این شاید آخرین پرونده دادگاهی تایسون نباشد؛ بوکسوری که رایگیریها او را غیرمتعارفترین شخصیت تاریخ ورزش حرفهای معرفی کرد، در حالی که او کمی قبلتر جزو 20 نفر اول فهرست 100 نفرة برترین بوکسورهای تمام اعصار بود.
تقریبا هر چیزی که مربوط به مایک تایسون شود، خاص است و همیشه عجیبترین حواشی برای او اتفاق افتاده است. این مطلب مرثیهای است برای بوکسوری که قرار بود حلقه ارتباط نسل قدیم غولها با نسل جدید باشد.
«میخوام آدمارو بکشم، میخوام دل و رودهشون را بکشم بیرون و بچههاشون رو بخورم».
روانپزشکها به بعضی شخصیتهای ضداجتماع (آنتی سوشال) پیشنهاد میکنند به سراغ ورزشهای رزمی بروند. هیجان و خشونت ورزشهای رزمی میتواند تا حدودی باعث شود که این افراد هیجانات درونی خود را تخلیه کنند و به این وسیله تحت کنترل باشند.
گاهی اوقات این افراد در ورزشهای رزمی بسیار موفق میشوند؛ طوری که به نظر میرسد این ورزش است که آنها را انتخاب کرده.
مایک جرارد تایسون یکی از این افراد بود. در سوابق او نوشته نشده که روانپزشکی به او توصیه کرده باشد که سراغ بوکس برود ولی سیاهپوست متولد شدن در یکی از بدنامترین محلههای بروکلین و داشتن عضلات ورزیده، باعث شد به سرعت و بعد از انجام انواع شرارتهای ممکن به سراغ بوکس برود.
شانس مایک تایسون برای دیرتر رفتن به زندان این بود که کاس دی آموتو ـ یکی از مربیهای معروف بوکس ـ استعداد او را کشف کرده و متوجه توانایی وحشتناک او در کشتن رقبا شده بود. در سن 20 سالگی تایسون جوانترین قهرمان سنگین وزن جهان شد. او 19 مسابقه حرفهای خود را تا قهرمانی، با ناک اوت کردن حریفانش به پایان برد. 12 تا از این ناکاوتها در همان راند اول اتفاق افتاد.
آموزشهای کاس دیآماتو حرف نداشت. در رینگ هیچکس حریف سرعت بالای ضربهها، دقت ضربه، هماهنگی، زمانبندی و از همه مهمتر قدرت وحشیانه ضربههای مایک تایسون نمیشد. قدرت و توانایی دفاع تایسون هم با استیل خاصی که کاس به او یاد داده بود، باعث شد او شکستناپذیر باقی بماند.
سال 1988، تایسون در حالی که همه عناوین ممکن قهرمانی را به دست آورده بود، «لری هلمز» ـ قهرمان سنگین وزن آمریکایی - را ناکاوت کرد. این تنها ناکاوت هلمز طی 75 مبارزهاش بود. تایسون برای محکمتر کردن عنوان قهرمانی سنگین وزناش به سراغ مدعی دیگری رفت؛ اسپینکز که توانسته بود 3 سال قبل قهرمانی را از هلمز بگیرد.
فقط 91 ثانیه طول کشید تا اسپینکز در همان راند اول ناکاوت شود. این دوره طلاییترین دوره زندگی تایسون بود؛ دورهای که هیولای درون او بیشتر از همیشه تحت کنترل بود.
مرثیهای برای یک بوکسور سنگین وزن
«قبلا اینطور فکر میکردم که زندگی برای به دست آوردنه، ولی زندگی مال از دست دادنه. هر چی که میره جلو، بیشتر از اون چیزی که به دست میآری، از دست میدی».
دوره سقوط تایسون شروع شده بود. با اینکه هنوز از لحاظ سن و سال و آمادگی بدنی در اوج قرار داشت ولی بعد از شکست اسپینکز، دیگر زندگیاش وارد مرحله جدیدی شده بود. با مرگ کاس دیآموتو، تایسون دوباره رها شد. ازدواج اولش هم با شکست روبهرو شده بود و رسانهها تازه خوراک خود را پیدا کرده بودند.
مایک تایسون پدیده شده بود. هنوز مدت زمان زیادی از پخش بازی کامپیوتری «ضربه» توسط شرکت نینتندو ـ که از روی مبارزات مایک تایسون ساخته شد ـ نگذشته بود. این بازی جزء اولین بازیهای کامپیوتریای بود که بر محوریت یک قهرمان ورزشی ساخته میشد.
هجوم رسانهها تایسون را بیشتر وارد حاشیه کرد. او در مسابقات بوکس متعددی شرکت و رقبایش را له میکرد اما در همین دوره بود که کوین رونی ـ مربی دومش ـ را هم کنار گذاشت. بعد از مرگ دیآموتو، کنار گذاشتن رونی دومین عامل سقوط تایسون بود.
سبک مبارزه تایسون هم مانند زندگیاش وارد حاشیه شده بود.
