بر اساس آمار جهانی، کمتر از 2 درصد تولید ناخالص جهان به کشورهای جنوب صحرای آفریقا تعلق دارد.
به نظر اقتصاددانان، چیزی به عنوان اقتصاد آفریقایی وجود ندارد و در نگاه نخست باید اذعان کرد که جهانیشدن نه فقط سایهای بر آفریقا نیفکنده بلکه به جز موارد محدود، قاره سیاه از موجی به نام جهانیشدن بهرهای نبرده است.
بحث مثبت یا منفیبودن جهانی شدن برای کشورهای در حال توسعه در قاره سیاه هر چند در محافل آکادمیک مطرح است ولی در آفریقای سیاه آن قدر جوامع را تحتتأثیر قرار نداده تا به بحثی در سطح جامعه تبدیل شود.
هربار که گردهماییهایی حول محور جهانیشدن در گوشهای از جهان برپا میشود، گروههای ضد جهانیشدن با برپایی تظاهراتی، مخالفت خود را با آنچه به گفته آنان راه را برای چپاول جهانسوم مهیا میکند، ابراز میدارند ولی در آفریقای سیاه اقتصاد پویایی وجود ندارد تا بتوان تاثیر جهانیشدن را بر اقتصاد این کشورها بررسی کرد.
جامعهشناس سوئیسی «ژان سیگلر» معتقد است که وضع کنونی قاره آفریقا همانند رودخانهای در شب است که بدون هدف جاری است و در نهایت بدون اثرنهادن بر محیط پیرامونی خود در افق ناپدید میشود.
در میان کشورهای آفریقای سیاه، به غیر از آفریقای جنوبی - که مشخصههای یک کشور پیشرفته را دارد - جزیره ماریتیوس در اقیانوس هند و کشور کم جمیعت بوتسوانا در مرز شمالی آفریقای جنوبی - که منابع طبیعی بسیاری دارد - تنها کشورهایی هستند که از چرخه جهانیشدن تا حدودی کنار نماندهاند.
در این دو کشور میتوان اقتصادهای مبتنی بر بازار آزاد را مشاهده کرد که از جهانیشدن سود بردهاند.
در ردهبعدی جزیره سیشل، اوگاندا و با کمی اختلاف غنا و نامیبیا قرار دارند. هر چند به این کشورها نیز فقط امواج جهانیشدن رسیده است.
این فقط آفریقای جنوبی است که مانند جزیره آرام در میان اقیانوس پر تلاطم جهانیشدن در آفریقا قد علم کرده و اقتصاد خود را سر و سامان بخشیده و با وضع کنونی وفق داده است.
سازمانملل در آخرین گزارش خود، ضمن هشدار در مورد وضع آینده قاره آفریقا اعلام کرد که به علت فقر، ایدز، فرار مغزها، چپاول ثروت از سوی گروهی خاص در داخل و شرکتهای چندملیتی و تغییرات جغرافیایی متوسط نه فقط سن در آفریقا به 46 سال کاهش پیدا کرده است بلکه با فروپاشی بسیاری از باورهای اجتماعی در کنار ازهمپاشی پیوندهای پیشین و از همگسیختگی نظم اجتماعی بیش از 30 میلیون آفریقایی در چنگال ایدز اسیر شدهاند که بر این اساس جوامع آفریقایی به سویی کشانده میشوند که در آینده امیدی برای آنان متصور نیست.
با وجود این به گزارش سازمان ملل، جمعیت آفریقا تا سال 2050 دوبرابر خواهد شد و در این سال، جمعیت آفریقا به یک میلیارد و 800 میلیون نفر خواهد رسید.
شاید بهتر باشد به جای این پرسش که چرا جهانیشدن از کنار آفریقا گذشته است، این پرسش را مطرح کرد که چرا با وجود تأثیر کم جهانیشدن بر قاره آفریقا ظواهر آن آفریقا را فراگرفته است.
