با ريسهريسهي لبخندهاي تو
با نوار رنگينكماني اريب
- شكفتن
گل ميدهد
بوتهي رز مصنوعي
بهار كه ميرسد
هليا معيري فارسي،15 ساله
خبرنگار افتخاري از لاهيجان
يكي از نكتههايي كه بارها بر آن تأكيد كردهايم، استفاده از عنصر غافلگيري است. نه اينكه الزاماً در همهي شعرها اين جنبه كاركرد خاصي داشته باشد، ولي در بيشتر موارد (و نهتنها در شعر كه در هنرهاي ديگر هم) يكي از راههاي اثرگذاري بر مخاطب، همين ناگهانيبودن يا دستكم منتظرگذاشتن مخاطب براي دريافت حرف اصلي اثر است، البته اگر شعر چنين مضمون و فضاسازياي داشته باشد.
در شعر «بهار» بهرغم تصويرهاي زيبا و موسيقي دلنشين، اين انتظار در مخاطب ايجاد نميشود. فكر ميكني چرا؟ به نظر من اشكال كار آوردن سطر نخست شعر است: «بهار ميرسد» اين سطرِ خيلي ساده و معمولي و حتي تكراري، انرژي شعر را در همان لحظهي شروع ميگيرد و مانع حس كنجكاوي و برانگيختگي مخاطب ميشود.
شايد اگر اين سطر در پايان شعر ميآمد، مخاطب تمام سطرها را براي يافتن حرف اصلي با اشتياق بيشتري دنبال ميكرد.
اين اتفاق در شعر دوم افتاده است، يعني همهچيز حسابشده چيده شده و اگرچه مضمون جديد نيست، چينش سطرها، حس و حال لازم را براي ايجاد انتظار فراهم ميكند.
اين نكتهي مهم را نبايد فراموش كنيم كه در يك شعر خوب هر سطر بهطور جداگانه در تخيل و تصوير و مضمون استقلال و زيبايي و درخشش دارد، ولي يك نقطه ميتواند نقطهي عطف آن محسوب شود و بار عاطفي يا معنايي جديتري داشته باشد.
عكس:زهرا اميربيك، 17 ساله، خبرنگار افتخاري از شهرري
- قلقلك
بهار
شكوفه را قلقك داد
شكوفه خنديد
و به همين سادگي
گل از گل جهان شكفت
فاطمه نباتي،14 ساله
خبرنگار افتخاري از تهران
اين شعر با همين سادگي و خيالِ دلنشين زيباست. شايد توجه بيشتر به ريتم كلمهها و موسيقي ميتوانست اين كار را زيباتر هم بكند، چون بعضي سطرها وزن دارد مثل «شكوفه خنديد» يا «گل از گل جهان شكفت» اگرچه وزنشان با هم فرق ميكند و يكدست نيست.
پيشنهاد من اين است كه بيشتر شعر موزون، بهخصوص شعر نيمايي بخواني. اگر همين شعر به كمك وزن، موسيقي بيشتري داشت، تأثير بيشتري بر مخاطب ميگذاشت.
همچنين به جاي قلقلكدادن شكوفه، بهتر بود ميگفتي بهار درخت را قلقلك داد كه خنديد و شكفت و شكوفه داد. من دو سه سطر از شعر را به شكل موزون برايت مينويسم، شايد ايدهي جديدي به تو بدهد:
درخت را
بهار قلقلك داد
درخت
شكوفه داد و خنديد...
- سفرنامه
جاده بوي گلاب ميداد
شهر
بوي خدا
من خودم
آواز آبشار نياسر را شنيدم
كه قصه ميگفت براي چشمهاي منتظر
و قمصر مدام
غنچههاي صلوات را
به آسمان ميپاشيد
آران دست بيدگل را محكم گرفته بود
و با هم
كاشان را درآغوش گرفته بودند
مبادا گم شوند
در پسكوچههاي تاريخ
مهديس ذكايي،17ساله
خبرنگار افتخاري از ساوه
از خواندن شعرت لذت بردم. استفاده از اسامي خاص و آشنا، به شعرت اعتبار و تشخص ويژهاي داده و توجهت به ارتباط معنايي و عاطفي كلمهها خيلي خوب است.
ارتباط آبشار با چشمهاي منتظر، ارتباط قمصر كه يادآور گلاب است با غنچههاي صلوات و جمع آران و بيدگل با آوردن عبارت «دست هم را گرفته بودند» كه نشاندهندهي نزديكي و جايگزين همان واو عطف است و در نهايت نگاه دقيق در كنار هم چيدن نشانههايي از يك سفر، تولد يك شعر خوب را رقم زده است.
تولد اين شعر بر تو و ما مبارك!
نظر شما