مهارتهایش افت کرد، کارهای دفاعی را کنار گذاشت و بیشتر به دنبال شکار حریف بود؛ ناکاوت کردن با یک ضربه.در سال 1989 برای اولین بار تایسون در یک مسابقه کف رینگ افتاد. اگرچه فرانک برونو در راند ششم همان مسابقه ناکاوت شد اما ضعف تایسون مشخص شده بود.
سقوط تایسون در یکی از بدترین نتایج دور از انتظار تاریخ ورزش کامل شد. در حالی که همه رسانهها و مردم تایسون را قهرمان مطلق میدانستند. جیمز بوستر داگلاس او را در راند دهم ناکاوت کرد. نتیجه تکاندهنده بود.
جنجالهای زیادی بعد از مسابقه به وجود آمد. عدهای معتقد بودند که داگلاس یک بار در راند هشتم ناکاوت شده بود ولی داور آهسته شمرد تا او بتواند بلند شود. اما هیچکدام از اینها مهم نبود؛ «ترسناکترین بوکسور تاریخ»، «بدترین مرد کره زمین»، «مایک آهنین» شکست خورده بود. اینها همه لقبهایی بود که رسانهها به تایسون داده بودند.
سقوط؛ «تمام زندگیام هدر رفته، من حرام شدهام.»
ناکاوت راند دهم برای تایسون چندین سال طول کشید. اگرچه چند بار توانست بوکسورهای مختلفی را در انتقام آن شکست لت و پار کند اما هیچ چیز نمیتوانست شکست داگلاس را از یاد مردم ببرد.
تایسون باید دوباره قهرمانیاش را به دست میآورد و برای این کار باید هالیفیلد که دوباره برگشته بود و قهرمان سنگین وزن شده بود را شکست میداد. چند بار قرار مسابقه گذاشته شد اما هیولای درون تایسون بیدار شده بود.
اواخر سال 1991 تایسون به جرم تجاوز و آزار و اذیت یک دختر نوجوان دستگیر و زندانی شد. 3 سال زندان او را تا سال 1995 از رینگ دور نگهداشت. بعد از زندان تایسون چند مسابقه دیگر داد تا تماشاچیها برای دیدن داغان شدن حریفهایش بیشتر از 100 میلیون دلار پول بدهند.
نوامبر 1996 لاس وگاس شاهد نبردی بود که رسانهها اسمش را گذاشته بودند «سرانجام»؛ اواندر هالیفیلد در مقابل مایک تایسون. مبارزه، نفسگیر و پرحاشیه تمام شد. راند یازدهم، داور تایسون را ناکاوت تکنیکی اعلام کرد و هالیفیلد برای سومین بار قهرمان سنگین وزن جهان شد.
جنجالهای بعد از مبارزه و ادعاهای طرفداران تایسون که میگفتند هالیفیلد از ضربههای سر غیرقانونی استفاده میکرده، باعث شد نتیجه مسابقه مورد شک قرار گیرد. به همین خاطر یک سال بعد، یک مسابقه دیگر ترتیب داده شد؛ مبارزه «فریاد و خشم» که گرانقیمتترین مبارزه تاریخ بوکس حرفهای لقب گرفت. بیش از 100 میلیون دلار هزینه مسابقه بود که 30 میلیون دلار به تایسون رسید و 2میلیون دلار هم به شبکههای کابلیای که مردم در آمریکا برای دریافت مسابقه به آنها پول داده بودند.
مبارزه جنجالبرانگیزترین حادثه ورزش حرفهای شد. در راند سوم، تایسون آنقدر خشمگین بود که در واکنش به کله زدنهای هالیفیلد، گوش او را با دندان کند. تایسون دیسکالیفه (اخراج) شد و هالیفیلد قهرمان خوانده شد. تکه گوش راست هالیفیلد روی رینگ پیدا شد و مبارزه به میان جمعیت کشیده شد.
چند ساعت طول کشید تا پلیس توانست بقیه طرفداران تایسون و هالیفیلد را کنترل کند. تایسون 2 روز بعد معذرتخواهی کرد اما یک سال از مبارزه محروم شد. بعد از شکست در مقابل هالیفیلد، دیگر هیچجور نمیشد تایسون را کنترل کرد. رسانهها فقط نگاه میکردند که یک قهرمان تا چه حد میتواند سقوط کند؛ یک سال زندان به خاطر کتک زدن 2 موتورسوار در خیابان، کتک زدن داور در یک مسابقه، ناکاوت کردن یک بوکسور خارج از زمان مسابقه، مبارزه با زانوی آسیبدیده، استفاده از ماری جوآنا موقع مسابقه، خالکوبیهای عجیب و غریب، مشکلات خانوادگی، ورشکستگی و بعد مبارزه با دوست قدیمیاش، لنوکس لوئیس.