چه عاملی سبب شده که به عنوان مثال در ساحل عاج - که جنگ داخلی در آن کشور تازه به پایان رسیده و فقر و بیکاری سایه بر این کشور انداخته است - جوانان بسیاری هرکدام تلفن همراه به دست در ویرانهای باقیمانده از جنگ داخلی این توهم را به بار آوردهاند که جهانی شدن به این کشور هم رسیده است؟
همچنین در موگادیشوی ویران و جنگزده هم کافینتها پذیرای جوانان باشند و در جنگلهای کنگو صدای تازهترین آهنگهای غربی شنیده شود. آیا این سهم آفریقا از جهانیشدن است؟
بخش بزرگی از قاره آفریقا دوباره به دوران پیش از استعمار برگشته و جنگ، بیماری، فقر، رشوهخواری، جنایت و فرار سرمایه به عواملی برای توقف پیشرفت در این قاره تبدیل شدهاند.
در حالی که در کشورهایی مانند زیمبابوه و یا کنگو هزاران نفر در فقر مطلق به سر میبرند، تعداد نهچندان کمی از وابستگان حکومتی همین کشورها در اروپا و آمریکا در ناز و نعمت غوطهورند و با استفاده از امکانات کشورشان - که در اختیار آنان قرار گرفته است – نسبت به همه آنچه در کشورشان میگذرد، بیاعتنا ماندهاند.
شاید زیمبابوه با تورمی بالای 800 درصد - که در نوع خود در دنیا بینظیر است - بهترین نمونه نابودی یک کشور- در زمانی کمتر از 20 سال - را به نمایش بگذارد.
در حالی که اکنون بسیاری از مردم این کشور حاصلخیز در فقر مطلق به سر میبرند، سردمداران حکومتی به چپاول همه ثروتهای این کشور مشغول هستند و هر صدای مخالفی را با انگ همکاری با بیگانگان در نطفه خفه میکنند. برای مردمی که جنگ بر سر یک وعده غذای سیر به مهمترین دغدغه فکریشان تبدیل شده است، موافقت یا مخالفت با مسئلهای به نام جهانیشدن اهمیتی ندارد.
به گفته «زیکماراشمید»- استاد علوم سیاسی دانشگاه «کوبلنز» در آلمان- هنگامی که اوضاع سیاسی ناآرام است و با وجود رشوهخواری، فرار سرمایه، تولید ناکافی و عدم داشتن خطوط ارتباطی همراه با سردمداران بیکفایت - که زمام امور کشور را بر عهده دارند - نمیتوان توقع پیشرفت و بهرهوری از امکانات جهانی را داشت.
در بسیاری از کشورهای آفریقایی حکومت ثابتی وجود ندارد و در کشورهایی هم که حکومتها تا حدودی به ثبات رسیدهاند، طبقه حاکم کاری جز چپاول داراییهای عمومی ندارد.
حتی بزرگترین طرفدار حکومت سرمایهداری «فرانسیس فوکویاما» نیز اعتقاد دارد که در کشوری که وضع سیاسی ثابتی ندارد، صحبتکردن از پیشرفت حرفی منطقی نیست.
«فوکویاما» در کتاب «کشورسازی» خود ابراز عقیده میکند که داشتن حکومتی قانونی برای کشورها مهمتر از توجهکردن به ضوابط پایگیری دموکراسی است؛ موضوعی که وضع کنونی عراق نیز آن را عملا به اثبات رسانده است.
به گفته «نینا میشاییلیس» - اقتصاددان دانشگاه برلین - بدون داشتن حکومتی که از پشتیبانی مردمی برخوردار و بر اوضاع کشور مسلط باشد، رسیدن به پیشرفت اقتصادی خواب و خیالی بیش نیست.
