یکشنبه ۱۵ مهر ۱۳۸۶ - ۰۵:۰۱
۰ نفر

احسان عمادی: امیررضا کوهستانی؛ اگر اهل تئاتر باشید، شنیدن همین نام کافی است تا گوش‌تان تیز شود و پرس‌وجو کنید که تئاتر جدیدی از او روی صحنه آمده است یا نه.

 کوهستانی کارگردان جوانی است که با کارهایی مثل «رقص روی لیوان‌ها» و «در میان ابرها» و با نوآوری‌هایی که در این کارها کرد، اسمش را بر سر زبان‌ها انداخت و برای خودش حسابی طرفدار دست و پا کرد؛ نشانه‌اش هم همین که از همان شب اول اجرای تئاتر جدیدش - «کوارتت» - سالن مولوی پر از تماشاگر  است و بلیت به سختی گیر می‌آید. حضور بازیگرهای کارکشته‌ای مثل آتیلا پسیانی، حسن معجونی و باران کوثری هم در میزان این استقبال تأثیر گذاشته است.

وارد سالن که می‌شوی، از چیدمان غریب‌اش یکه می‌خوری. صندلی‌ها را 4 گوشه‌ سن چیده‌اند رو به مرکز. تماشاچی‌ها هم باید 4 قسمت شوند و  برای نشستن گوشه‌ای را انتخاب کنند. جلوی صندلی‌های هر قسمت، برای بازیگرها یک میز چوبی و صندلی استیل قرمز گذاشته‌اند با دوربینی مقابلش.

بازیگرها که روی سن می‌آیند، پرده‌ای را پشت هر صندلی می‌کشند و بعد رو به دوربین و تماشاچی می‌نشینند. این‌طوری فقط صورت یک بازیگر را کامل می‌بینی؛ دو تای دیگر از نیم رخ دیده می‌شوند و از چهارمی ـ که پشت پرده است ـ اصلا اثری نیست. اما لازم نیست نگران ندیدن او یا کامل دیده‌نشدن آن دوتای دیگر باشید؛ بالای سر هر بازیگر، نمایشگری نصب شده که تصویر شخصیت‌ها را موقع حرف زدن به تماشاچی نشان می‌دهد.

کوهستانی در مورد این شکل طراحی صحنه می‌گوید: «این ایده از زمان «رقص روی لیوان‌ها» در ذهنم بود؛ اینکه 4 بازیگر به این حالت رو به‌تماشاچی بنشینند و دیالوگ‌هایشان را بگویند اما متن مناسب با آن را نداشتم. به نظرم چیدمان صحنه‌ کوارتت از خود قصه هم اهمیت‌اش بیشتر است».

بعضی‌ها معتقدند این نحوه اجرا، فرق زیادی با نمایش رادیویی ندارد؛ تازه مخاطب را هم حسابی خسته می‌کند ؛ «قبول دارم که 90 دقیقه نشستن بازیگر روی صندلی و قصه تعریف کردن یک ریسک بود؛ به‌خصوص اینکه بعضی جاها صرفا یک موقعیت توصیف می‌کنند و نه بیشتر، اما شاید تعریف من از درام با تعریف رایج تفاوت داشته ‌باشد.

من بعضی وقت‌ها دوست دارم آشنایی‌زدایی کنم؛ مثلا بازیگرهای من هیچ‌کدام بلند حرف نمی‌زنند؛ صدایشان با میکروفون و از بلندگو پخش می‌شود. برای من تخیل تماشاچی خیلی مهم است. ترجیح می‌دهم خودش تصویرسازی کند تا همه چیز را روی صحنه به‌اش نشان بدهم. اصلا خودم رادیو را بیشتر از تلویزیون دوست دارم چون تصویرش را باید خودتان بسازید.

