او از فقدان همه چیزهایی که سالها با سختی به دست آورده، وحشت دارد؛ حتی اگر این چیز با آنچه همیشه رؤیایش را در سر داشته، متفاوت باشد. اما بعضی اتفاقها هست که بیآنکه بخواهیم سرمان میآید، بیآنکه بفهمیم کی شروع شد و از کجا شروع شد؛ اتفاقهای خوب و اتفاقهای بد؛ اتفاقهایی که برخلاف خواستهمان زندگی را دگرگون میکنند.
انگار دستی در کار است؛ دستی از غیب که ما را از جایی که در آن هستیم، برمیدارد و میگذارد در مسیری دیگر. «قرآن جمیل» اتفاق زندگی ابوالحسن مظفری است؛ اتفاقی که او را قرنها بین آنچه که بود و آنچه حالا هست، فاصله انداخته؛ اتفاقی که مظفری حالا زندگی ساده اما متفاوتاش را مدیون اوست.
« ناگهان دلم خواست کاری بکنم، شاید بتوانم کمی از تنهایی قرآن بکاهم، احساس میکردم اتفاقاتی که میافتد، از اراده من خارج است. انگار همه چیز از پیش تعیین شده بود. حس میکردم فقط یک وسیلهام؛ وسیلهای برای به سرانجام رساندن یک هدف؛ اینکه مردم قرآنها را از روی تاقچهها بردارند و بیاورند در متن زندگیشان».
به عقیده ابوالحسن مظفری، مشکل اینجاست که قرآنهای موجود الان 2 نوعاند؛ تزئینی یا کاربردی. قرآنهای تزئینی نگارش بسیار مشکلی دارند و به خاطر هزینه بالا و رنگ و لعاب زیادشان، معمولا توی ویترینها و سر تاقچهها میمانند و از آنها استفاده نمیشود.
قرآنهای کاربردی هم چون برای استفاده روزمره ساخته شده، فاقد هر گونه تزئینات بوده و با خط ناخوانا و نازیبا نوشته شدهاند به طوری که یک عده از آدمها اصلا نمیتوانند آن را بخوانند و عدهای هم که سواد کافی برای خواندن آن دارند، بعد از مدتی خواندن، چشمشان خسته میشود.
پروژه قرآن آسان
«پروژهای برای خودم تعریف کردم به نام قرآن آسان و تصمیم گرفتم آرام آرام آن پروژه را پیاده کنم. قدم اول، کتابت قرآنی بود که چشم با دیدن آن استراحت کند، خوانش آسان داشته باشد و در عین حال، حروف در آن به گونهای باشد که خواننده آن را به خودی خود درست بخواند؛ اسم این قرآن را قرآن جمیل گذاشتم.
پروژه قرآن آسان بسیار گسترده است، انشاءالله میخواهم کاری کنم که بشود نسخههای شخصی از قرآن نوشت؛ به این معنی که فرد خط و ترجمهای را که میخواهد، انتخاب کند و من آن را در اختیارش بگذارم؛ مثلا اگر کسی بخواهد برای مادر پیرش کادو بگیرد، میتواند سایز قرآن و اندازه و... را سفارش بدهد؛ البته حالاحالاها زمان لازم است تا به آنجا برسم».
زندگی موفقیتآمیز ابوالحسن مظفری
مظفری- مثل خیلی از آدمهای هم سن و سالش - به خاطر شرایط جامعه در زمان جوانی، هر کاری کرده است؛ از عکاسی و خطاطی گرفته تا برنامهنویسی رایانه و کار در مطبوعات؛ «سیستم صفحهبندی رایانهای را اولین بار من در روزنامه ایران پیاده کردم و برنامهای که آن موقع (حدود سال 60) برای صفحهبندی نوشتم، هنوز در بعضی از مطبوعات مورد استفاده قرار میگیرد».
اما تخصص اصلی مظفری فونتنویسی بود؛ «فونت طراحی میکردم، فونتهای فارسی زیادی نوشتم که حالا در نوشتن روزمره مردم به کار میرود». مظفری هم مثل خیلی از آدمهای دیگر، حالا بعد از گذشت 20 سال از زندگی کاریاش، به جاهای خوبی رسیده است؛ «این اواخر کارم خیلی گرفته بود، 6 سال پیش ماهی یک و نیم میلیون درآمد داشتم و بابت آن هم خیلی خوشحال بودم چون بعد از سالها کار کردن، میدیدم حالا دارد زحماتم به بار مینشیند و نتیجه میدهد».