به نظر میشاییلیس یک طبقه متوسط بورژوا - که اعتقاد به پیشرفت داشته باشد و امکان سرمایهگذاری را فراهم کند - یکی از عوامل بهرهبردن از اقتصاد جهانی و جهانیشدن است.
با وجود این، طبقه جوان بسیاری از کشور های آفریقایی سعی دارند با بهرهگیری از پیشرفتهای علمی سالهای اخیر با کمک اینترنت و دیگر ابزارهای مدرنی که در اختیار آنان قرار گرفته است، سهم خود را در اقتصاد کشورشان بهدست آورند.
ولی کسانی نیز در آفریقا هستند که جهانیشدن را خطری برای آفریقا میدانند که ازجمله آنان استاد تاریخ آفریقا «اتیهنو اودیهیامبو» در کنیاست.
«اودیهیامبو» عقیده دارد که جهانیشدن راه استعمار دوباره آفریقا را هموارتر میکند و غرب در پوشش جهانیشدن، همان راهی را پی گرفته است که استعمارگران در قرنهای گذشته در آفریقا پیموده بودند.
ولی باید این پرسش را مطرح کرد که باوجود همه این دیدگاههای منفی - که نسبت به جهانیشدن در آفریقا وجود دارد - چه چیز باعث شده است که در این میان، آفریقای جنوبی بهترین سود را از جهانیشدن ببرد.
پاسخ این پرسش را «اودیهیامبو» در گامهایی میداند که آفریقای جنوبی در جهت مدرنیزهکردن اقتصاد خود پس از دوران آپارتاید برداشته است.
تولید ناخالص ملی در این کشور هر روز افزایش مییابد و رشد اقتصادی 2برابر بسیاری از کشورهای پیشرفته جهان است.
در کنار آن، میزان تورم به کمترین حد در سالهای اخیر رسیده است و راند - پول ملی آفریقای جنوبی - را به یکی از پرارزشترین پولهای جهانی تبدیل کرده است.
از سال 2002 تاکنون ارزش «راند» در برابر «دلار» 90 درصد افزایش یافته و اقتصاد آفریقای جنوبی - در حالی که رکود، بسیاری از بازارهای سرمایه را فرا گرفته بود – همچنان به سیر رو به رشد خود ادامه داد.
در همین حال در آفریقای جنوبی هم کسانی هستند که به خطرهایی - که این کشور را در درازمدت تهدید میکند - اشاره میکنند.
عدم تقسیم کافی ثروت ملی در این کشور یکی از موضوعاتی است که به گفته آنان میتواند در دراز مدت این کشور را با مشکلاتی مواجه کند.
اقتصاددان آفریقای جنوبی «سامپی بربلانشه» در کتابی به نام «داستان تقسیم ناهمگون» مینویسد که بهرهوری از سیاهان - که با گام نهادن نخستین سفیدپوستان به خاک آفریقای جنوبی در سال 1652 آغاز شد - تا سال 2002 همچنان ادامه داشت و حتی پس از دوران آپارتاید در سال 1994 نیز پایان نیافته است.
به نوشته« بربلانشه»، 50 درصد از سیاهپوستان آفریقای جنوبی به گونهای سیستماتیک از سوی دیگر سیاهان حاکم مورد بهرهبرداری قرار گرفتهاند، در حالی که به موازات آن بر تعداد میلیونرها در آفریقای جنوبی بهگونهای حیرتانگیز افزوده شده است.
او در کتاب خود به دیگر کشورهای آفریقایی نیز اشاره میکند و میافزاید که نظام سرمایهداری -که امروزه بر طبل آن در آفریقای جنوبی کوفته میشود - ادامه همان 350 سال استعمار آفریقاست.
در این میان، در غرب نیز هر روز بر منتقدان جهانیسازی افزوده میشود و حتی روزنامه محافظهکار «بیزینس دی» در مقالهای میپرسد نسخه پیشرفتی که در سایه جهانیسازی برای غرب پیچیده شده بود، آیا در جهان سوم نیز کارایی دارد.