اینجا هم سعی کردم با نوع گویش بازیگرها و مکث‌ها، به مخاطب فرصت دهم تا ماجرا را تصویر کند.  بقیه‌ کارهایم هم کم و بیش به همین شکل هستند. مثلا در «در میان ابرها» سعی کردم با تصویرهایی که روی صحنه ساخته می‌شود، موقعیتی را ایجاد کنم که فضایی نزدیک را به تماشاچی بدهد؛ یعنی می‌خواستم در تصویرسازی به او کمک کنم، نه اینکه تصویر کامل‌تر را جلوی رویش بگذارم».

قصه مردها، قصه زن‌ها
عدد4 در «کوارتت» اهمیت زیادی دارد. اصلا خود کوارتت یعنی 4تایی و اسم قطعه‌های موسیقی است که  با 4 ساز (2 ویلون، یک ویلون سل و یک ویلون آلتو) اجرا می‌شوند. کمی دیگر که بگردی، باز کلی 4 توی نمایش پیدا می‌کنی؛ 4 شخصیت، 4 نفری که فتح‌الله کشته، 4 دوربین و نمایشگر و میز و صندلی... 4 فصل کوارتت 2 قصه‌ موازی هم را تعریف می‌کند؛ داستان فتح‌الله، کارگر ی که در یک جنون آنی پسر  و مادر و 2 خواهرش را کشته و حالا رو به دوربین توسط خودش و برادرش روایت می‌شود و داستان نگار و شیده، 2 دوست همکار که اولی با برادر دومی رابطه‌ عاشقانه‌ای دارد و بعد، این رابطه به هم می‌خورد و به قتل برادر شیده می‌انجامد.

«خانم صدری یک فیلم مستند ساخته ‌بود در مورد قاتلی که 4 نفر از اعضای خانواده‌اش را کشته ‌بود؛ همان فتح‌الله. من راش‌ها و نسخه‌ نهایی را که دیدم، پیشنهاد کردم براساس آن یک کار صحنه‌ای داشته ‌باشیم. با توجه به صحنه‌ای که از مدت‌ها قبل برای چنین نمایشی در ذهن من بود، فکر کردم بهتر است یک داستان موازی با این قاتل هم داشته‌ باشیم.

به این ترتیب قصه‌ زن‌ها در کنار قصه‌ مردها شکل گرفت و کوارتت شد داستان 2 قاتل از 2 قشر مختلف جامعه». کارگردان  در مورد ارتباط منطقی این 2 قصه با هم معتقد است؛ «این تقابل به نظرم جذاب است.

 اگر فقط همان قصه‌ فتح‌الله را داشتیم، نمایش به نظرم تک‌موضوعی می‌شد ولی حالا یک خط مبنا داریم که قصه‌ زن‌ها با آن مقایسه می‌شود. این کار را در «در میان ابرها» هم داشتم؛ تقابل و قیاس 2 کوچ با هم. به نظرم این 2 قصه نیز یکدیگر را کامل می‌کنند».

دیالوگ‌های کار از مهم‌ترین نقاط قوت آن است. اغلب حرف‌ها به طرز غریبی مستند نوشته شده و حتی حشو و زواید دیالوگ‌های روزمره‌ مردم در آنها دیده می‌شود، بدون هیچ آرایش و بزکی؛ انگار که مثلا توی تاکسی، اتفاقی پای صحبت‌های یکی از مسافرها نشسته باشی؛ «بحث زبان برایم خیلی مهم بود. می‌خواستم به یک زبان مستند برسم، نه حتی یک زبان واقعی. کل 4 ساعت فیلم فتح‌الله را یکی از دوستانم مو به مو پیاده کرده ‌بود که نزدیک به 100 صفحه متن شد.

از این متن در نوشتن دیالوگ‌ها کمک گرفتم. بداهه‌پردازی بازیگرها هم در مورد متن خیلی کم بود. اصرار داشتم که عین نوشته‌ها را ادا کنند. فقط بعضی وقت‌ها دیالوگ به اصطلاح توی دهان نمی‌چرخید که به ناچار جای بعضی کلمات را عوض می‌کردیم. در واقع بیشتر بازنویسی بود تا بداهه‌پردازی».

