این فرآیند مصادف با انقلاب رسانهای دهههای اخیر بود که به نوبه خود منجر به ایجاد مفهوم «دهکده جهانی» شد.تأثیرات جهانی شدن بر حوزهها و مفاهیم مختلف حیات انسان کاملاً آشکار است و از این رو، متخصصان امر، معتقدند که باید در این حوزهها و مفاهیم بازاندیشی کرد. یکی از این مفاهیم، دمکراسی است.
میتوان پرسید که جهانی شدن، چه تأثیری بر روندهای دمکراتیک در جهان میگذارد. مطلب حاضر عهدهدار تبیین این مسئله است.
ژبه نظر دیوید هلد؛ جهانی شدن شامل چرخش از یک سیاست کاملاً دولت محور به سوی شکل جدید و پیچیدهای از سیاست جهانی چند لایه است. این مبنایی است که اقتدار سیاسی و سازوکارهای نظارت براساس و از طریق آنها بیان و از نو تبیین میشوند.
در نتیجه، نظام جهانی معاصر نوعی نظام بسیار پیچیده، در هم تنیده و مورد اختلاف در نظر گرفته میشود که در آن نظام بینالمللی دولتی به طور فزایندهای در درون یک سیستم در حال تکامل حکومت منطقهای و جهانی چند لایهای تثبیت میشود. در مجموعه تاریخی فعلی، فرآیندهای سیاسی متعدد و متداخلی در حال عمل هستند.
جهانی شدن به بیان ساده به معنای گسترش مقیاس، رشد اندازه، سرعت یافتن و تعمیق تأثیر فراقارهای جریانات و الگوهای تعامل اجتماعی است.
جهانی شدن حاکی از جابجایی یا دگرگونی در مقیاس سازماندهی انسانی است که جامعههای دور دست را به یکدیگر متصل میکند و دسترسی به روابط قدرت را در مناطق و قارههای دنیا گسترش میدهد؛ اما نباید آن را حاکی از ظهور یک جامعه جهانی هماهنگ، یا به عنوان یک فرآیند عمومی ادغام جهانی تلقی کرد که در آن فرهنگها و تمدنها همگرایی فزاینده پیدا میکنند؛ زیرا نه تنها آگاهی از فشردگی فزاینده موجب خصومتها و درگیریهای جدیدی میشود، بلکه ممکن است به سیاستهای ارتجاعی و بیگانه هراسی ریشهدار دامن بزند.
چون بخش قابل توجهی از جمعیت دنیا عمدتاً از منافع جهانی شدن محروم شدهاند، جهانی شدن بسیار تفرقه انگیز است، در نتیجه، با این جریان به شدت مخالفت میشود. نابرابری ناشی از جهانی شدن نشان میدهد که این پدیده با یک فرآیند عمومی که در سراسر دنیا به طور یکسان تجربه شود، فاصله دارد.
دمکراسی از لحاظ ساختاری، بیش از اندازه به انتخابات منظم وابسته است. در دورههای اخیر جهانی شاهد انتخاباتی حتی در مصر اقتدارگرا و همچنین کشورهای تک حزبی نیز بودیم. ولی نمیتوان هیچ یک از این انتخابات را دلیلی بر دمکراتیک بودن این گونه کشورها دانست.
ساختار حکومت دمکراتیک، اسباب تغییر مسالمتآمیز کسانی را که در رأس قدرت هستند در پاسخ به تغییر اولویتهای مردم، فراهم میسازد. چنین تحولاتی حاکی از آن است که حکومت میتواند پاسخگوی نیازها و آمال مردم باشد، ولی هرگاه حکومتی نتواند پاسخگوی یک چنین نیازها و مسایلی شود، بدون روبهرو شدن با مشکل زیادی جایگزین خواهد شد.
دمکراسیها برای تضمین بیان سیاسی مؤثری جهت تنوع و گوناگونی نیازها در میان جمعیت، خواستار آنند که حکومتهای موجود، جمعیت خود را از راههای مصنوعی همگون سازند. این امر تنها در سایه پویایی اجتماعی، فرهنگی، وفاداریهای ملی، اقتصادی و مراکز قدرت جامعه، گروههای جدید را قادر میسازند تا به تحولات صحنه سیاسی، دسترسی به اتحادها، ایجاد ائتلافها و تغییراتی مؤثر در آنها نائل آیند.