گیرندهات را تنظیم کن!
«به نظر من در سطح دنیا امواجی هست، سیگنالهایی که پراکنده است؛ همان چیزهایی که ما نمیبینیم و اهل دل میبینند. نه اینکه چیزی از غیب نازل شود، نه، آنها همیشه وجود دارند، فقط کافی است ما گیرندهها را تنظیم کنیم، آن وقت آنها مثل همه امواج دیگر به ما میرسند و ما را از وجودشان باخبر میکنند و به نظر من این همان الهام است؛ همان اتفاقی که برای من افتاد!»
ماجرای عجیب یک سفر
«سال80 برای من سال عجیبی بود. با اینکه از نظر کاری در اوج بودم، اما احساس میکردم زندگیام در مسیری که میخواهم، پیش نمیرود. کارهای خاصی بود که وقتی میخواستم انجام بدهم، سنگ پیش پایم میافتاد و انجام نمیشد. این کارها همهشان در یک راستا بود و برای رسیدن به یک هدف، کمکم داشتم به این فکر میافتادم که شاید قرار نیست اصلا به این هدف برسم.
مثل اینکه اتفاقی هست که شما باید با توجه به راهی که تاکنون رفتهاید، حالا به آن وارد شوید اما نمیشود؛ از هر راهی که میروید، موانعی پیش پایتان وجود دارد که رفتنتان را به آن اتاق ناممکن میسازد. برای من اتاق دیگری هم بود، اتاقی که قرار نبود وارد آن بشوم اما سیر طبیعی کارها، من را به سوی وارد شدن به آن اتاق هل میداد، طوری که روز به روز ناخودآگاه از هدفی که داشتم، دور میشدم و سر از جاهایی درمیآوردم که فکرش را هم نمیکردم.
سال80 به همه دوستان گفتم که عازم مکه هستم، نه اینکه واقعا سفری در پیش باشد یا جایی برای حج ثبتنام کرده باشم، صرفا احساس میکردم امسال حاجی میشوم. تا اینکه یک روز اواسط تابستان، یکی از دوستانم به سراغم آمد و گفت میخواهیم در دوران حج، یک مجله به عنوان زائر دربیاوریم، تو حاضری به مکه بیایی و قسمت فنی کار را به دست بگیری؟ آن موقع هنوز گیرندههایم تنظیم نبود، برای همین هم خیلی تعجب کردم؛ هم از این سفر اتفاقی که آرزویم بود و هم از حس پیشبینی عجیب خودم. گفتم معلوم است که میآیم، از خدا میخواهم!»
تک و تنها در مسجدالنبی
«مدینه برای من خاطرهای فراموش نشدنی است. با اینکه برای کار به سفر رفته بودم و فرصت زیارتم کم بود، با این حال از فرصتها استفاده میکردم و در هر فرصت- هر چقدر هم کوچک - به مسجدالنبی سر میزدم. یک روز در مسجدالنبی نشسته بودم و داشتم به زندگیام فکر میکردم.
سکوت مسجدالنبی و سقف بلندش مکان بسیار دلنشینی برای پرواز فکر است، همین جا بود که ناگهان آن سیگنالها را دریافت کردم؛ چیزی که تمام عمر مثل روز برایم روشن بود اما من از دیدنش عاجز بودم. زندگی من همیشه در یک جهت خاص در حرکت بود و من بیهوده کوشیده بودم با آن مبارزه کنم.
همان جا بود که هدف واقعیام را پیدا کردم؛ فکری که چند وقت یک بار به سرم میافتاد و من سعی میکردم به سرعت آن را از ذهنم دور کنم. با خودم گفتم اگر قرار باشد کسی این کار را بکند، تویی، تو هم با مفاهیم قرآن آشنایی، هم فونتنویسی و هم خوشنویسی میکنی، این شد که همان جا تصمیمام را گرفتم».