حفظ ریتم، نه تندی ریتم
بین صحنه‌های نمایش، از نمایشگرها، تصاویری از مناظر طبیعی ایران پخش می‌شد، به همراه صدای ضبط شده‌ای از تلفن که راجع به ساخت یک مستند درباره‌ 4 فصل ایران به کسی توضیح می‌دهد.

اگر نمایش را دیده‌ باشید، لابد بعدش کلی فکر کرده‌اید که ارتباط این صحنه‌ها با خط روایی اثر چیست؛ «این تصویرها چندان بی‌ارتباط به اصل نمایش نیست. در عین حال فرصتی به تماشاچی می‌دهد که ماجرا را مرور کند و به آن فکر کند و بعد دوباره آن را پی بگیرد. سعی کردیم تصویرها  در جایی باشند که به ریتم اثر لطمه نزنند. البته وقتی می‌گوییم «ریتم کار باید حفظ شود» لزوما معنی‌‌اش این نیست که ریتم باید تند باشد؛ بعضی جاها این ریتم باید بیفتد اما کاملا مهندسی شده».

سر کار که نرفتیم!
 آخرهای نمایش است. باران کوثری رو به دوربین حرف می‌زند و تصویرش هم از آن بالا پخش می‌شود؛ مثل همه‌ دقایق دیگر نمایش. یکهو خود باران ساکت می‌شود و زل می‌زند به تماشاچی‌ها. چند ثانیه مکث و بعد بلند می‌شود و صحنه را ترک می‌کند. اما تصویر هنوز دارد حرف می‌زند و جزئیات تازه‌ای را از اینکه چطور خودش را به پلیس معرفی کرده تعریف می‌کند. همه شوکه شده‌اند؛ یعنی باقی تصاویر هم بازی بود؟

«می‌خواستم برای تماشاچی سؤال ایجاد کنم؛ چون در چند دقیقه‌ اول نمایش، مخاطب حس می‌کند تصویر بازیگر با خود او فرقی ندارد، پس به تصویر خیره می‌شود و بازیگر را از یاد می‌برد؛ چون به هر حال جذابیت تصویر بیشتر است و دیدنش هم راحت‌تر. اما با این کار برای او سؤال ایجاد می‌کنم که نکند باقی نمایش هم همین‌طور بوده‌؟ چیزی که دیده‌ایم با واقعیتی که بازیگر تعریف می‌کرده فرق داشته؟  این کار را اوایل نمایش نکردم چون قصدم اذیت تماشاچی نبود.»

و این ویژگی شاید مهم‌ترین وجه تمایز کار کوهستانی با یک نمایش رادیویی یا فیلم باشد؛ حسی که در هیچ جایی غیر از سن تئاتر به تماشاچی منتقل نمی‌شود.

15 میلیون از جیب
کوهستانی اهل نق زدن و غرغر کردن نیست؛ حتی با وجود هزینه‌  15 میلیون تومانی طراحی صحنه که خودش شخصا پرداخت کرده است. فقط آخرهای صحبتمان گفت: «تازه بعد از چند اجرا داریم به ریتم مطلوب در نمایش می‌رسیم چون اصلا امکان تمرین در سالن مولوی را نداشتیم. اجرای اولمان برای عکاس‌ها عملا تمرین او‌لمان در این سالن بود؛ آن هم کاری که 4ماه برای نوشتن‌اش و 2 ماه برای تمرین‌اش وقت صرف شده‌ بود».

اجرای نمایش در خارج از کشور، جزء عادت‌های حرفه‌ای کوهستانی در این سال‌ها شده ‌است. حالا کوارتت کی به خارج می‌رود؟ «من نمی‌توانم در این باره تصمیم بگیرم. عده‌ای از گروه‌های خارجی باید کار را بازبینی و ابراز تمایل کنند. تا به حال از چند فستیوال پیشنهادهایی داشته‌ایم. فکر می‌کنم اولین اجرای خارجی‌مان اواخر اردیبهشت سال آینده باشد».

