دست در دست روزهای نوجوانی میآید و بوی شکوفههای نارنجش را در باغ شهداد پخش میکند. دختر نوجوانی به نوشتن فکر میکند و آرزوی بزرگی دارد. آرزویی که حس خوب روزهای نوجوانی در سرش میپراکند؛ نویسندهشدن.
افسانه شعباننژاد، نویسنده و شاعر نامآشنای ادبیات کودک و نوجوان از یاران قدیمی هفتهنامهی دوچرخه است، اما وقتی با او تماس گرفتیم گفت که از دوچرخه گلایه دارد.
او میگوید پیشترها هر از گاهی از دوچرخه با من تماس میگرفتند و شعری میخواستند، اما انگار دیگر پیشکسوتها را کنار گذاشتهاند.
او میگوید با اینکه خیلی وقت است با نشریهای کار نمیکنم، ولی از این بابت دلگیرم. اما با همهي اينها خاطرات شیرین نوجوانیاش را برایمان تعریف میکند.
- روزهای نوجوانیتان چهطور گذشت و چه حس و حالی داشت؟
آنزمان در کرمان بودیم. کتاب میخواندم و به کارهای دستی مثل پتهدوزی (از صنایعدستی) مشغول بودم. گاهی با دوستانم وقت میگذراندیم و در خانه دور هم جمع میشدیم.
علاوه بر این من در خانوادهی پرجمعیتی بزرگ شدم و با خواهر و برادرهایم روزهای خوبی را میگذراندیم. از همان دوران هم چیزهایی مینوشتم.
- یعنی از همانروزها تصمیم داشتید جایگاه امروزتان را بهعنوان نویسنده و شاعر کودکان و نوجوانان بسازید؟
در واقع تصمیم نه، آرزو داشتم این آینده را بسازم و فکر میکنم چون آرزو و استعدادم با هم هماهنگ و در یک مسیر بود توانستم به این نقطه برسم.
- نوروزهایتان در نوجوانی چهطور بود؟
معمولاً در نوروز به زادگاهم، شهداد میرفتیم. خوبیاش این بود که همهی بچههای فامیل جمع میشدیم و با هم خوش میگذراندیم.
آنزمان مثل حالا خانهها آپارتمانی نبود و در اصل در خانهباغ زندگی میکردیم؛ خانهای پر از بوی نخل و مرکبات و پر از بوی شکوفههای نارنج. در کل، نوجوانی خوبی داشتم و خوشحالم که این نوجوانی برای من بود.
- کدام سین هفتسین را بیشتر دوست داشتید؟
سبزه را بیشتر از همه دوست داشتم، چون مادرم خودش سبزهها را سبز میکرد و سفرهی نوروزمان با کوزههایی سفالی که با بذر شاهی سرسبز شده بودند، طراوت میگرفت.
تا زمانی هم که مادرم زنده بود، بچههایم همیشه قبل از سال نو، سفارش این کوزههای سبز معروف را به مادربزرگشان میدادند.
- بهار شما را یاد چه میاندازد؟
یاد کودکی. یاد خانهی آنروزها و پدر و مادر و خانوادهام و یاد شهرم. تا زمانی که پدر و مادرم زنده بودند هرسال به خانهمان میرفتم و لحظهی تحویل سال را با آنها سر یک سفره مینشستم. البته حالا هم سعی میکنم مرتب به زادگاهم سر بزنم.
- برای سال جدید چه برنامهای دارید و میخواهید چهکار کنید؟
ایدههای زیادی در ذهنم دارم که باید نوشته شوند. تعدادی شعر نوجوان نیمهتمام هم دارم و یک رمان نوجوان که خیلی دلم میخواهد تمامش کنم. انشاءالله در سال جدید فرصت و توانش باشد.
هومن خياط
اصلاً فکر نمیکردم دوبلور شوم!