120 هزار حالت متفاوت
از سال 80 که ابوالحسن مظفری تصمیماش را گرفت تا سال 81 که شروع به کار کرد، برایش مثل یک قرن گذشت؛ «یک سال داشتم روی طرح فکر میکردم. کارم را کم کرده بودم و همه زندگیام شده بود فکرکردن به کاری که میخواستم انجام دهم. حروف را میکشیدم، برای خودم اهدافی داشتم. قبل از هر چیز میخواستم جای اعراب را روی حروف مشخص کنم.
میخواستم آن را در بهترین جای موجود قرار بدهم؛ جایی که آدمها از نظر روانی با دیدنش راحت باشند و چشمشان استراحت کند. 120 هزار حالت مختلف را برای یک حرف آزمایش کردم. روزی 18 ساعت کار میکردم. میخواستم قرآنی بنویسم که به خودی خود خواندناش را به قاری آموزش دهد بیآنکه هیچ حرف اضافهای بزند. اول رمضان سال 82، اولین کلمه را نوشتم و کار کتابت را آغاز کردم. 3 سال شبانهروزی کار کردم تا قرآنی منحصر به فرد بیافرینم.
گاهی ساعتها سر کتابت یک کلمه وقت صرف میکردم. به طور کامل از کارهایم استعفا دادم و خانهنشین شدم. همه تعجب کرده بودند، میگفتند تو به بیپولی عادت نداری، چگونه میخواهی بدون کسب درآمد زندگی کنی و من میگفتم خدا روزیرسان است و واقعا هم میرساند.
آدمهای کمی مرا درک میکردند البته همه هدفم را مقدس میدانستند و آن را قبول میکردند اما حرفشان این بود که تو نباید همه کارهایت را کنار میگذاشتی و فرصتهایی را که به زحمت ایجاد کرده بودی، از دست میدادی.
اما من معتقد بودم کتابت این قرآن، یگانه فرصتی است که خداوند به من داده. البته خیلی جاها میبریدم و کم میآوردم، خیلی جاها از اینکه یک صبح تا شب و شب تا صبح را پای دستگاه رایانه سر کنم، خسته میشدم اما درست همان لحظه اتفاقی میافتاد؛ آیهای که مرا به ادامه راه تشویق میکرد».
حال و هوای آن روزها
آدمیزاد یک شب که قرآن بخواند، تا یک هفته حال و هوایش جور دیگر است، چه برسد به مظفری که 6 سال تمام با قرآن زندگی کرده است؛ «آن روز آماده رفتن بودم. قرآن اصلا این کار را با آدم میکند؛ لذتهای دنیایی را آن قدر کمرنگ میکند که آدم دیگر دلش به چیزی در دنیا خوش نمیشود.
یادم میآید وقتی کار صفحهای را به پایان میرساندم و به اسماء جلاله رنگ سبز میزدم، بهترین احساسات دنیا را داشتم. احساس میکردم صمیمیترین دوستم را دارم از میان انبوه کلمات خودش، پیدا میکنم و با او حرف میزنم. چه بسیار اتفاقاتی که در طول روز برایم میافتاد و پاسخش را بلافاصله از قرآن میگرفتم».
ناشرش هنوز نیامده
کتابت قرآن جمیل، عید فطر سال گذشته به پایان رسید. تا به حال مؤسسات زیادی برای نشر آن قدم پیش گذاشته و خواستهاند امتیاز آن را برای خودشان بخرند؛ «احساس میکنم ناشرش هنوز نیامده. معتقدم صاحب اثر- همان کسی که کاتبش را انتخاب کرد- حالا باید ناشرش را هم انتخاب کند. قرآن جمیل منتظر است که ناشرش بیاید».
پروژه قرآن آسان- که یکی از مراحلاش قرآن جمیل بود- حالا آغاز شده. قدم بعد برای استاد مظفری، اعرابگذاری آسان روی همه خطهایی است که قرآن به آن کتابت شده. او همچنین قصد دارد قرآن را به صورت طبقهبندی موضوعی به بازار عرضه کند و آخرین اقدامش عرضه قرآن اختصاصی است؛ قرآنی که بتوانی سفارش بدهی و خودش و ترجمهاش را به هر زبان و خطی که خواستی، داشته باشی.