بازیگر نقش برادر «فتح‌الله»
حسن معجونی در نقش برادر فتح‌الله، مثل همیشه عالی است و خاطره‌ خوش «در میان ابرها»، «عروسی خون»، «رومئو و ژولیت»، «در انتظار گودو» و... را برای تماشاچی زنده می‌کند. البته از کسی که تقریبا تمام عمر حرفه‌ای هنری‌اش را وقف تئاتر کرده، جز این هم انتظاری نمی‌رود.

وقتی از او اجازه می‌خواهیم که چند سؤال ساده بپرسیم، به شوخی می‌گوید: «باید ببینم سؤال‌هاتون چیه. من هر سؤالی رو بلد نیستم جواب بدم».

 اما سؤال‌های ما اصلا چیز پیچیده‌ای نیست؛ مثلا می‌خواهیم در مورد تجربه‌ متفاوت بازیگری در کوارتت بدانیم.

 مونولوگ در خیلی از نمایش‌ها وجود دارد. مثلا توی «در میان ابرها» هم بخش زیادی از متن به صورت مونولوگ بود که در نهایت به دیالوگ می‌رسید. گفتن مونولوگ برای بازیگر ساده‌تر است چون در دیالوگ باید با بازیگر مقابل هماهنگ شوی. اما اینجا همه چیز با خودت است و خودت اتفاقات را جلو می‌بری. بده بستان‌های متعارف بازیگری هم با یک شخص فرضی انجام می‌شود مثلا با دوربین.

 نمی‌ترسیدید با نمایشی به این شکل، تماشاچی خسته شود و حوصله‌اش سر برود؟
نمی‌شود گفت هر جا مونولوگ هست، تنوعی وجود ندارد. به هر حال یک روایت آرام از داستان را داریم که تصاویر از بین آن شکل می‌گیرد. من چون قبلا با کوهستانی کار کرده بودم، می‌دانستم این جنس کار را خیلی خوب می‌شناسد و موقع نوشتن متن به آن توجه می‌کند.

 بازیگردانی کوهستانی چطور بود؟ چقدر اصرار یا وسواس داشت که بازی‌ها صرفا به بیان دیالوگ‌ها محدود شوند و مثلا از بازی با دست‌ها خبری نباشد؟

سر این‌جور حرکت‌ها ما کاملا آزاد بودیم و آقای کوهستانی کمترین دخالت را داشت. کلا او بازیگر را محدود نمی‌کند مگر اینکه بازی‌اش از یک‌سری تعریف‌ها و زیبایی‌شناسی‌ها عقب‌نشینی داشته باشد.

زن‌ها را من نوشتم
2 سال پیش، سر «در میان ابرها» قرار مصاحبه با بچه‌های گروه تئاتر مهر را از طریق مهین صدری تنظیم کردیم؛کسی که آن موقع همکار پشت صحنه‌ کوهستانی بود. حالا در کوارتت، اسم صدری،هم به عنوان نویسنده در کنار اسم کوهستانی آمده، هم نقش شیده را بازی می‌کند.

خودش می‌گوید: «در مورد متن، قرار ما این بود که قصه‌ مردها را کوهستانی بنویسد و من روی قصه‌ زن‌ها کار کنم. دیالوگ‌ها را می‌نوشتم و به او می‌دادم. بازنویسی نهایی هم واقعا مشترک بود. کوهستانی در مورد دیالوگ‌های من صرفا پیشنهادهایی می‌داد و من متن را تغییر می‌دادم. البته قصه‌ زن‌ها به مرور خیلی عوض شد. اولش خط داستانی ضعیفی داشت اما بعد پررنگ شد و شد هم‌طراز قصه‌ مردها».