این روزنامه در ادامه میافزاید که چنین بهنظر میرسد آنچه برای غرب خوب است، الزاما به کار نیمکره جنوبی نمیآید.
در این میان، نمونه سرمایهگذاریهای چین در آفریقا را میتوان به عنوان تاییدی بر آنچه« بربلانشه» در کتاب خود نوشته است، دانست.
دولت چین در سال اخیر میزان سرمایهگذاری خود در آفریقا را از 8 میلیارد دلار به بیش از 45 میلیارد دلار افزایش داد. هماکنون بیش از 800 متخصص چینی در نقاط دور افتاده آفریقا مشغول به کار هستند.
هر چند دولت چین و حتی دولتهای محلی ادعا میکنند که همکاری چینیها با کشورهای آفریقایی در جهت کمک به پیشرفت آفریقاست ولی چین به گفته همه کسانی که با مسائل آفریقا ارتباط دارند، پیش از آنکه دل به حال مردم آفریقا بسوزاند، در پی دستاندازی به منابع طبیعی این قاره و بهرهبرداری از آن برای اقتصاد سیر نشدنی چین است.
در بسیاری از کشورهای آفریقایی از هماکنون چینیها هیچ تماسی با مردم عادی ندارند و به دور از مردم زندگی میکنند. آنها در سودان به دنبال نفت میگردند، در کنگو کبالت استخراج میکنند، در زامبیا به دنبال مس هستند و در زیمبابوه منابع زیرزمینی را زیر و رو میکنند.
در همین رابطه، آنها در نیجریه راه آهن میسازند و در الجزیره فرودگاه. با نگاهی به نقشه آفریقا میتوان حتی بدون شناخت زیادی از این قاره دریافت که همه این اقدامهای به اصطلاح عمرانی، زنجیره غارت قاره آفریقا را برای چین هموار میکند.
در این میان، هرچه نقش بعضی از کشورهای اروپایی و آمریکا در آفریقا کمتر میشود، بر نقش چین در این قاره نیز افزوده میشود.
به عنوان مثال، هنگامی که در کشور جنگزده سیرالئون تمام مراکز تفریحی و ورزشی که فرانسویها پایهگذارآن بودند بر اثر جنگ داخلی ویران شد، این چینیها بودند که بلافاصله پا پیش نهادند و به ساخت آنچه ویران شده بود همت گماردند. آنان با این اقدام خود زمینه همکاری آتی با این کشور را فراهم آوردند.
دیر یا زود در دیگر کشورهای غرب آفریقا نیز باید منتظر حضور بیش از پیش چین بود.
چین برای سرمایهگذاری درازمدت در آفریقا حتی به سبک و سیاق کمپانی هند شرقی بریتانیا - که با تاسیس شرکت هند شرقی راه را برای حضور دراز مدت خود در شبهقاره هند فراهم کرد - شرکتی به نام «اتحادیه شرقی» تاسیس کرده است.
این شرکت هم اکنون در بسیاری از کشورهای آفریقایی جای پای خود را محکم کرده است.
به عنوان نمونه، در زامبیا بیش از یکصد کارگر ساده -در شرایطی که دوران استعمار را با یاد میآورد -در معدن مس برای این شرکت چینی کار میکنند. چینیها در زامبیا همانند بقیه کشورهای آفریقایی هیچ مالیاتی پرداخت نمیکنند و براساس قراردادی که در سال 1998 با دولت امضا کردهاند، حتی از پرداخت بیمه به کارگران نیز معاف هستند.
در این میان، مقاومت در برابر غارت منابع کشورهای آفریقایی نیز در حال شکلگیری است و به عنوان نمونه در تابستان سال 2006 هزاران کارگر زامبیایی در برابر کارگاههایی که چینیها در آنجا به استخراج منابع طبیعی مشغول بودند، به تظاهرات پرداختند که با تیراندازی چینیها به آنان تعدادی مجروح شدند. اما نیروهای دولتی هیچ دخالتی نکردند و خود را از معرکه کنار کشیدند.
برای شناخت بیشتر آنچه سیاست جهانیشدن برای آفریقا به ارمغان آورده است، شاید نگاهی به کشور آنگولا نمونهای دیگر از غارت این قاره را به نمایش بگذارد.
جنگ داخلی در آنگولا - که درپی خروج پرتغالیها از این کشور آغاز شد و بیش از 30 سال به طول انجامید - در پی آرامشی نسبی که به این کشور بازگشت، راه را برای ورود کشور های خارجی - که در درجه نخست به نفت آنگولا چشم دوخته بودند - گشود.
در شهر بزرگ و 4 میلیونی «لواندا» در کنار هزاران اتومبیلی که نشاندهنده ثروت بسیار طبقهای خاص است، فقر و بیکاری گریبانگیر اکثریتی است که نه فقط سهمی از ثروت ملی ندارند بلکه همانند دوران پرتغالیها از سوی کمپانیهای خارجی به عنوان کارگر ساده - آن هم اگر شانس با آنان یاری کند و کاری بیابند - چپاول میشوند.
هنگامی که بانک جهانی در سال 2003 حاضر به پرداخت وامی به مبلغ 2 میلیارد دلار به آنگولا نشد، این دولت چین بود که بلافاصله پا در میان نهاد و این مبلغ را برای آنگولا تامین کرد اما این اقدام به ظاهر خیرخواهانه چین با تبعاتی برای آنگولا همراه بود.
دولت آنگولا به درخواست چین پذیرفت که 70 درصد از این وام برای خرید از شرکت های چینی هزینه شود. این کشور میتوانست بخشی از درخواست انرژی چین را تامین کند و چین - که در درجه نخست به نفت این کشور چشم دوخته بود - با پا پیش نهادن به بازار نفت آنگولا حضور دراز مدت در این بخش از آفریقا را بیمه کرد.
با حضور هرچه بیشتر چین در آفریقا، دولت آمریکا نیز یکباره متوجه این قاره شد و به پیداکردن جای پا برای حضور دراز مدت پرداخت.
وزارت دفاع آمریکا در سال 2004 در گزارشی که از اقدامات چین در آفریقا تهیه کرد، یادآور شد که به نظر میرسد دست گذاشتن روی منابع طبیعی برای چین به یکی از اصلیترین اصول این دولت برای تامین انرژی و پیشبرد اقتصادی خود در دراز مدت تبدیل شده است.
همه این نمونهها و آنچه جهانیشدن برای قاره آفریقا به ارمغان آورده است، در مقالهای که اقتصاددان آنگولایی «فیلومنولوپز» نوشته، منعکس میشود.
لوپز عقیده دارد که آفریقا تا هنگامی که عده کمی صاحب همه چیز در این قاره هستند و در مورد همه سیاستها با نگاه به علایق شخصی خود تصمیم میگیرند، شانسی برای توسعه و پیشرفت در سایه جهانیشدن ندارد.
« فیلومنو لوپز» - که سالهای زیادی در مورد اقتصاد قاره آفریقا تحقیق کرده است - در اثر چاپ دیدگاههایش در نشریههای علمی - که از چشم صاحبان قدرت به دور نماند - مورد غضب مقامهای کشورش قرار گرفت و کرسی استادی خود را از دست داد.
او اکنون حزبی را به نام «جبهه طرفدار دموکراسی» در آنگولا بنیان نهاده که به یکی از گروههای مخالف دولت در این کشور تبدیل شده است.
لوپز اعتقاد دارد که نفت برای آنگولا بیش از آنکه به عاملی برای ترقی تبدیل شده باشد به نفرینی برای این کشور تبدیل شده است. به نظر میرسد جهانیشدن نیز برای آفریقا چنین باشد.