دمکراسی زمانی وجود خواهد داشت که مردم به عنوان ملتهای متمایزی که در قلمروهای مشخص گردهم آمدهاند، به وسیله دولتی خود مختار و مستقل که عموم بر آن نظارت دارند، اداره شوند. با وجود این، روابط جهانی علاوه بر جوامع ملی، منجر به شکلگیری جوامع غیر ملی نیز شده است. جهانگرایی موجب فراروندگی قلمرو و بازداری حاکمیت مستقل دولتی شده است.
بدین ترتیب، جهانی شدن موجب تضعیف دمکراسی لیبرالی از طریق دولت شد و ضرورت ایجاد ساز و کارهای دمکراتیک مکمل- و در دراز مدت شاید حتی کاملاً متفاوت- را ایجاب کرده است. جهانی شدن معاصر هنوز هیچ نشده شروع به ایجاد سیاستهای پساخودمختاری کرده است که در آن دیگر قوانین و مؤسسات محلی، منطقهای و فراجهانی به طور کامل تحت کنترل دولت قرار ندارد.
به این دلیل فرآیند دمکراتیکسازی که فقط متمرکز بر دولت است امروزه، کافی به نظر نمیرسد.هابرماس میپرسد که شرط پیشاسیاسی، وجود- حتی وجود خیالی- یک جماعت دارای فرهنگ مشترک تا چه پایه برای هستی جمعی جمهوریخواهانه واجد اهمیت است؟
یک زبان و ادبیات مشترک، یک الگوی جمعی از هنر و اخلاق، خیری ارزشمند و سرچشمه یگانگی اجتماعی برای مردمی است که هستی خود را اساساً به واسطه تجمیع آزاد و عضویت داوطلبانه تثبیت میکنند. اکنون ما به آستانه یک شکل «پسا ملی» از حیات سیاسی جمعی نزدیک میشویم.
هابرماس جهانی شدن را با نام «پسا ملی» صدا میزند. وی در ادامه مینویسد: «هیچ شکلی از حیات اساسی جمعی وجود ندارد که در آن همسانی موقعیتهای منافع و همطرازی شرایط زندگی بتواند صرفاً از حسابگری در مورد منافع فردی ناشی شود.
به همین دلیل دانشمندان علم سیاست در جستوجوی «مبنای مشروعیت غیر اکثریتی» برای اروپای آینده هستند. اگر بنا باشد که متحدان آزاد یکدیگر را به عنوان شهروند بشناسند ما به یک تعلق جمعی خود آگاه نیاز داریم. هابرماس معتقد است که هویتهای جمعی باید ساخته شوند، نه یافته شوند. چنین هویتی از یگانگی ناهمگنها ساخته میشود. شهروندانی که در حیات سیاسی شریکاند «دیگر» یکدیگرند و حق دارند «دیگر» یکدیگر باقی بمانند.
امروزه دیگر نمیتوان دولتهای ملی را به سادگی به عنوان جایگاه قدرت سیاسی مؤثر تلقی کرد. نیروها و مؤسسات گوناگون در سطوح ملی، منطقهای و بینالمللی در قدرت سهیم هستند و با دولت مبادله دارند. این اعتقاد دیوید هلد و آنتونی مک گرو است. این 2 در جایی مینویسند: «علاوه بر این، اندیشه سرنوشت یک جامعه سیاسی- یک جامعه خودمختار- را دیگر نمیتوان در داخل مرزهای یک دولت ملی منفرد به تنهایی و به طور معناداری مشخص کرد.»
امروزه برخی از اساسیترین نیروها و فرآیندهایی که ماهیت شرایط زندگی را تعیین میکنند- از تشکیلات تجارت جهانی گرفته تا افزایش دمای زمین- فراتر از دسترس دولتهای ملی خاص قرار دارند و به همین دلیل نمیتوانند به تنهایی این مسائل را حل کنند. در آغاز قرن بیستم و یکم مشخصه دنیای سیاست اهمیت پیدا کردن مجموعهای از انواع جدید عوامل بیرونی سیاسی یا مسائل مرزی است.
این2 ادامه میدهند: «تغییرات جهانی معاصر با دگرگونی قدرت دولت رابطه دارند زیرا نقشها و کارکردهای دولتها در حال تبیین مجدد، تجدید سازماندهی و تثبیت مجدد در تقاطع شبکهها و نظامهای در حال منطقهای شدن و جهانی شدن است.