مبارزه با لوئیس، محو شدن نهایی تایسون از دنیای حرفهای بود. رودررو شدن آنها چند سال طول کشید. حتی یک بار رویاروییشان به خاطر دعوا و کتککاری تایسون و لوئیس در کنفرانس خبری قبل از مسابقه، کنسل شده بود اما آخرین شانس تایسون برای برگشتن به رینگ در ژوئن سال 2002 اتفاق افتاد؛ مسابقهای که رکورد تماشاگر مبارزه با هالیفیلد را هم شکسته بود.
لوئیس حسابی تمرین کرده بود اما تایسون تمام مدت قبل از مبارزه را به ولخرجی در لاس وگاس و خالکوبیهای عجیب و غریب پرداخته بود. در راند هشتم مسابقه، لوئیس، تایسون را ناکاوت کرد تا آخرین شکست سنگین مایک تایسون شکل بگیرد. بعد از آن مسابقه، تایسون دیگر مبارزه سنگینی انجام نداد.
بعد از مدتی سکوت، چندین مبارزه نمایشی در لاس وگاس برای دادن قرضهایش ترتیب داد و روند دادگاههای جرمهای کوچکش را دنبال کرد. در ژوئن 2005، تایسون باز هم دنیای ورزش را شگفتزده کرد. در یکی از همان مسابقههای نمایشی، تایسون حاضر نشد در راند هفتم به رینگ برود. او دنیای بوکس را ترک کرد چون به گفته خودش «دیگر جگر و دل مبارزه را ندارد».
در میان اجتماع خشمگین
مایک تایسون پدیده مورد علاقه رسانههاست. شخصیت تایسون و حرفها و خبرسازیهای او کاملا توسط رسانهها پوشش داده میشود و شاید اصلا او توسط آنها پرورش یافته است. خباثتهایش بیرون زده و آزاد مانده است تا حیوانیت را بیرون بریزد.
وقتی یک مسابقه بوکس 100میلیون دلاری که چند میلیون نفر تماشاچی آن هستند ممکن است بعد از 37ثانیه تمام شود، چیزهایی باید باشد تا این همه هیجان را به وجود بیاورد و بعد ارضا کند و مایک تایسون همان چیزی است که رسانهها برای این کار احتیاج دارند. حرفهای فراوان و کری خواندنهایش، همه مورد علاقه رسانههاست.
اصلا به خاطر همین هیجانسازی است که آنها برای هر مسابقه اسم میگذارند، مصاحبه میکنند، رقبا را با هم روبهرو میکنند و کریخوانی میکنند. هدف اصلی هیجانسازی است و چیزی که اغلب در این میان فراموش میشود، خود آن دو موجودی هستند که وسط رینگ به هم مشت میزنند.
تایسون از نظر بسیاری از روانپزشکان یک انسان دچار بیماریهای روانی مختلف است. شخصیت ضداجتماعی، شخصیت دو قطبی (شیدایی – افسردگی)، افسردگی شدید و چند بیماری دیگر با دلیل و مدرک برای او تشخیص داده شده است. این بیماریها خیلی از رفتارهای او را هم توجیه میکنند؛ اعتیادش به موادمخدر، شکست از ازدواج، تجاوز به دیگران، خشونت غیرطبیعی در رینگ بوکس، ولخرجیهای زیاد، ورشکستگی و تغییر چهره مداوم.
همه اینها به خاطر همان بیماریهایی است که وی حتی به خاطر آنها قرص مصرف میکرد و از وجودشان آگاهی داشته «من دارم قرص میخورم تا کسی رو نکشم. این قرص منو ریخته بهم، دیگه نمیخوام بخورمش اما اونا نگرانن که بدون قرص من یه موجود خشنم؛ تقریبا یه حیوون و اونا میخوان که من فقط وسط رینگ یک حیوون باشم».
بوکس به غیر از خشن بودن، ورزش تنهایی است. بوکسور وقتی از زیر طنابهای رینگ رد میشود، دیگر کاملا تنهاست و باید مبارزه کند تا زنده بماند؛ در حالی که چند هزار نفر در تاریکی دور رینگ ایستادهاند و با خشم فریاد میزنند و رسانهها برای خشنتر شدن و هیجان انگیزتر شدن مبارزه به این خشم و تنهایی دامن میزنند و وقتی یک بوکسور شکست میخورد، کاملا از این دایره هیجان محو میشود.
له و لورده و داغان باید گوشه رختکن بماند تا هیجانها و سر و صداها تمام شود و بعد از چند شکست، دیگر کاملا محو میشود؛ با تمام مشکلات و آسیبهایی که دیده است، جیک لاموتا گاو خشمگین که یادتان هست.
مایک تایسون از نظر خیلیها یک قاتل بالفطره است؛ یک گوش کن؛ بدترین مرد روی کره زمین. اما از نظر روانپزشکان او یک قربانی است؛ قربانی رینگ، هیجان و رسانهها.
بوکسور افسردهای که دقیقا شبیه جیک لاموتا از قهرمان سنگین وزن بودن، به وسیلهای برای سرگرمی در کازینوها تبدیل شد و بعد تنها ماند؛ «من هیچوقت خوشحال نخواهم بود. من تنها خواهم مرد... من روحم را به عنوان یک انسان از دست دادهام...».