با آنکه خیلی جوان است، اما صدایش برایمان کاملاً آشناست. گویندهی شخصیتهای «شِرِک»، «سالیوان» و «رالف خرابکار»، اینروزها ضمن اینکه مشغول دوبلهی همزمان انیمیشنهای معروف و دوستداشتنی در پردیسهای سینمایی تهران است، امیدوار است اجراهای زنده در شهرهای دیگر را هم مثل شیراز، اصفهان، ساری و... گسترش دهد.
او همانطور که از خاطرات خوب نوجوانیاش تعریف میکند، میگوید دوست دارم نوجوانها بدانند که برای رسیدن به هرکاری لازم است خیلی تلاش کنند.
- در نوجوانی به چه چیزهایی علاقه داشتید؟
به دلیل شغل پدرم که نظامی بودند، نوجوانی من در شهرهای مختلف گذشت. هرکدام از این شهرها، فرهنگها و آداب و رسوم جدید و متفاوتی داشتند.
بخشی از نوجوانی من در شهر دهلران (استان ایلام) گذشت. جرقهی شکلگیری اولین علاقههای هنریام نیز در همان دوره زده شد. من به همراه دوستانم یک گروه سرود تشکیل داده بودیم که کارهای متفاوت و هیجانانگیزی نسبت به بقیهی گروههای سرود اجرا میکردیم.
بعد از آن، خیلی اتفاقی جایگزین بازیگر یک نمایش عروسکی در مدرسه شدم و بهشدت مورد تشویق و توجه معلمها قرار گرفتم. در ادامهی این فعالیتها نفر اول در رشتهی اذان در مدارس غرب ایران شدم.
بعدتر از دهلران به اردبیل آمدیم و با یکی از دوستانم نواختن سهتار را شروع کردیم. همچنین باز هم بهطور اتفاقی یکی از اهالی سرشناس تئاتر استان اردبیل در دبیرستان ما به آموزش تئاتر پرداخت و به این ترتیب فعالیتهای هنری من ادامه پیدا کرد.
- آنزمان هومن خیاط امروز را تصور میکردید؟
واقعیتش را بخواهید حتی یک درصد هم به دوبلورشدن یا بهطور جدی به هنر فکر نمیکردم. جلوتر که رفتم به این نتیجه رسیدم که باید یک بازیگر قوی و خوب تئاتر بشوم.
- برای نوروز چه تفريحها و برنامههايي داشتيد؟
به دلیل اینکه در شهرهای مختلف سکونت داشتیم، هربار و در اولین فرصتها به شهر مادری و پدریام، تبریز سفر میکردیم و در جمع خانواده و فامیل بودیم.
اساساً هم خیلی خانوادهدوست بودم و هستم. یعنی اگر سر دو انتخاب قرار خانوادگی و دوستانه باشم، بدون شک قرار خانوادگی را ترجیح میدهم که البته این به همان خاطرات خوب و خوش کودکی و نوجوانی برمیگردد که بهترین اوقات من کنار خانواده سپری میشد.
نوروز درخانهی مادربزرگ با لباسهای نویی که برای اولینبار میپوشیدیم ميگذشت. البته من هنوز هم هنگام تحویل سال عادت دارم لباس نو بپوشم.
خاطرهی جالبی که از نوروز آنسالها دارم این است که حدود 45 دقیقه مانده به سال تحویل، همهی خانواده در حال کار و آماده شدن بودند و من آماده کنار سفره نشسته بودم.
به نظر میآمد با این سرعتی که کار میکردند تحویل سال را از دست میدادند. برای همین یواشکی ساعت را 20 دقیقه جلو کشیدم. همه به تکاپو و اضطراب افتادند و سریع حاضر و آماده سر سفره نشستند و من دوباره بدون اینکه کسی متوجه شود، ساعت را عقب کشیدم و کسی از ماجرا بویی نبرد!
- چه چيزي را در هفتسين دوست داريد؟
بهطور کلی هفتسین را دوست دارم؛ چون همهی اعضای خانواده را دور خودش جمع میکند. اما اگر از خود سفره بخواهم چیزی را انتخاب کنم، سبزه یا ماهیقرمز را بهدلیل آن حس طراوت و زندگیای که با خودشان دارند انتخاب میکنم.
نظر شما