در نتیجه در حالی که تغییر اقتصاد جهانی برای مثال موجب تجدید آرایش روابط و بازار میشود، دولتها و مقامات دولتی بینالمللی در این فرآیند واقعی عمیقاً درگیر هستند (برای مثال، از طریق تضعیف یا حذف نظارت بر سرمایه ملی). تغییرات اقتصاد جهانی به هیچ وجه الزاماً به معنای کاهش قدرت دولت نیست، بلکه حاکی از تغییرات شرایطی است که قدرت در آن قابل اعمال است.
علاوه بر این، امروزه حاکمیت ملی، حتی در مناطقی که ساختارهای قدرت در آنها به شدت متداخل و تقسیم شده است، به طور کلی از بین نرفته، بلکه در این نوع نواحی و مناطق حاکمیت دچار دگرگونی شده است، و شکلی از قدرت عمومی محدودیتناپذیر، تقسیم ناپذیر و انحصاری یک دولت خاص به یک نظام چند گانه و اغلب ادغام شده از مراکز قدرت و حوزههای نفوذ متداخل منتقل شده است. به عبارت دیگر در قدرت سیاسی نوع جدیدی از آرایش رخ داده است.»
گسستهایی که جهانیسازی موجب آن میشود ما را تشویق میکند تا مفاهیم و معانی را که در مدرنیته در اختفا نگه داشته، احیا کنیم. دنیای پسامدرن چیزی بیش از انقسام و پاره پاره شدن را مطرح میکند، و البته فرصت جبرانسازی و بازسازی نیز وجود دارد.
معنای وسیعتر اندیشه دولت را هنگامی میتوان تشخیص داد که دولتهای ملی محصور در منطق مدیریت خاص خود، قانون و رأی سرحدات خویش، هویت دولت و رأی حکومتهای خاص، یا ماهیت الزامآور فعالیتهای بینادولتی را تصدیق کنند. بدین ترتیب، فعالیتهای دولتی تا حدی ملی زدایی، چند مرکزی و تا اندازهای مرکززدایی و فاقد نظارت مرکزی میشوند. چرخش جهانی ضرورتاً به مفهومسازی مجدد از دولت منجر میشود.
این چرخش آن پیوند میان ملت و دولت را قطع میکند که نخبگان ملی آن را ایجاد کردهاند، تا بدین وسیله بر توسعه اعمال نهادینه شدهای که در سطح فراملی عمل میکنند، نیز ارتباطهای جهان در فعالیتهای روزانه مردم تأثیرگذاری و تمرکز کند. این قطع پیوند میان اندیشههای دولت و ملت مهمترین جنبه گذار از عصر مدرن به عصر جهانی بوده است.
این امر آشکارا ریشه در ملیگراییهای سرکوب شدهای دارد که در نتیجه قطع پیوند مذکور آزاد شدهاند، اما در عین حال، از اندیشه دولت به عنوان چیزی مجزا از وسواس حکومت زمانه حمایت میکند.در عصر جهانی شدن دولت مرکز زدایی شده، مرزهای دولت ملی را درنوردیده در فعالیتهای روزمره عادی نفوذ یافته و تحقق پیدا میکند.
در این مفهوم، یک دولت جهانگیر به موازات رشد جامعه جهانگیر توسعه مییابد. البته همانگونه که شناخت جامعه جهانگیر به عنوان کل مجموعه مناسبات اجتماعی در دنیا امری مفید فایده است، ما به اصطلاح معادلی برای فعالیتهای دولتی نیز نیازمندیم. دولت جهانگیر در مقایسه با دولت ملی، این عناصر را مجدداً نظمدهی میکند. اما خود چیز دیگری است.
دولت جهانگیر به شیوهای که نسلهای قدیمیتر انتظار آن را داشتهاند، دست نیافته است. دگرگونی ارتباطها، عملکردهای چند ملیتی و منافع دولتهای ملی در میان خود، اهمیت بسیار بیشتری، در مقایسه با نظمی در سطح جهانی که به صورت مرکزی تحمیل شده دارند.
اندیشه جدید دولت جهانگیر از قطع ارتباط ملت با دولت منشاء میگیرد. زمانی که این قطع ارتباط روی میدهد، مجموعهای کلی از عدم ارتباطها را به سرعت در پی دارد. خشونت دیگر حق انحصاری دولت ملی نیست، حقوق بشر لاینفک از مناسبات میان افراد و اجتماعات است، و رفاه از خانواده آغاز میشود. هر کدام از این پیامدها با خود نوعی بیان خاص، جمعی از مفسران، و انبوهی از کتابها و مقالات را پدید میآورند.