اين بود كه تصميم گرفتم به همه ثابت كنم كه دروغ نميگويم.» اينها را دختر جواني ميگويد كه ماجراي ازدواجش با يك مرد محكوم به مرگ به نام امير، جنجال زيادي بهپا كرده بود. قرار بود اين دختر جوان كه فوقليسانس تربيتبدني است، در روز ولادت اميرالمومنين با جوان زنداني پاي سفره عقد بنشيند و پس از ازدواج با او براي گرفتن رضايت خانواده مقتول تلاش كند اما آنروز مرد جوان مراسم عقد را بههم زد و همين باعث شايعات زيادي بين مردم شد.
حالا دختر جوان در گفتوگو با همشهري ميگويد: امير از سال 88به اتهام قتل خواهرزادهاش در يك درگيري محكوم به قصاص شده و در زندان است. البته درگيري بين برادر ديگر امير و خواهرزادهاش رخ داده و امير براي ميانجيگري وارد دعوا شده بود كه اين حادثه رخ داد حالا امير بعد از 7سال از اين ماجرا بهشدت پشيمان است.
او ادامه ميدهد:5ماه پيش، وقتي برادر من بهخاطر حمل مشروبات الكلي براي مدت كوتاهي در زندان بود، به ملاقاتش رفت و همان روز بود كه امير را ديدم. مادرش به ملاقاتش آمده بود و گريه ميكرد. از آن روز آشنايي ما ادامه داشت تا اينكه امير از من خواستگاري كرد. من هم چون در اين مدت عاشق او شده بودم به امير جواب مثبت دادم. دختر جوان ادامه داد: ابتدا قرار بود به مناسبت تولد امام علي(ع) با هم در زندان ازدواج كنيم اما يكباره امير زد زير همهچيز و قبول نكرد.
او ميگفت كه نميخواهد آيندهام را تباه كند. او ميگفت اگر بتواند ديه ميليوني كه خانواده مقتول خواستهاند را جور كند و رضايت بگيرد، حاضر است با من ازدواج كند در غيراينصورت راضي نيست كه آيندهام را تباه كند. چراكه احتمال دارد قصاص شود و زنده نماند. من هم ديگر اصرار نكردم و با اين حال بهدنبال جور كردن پول ديه بودم تا از مجازات مرگ نجاتش دهم اما بعد از اين ماجرا خبر ازدواج من با يك قاتل در شبكههاي اجتماعي دست بهدست ميچرخيد و من واكنشهاي مردم را ميخواندم.
وقتي مراسم عقد ما به هم خورد همه ميگفتند كه اين ماجرا دروغي بيش نبوده است و اين دو نفر بهخاطر اينكه مشهور شوند، اين خبر را منتشركردهاند. درصورتيكه واقعا چنين چيزي نبود و من و امير عاشق يكديگر شدهايم. اصلا ماجراي مشهور شدن در ميان نبود چون من ازهمان ابتدا نخواستم هويتم فاش شود. وي گفت: وقتي اينها را ديدم به سختي از مسئولين اجازه ملاقات با امير در زندان را گرفتم و براي امير همه اظهارنظرهايي كه درباره ما مطرح ميكردند را گفتم. او وقتي اينها را شنيد، ناراحت شد.
بعد هم پايش را توي يك كفش كرد و گفت بايد عقد كنيم تا ثابت كنيم كه دروغ نميگوييم. از سويي من اگر همسر او شوم ديگر لازم نيست براي ملاقات او در زندان اين همه دردسر بكشم. اگر عقد كنم ديگر ميتوانم بدون هيچ مشكلي به ديدن امير بروم. من و امير تصميم گرفتيم با هم ازدواج كنيم تا به همه ثابت كنيم كه عشق ما دروغ و براي شهرت نيست. ميخواهم پس از ازدواج با او تلاش كنم هر طوري شده پول ديه را جور كنم تا امير قصاص نشود.
قرار بود ديروز(چهارشنبه) در زندان رجاييشهر عقد كنيم. حتي من عاقد و وكيل خود را كه از طرف پدرم براي عقد وكالت داشت همراه خود برده بودم، اما گويا آزمايشهاي امير آماده نبود و مراسم عقد برگزار نشد. قرار شد تا شنبه يا يكشنبه هفته آينده كه جواب آزمايشهاي اميرحاضر شود، ما در زندان پاي سفره عقد بنشينيم. و اما بعد از ازدواج همه تلاشم را خواهم كرد تا امير را ازچوبه دار نجات دهم، چرا كه اگر پول ديه جور نشود، او خردادماه به دار آويخته ميشود.
نظر شما