کوارتت تجربه‌ بازیگری اول صدری هم هست. او بازی خوب و قابل قبولی از خود نشان می‌دهد و چیزی از بقیه کم ندارد؛ «از اول قرار بود خود من نقش را بازی کنم چون وقت کافی نداشتیم دنبال بازیگر بگردیم؛ ضمن اینکه چون خودم متن را نوشته بودم حس‌ها را می‌شناختم. اینکه بازی‌ام چطور بود را باید دیگران نظر بدهند اما استرس خاصی موقع بازی نداشتم؛ به‌خصوص اینکه ما باید توی دوربین نگاه می‌کردیم نه به صورت تماشاچی‌ها».

از او می‌پرسیم که بقیه‌ بازیگرها چقدر او را  راهنمایی کرده‌اند؟ «مستقیما که چیزی نمی‌گفتند؛ به‌خصوص اینکه با توجه به طراحی صحنه، ما موقع تمرین همدیگر را نمی‌دیدیم اما به حرف‌های باقی بازیگرها و آقای کوهستانی گوش می‌دادم و سعی می‌کردم یاد بگیرم».

تنهایی دونده دو استقامت
«حقیقت» ماجرا چیست؟ اصلا چطور می‌شود این حقیقت را تشخیص داد، وقتی یک وجه ماجرا را اصلا نمی‌بینی، دو وجهش را نصفه می‌بینی و مجبوری به تصویرشان قناعت کنی؟ تصویری که همان وجه چهارم آشکارا به تو نشان می‌دهد چقدر با اصلش تفاوت می‌کند، وقتی از مهربانی و سادگی صورت فتح‌الله هیچ اثری در تصویرش نیست یا تصویر تیره و فشرده‌ برادرش هیچ تناسبی با چهره‌ واقعی‌اش ندارد؟ در این جهان ساخته شده با عکس‌های گاه به کل متفاوت از اصل (آن‌قدر که وقتی اصل لب فرومی‌بندد و از صحنه می‌رود، عکس هنوز سخن می‌گوید) چطور می‌شود به دنبال حقیقت بود؟

نمی‌دانم برداشتم از کوارتت چقدر با حرف و هدف نهایی کوهستانی نزدیک یا از آن دور است اما من دوست دارم از این زوایه به نمایش نگاه کنم. (شکر خدا امروز با «مرگ مؤلف» و «هرمنوتیک» و... هر قرائت و تأویلی از اثر مجاز قلمداد می‌شود!) آن‌وقت حالم گرفته می‌شود که چرا کوهستانی با این طراحی صحنه، به جای 2قصه‌ موازی که هر کدام با 2 راوی روایت می‌شوند، فقط همان یک قصه (مثلا ماجرای فتح‌الله) را از زبان 4 راوی برایمان تعریف نکرده ‌است؛ آن هم راویانی که از 4 زاویه‌ مختلف و حتی متضاد و متناقض به ماجرا می‌نگرند و هر کدام قرائت خود را از آنچه اتفاق افتاده، دارند. (طوری که مثلا ما نتوانیم به قطعیت بفهمیم که آیا علی واقعا از اول مشکل روانی داشته یا از خیانت‌های بهاره به این روز افتاده‌است) نه اینکه مثل متن فعلی هر کدامشان ـ عمدتا ـ  فقط گوشه‌ای از واقعیت را بگویند و به کمک هم پازل‌شان را تکمیل کنند.

آن‌وقت از این همخوانی متن و صحنه، کاملا حس می‌شد که یافتن حقیقت ـ وقتی تصویرها این‌قدر با واقعیت تفاوت دارند و تو فقط یک وجه ماجرا را کامل می‌بینی ـ چقدر دشوار و حتی ناممکن است.

کاش کوهستانی این چند بعدی بودن ماجرا را در متن هم می‌آورد و آخرش تماشاچی را با سؤالات بی‌شمار، در بازی استقامت کشف حقیقت، تک و تنها رها می‌کرد؛ درست مثل دونده اول فیلمش.

کد خبر 33250

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز