در کتاب هایش همیشه یکی از شخصیتها خود اوست، دقیقا با جزئیات زندگی خودش. مجله گاردین گفتوگویی درباره همین مسئله با استر انجام داده. آن چه درزیر میآید بخشی از این گفتوگوست.
«پل استر»، مردی ظریف، خوشقیافه و تاحدی تیرهپوش است که داستانهای ظریف، زیبا و تاحدی تیرهاش را در خانهای ظریف، زیبا و تاحدی تیره مینویسد. تنها چیزی که در نام او، به او نمیآید این است که او، اصلا سخت و تلخ نیست. بهخاطر داستانهایش، مردم فکر میکنند او، آدم سختی است؛ اما در حقیقت او، اندیشمند، خونگرم و شوخطبع است؛ شخصیتی که مردم را متعجب میکند.
همانطور که در کتاب «اختراع تنهایی» مینویسد، مادرش، زن باهوشی بوده است. مادرش، بعد از مدتی کار در مغازه لباسفروشی و سپس در بخش املاک و مستغلات، بهعنوان طراح داخلی دکوراسیون، مشغول به کار میشود. استر درباره مادرش میگوید: «او، بهطور باورنکردنی، زن مستقلی بود. او، تمام عمرش را کار کرد.» استر درباره پدرش میگوید: «برای من، او، تصویری از یک مرد نامرئی بود.» وقتی استر، دانشآموز دبیرستان بود، پدر و مادرش از هم جداشدند.
استر درباره جدایی پدر و مادرش، با لحنی شمرده و بیاعتنا، میگوید: «زندگی آنها، سعادتمند نبود، اما فکر نمیکنم من در آن زندگی، عذاب کشیده باشم.» بهجای فکر کردن درباره بدبختی در آن خانه، استر جوان، به آنچه میخواهد، میاندیشد: «من از ۱۶سالگی میدانستم که میخواهم نویسنده شوم. بنابراین خواندم وخواندم و داستانهای کوتاه نوشتم.» در سال ۱۹۶۵، استر به نیویورک میآید تا در دانشگاه کلمبیا درس بخواند، اما حس انزوا و گوشهگیری، همچنان با او بود. او در اینباره میگوید: «در خانهام کار میکردم. مانند یک روح سرگردان، در خانهام پنهان شده بودم. به تمام ایدههایی که در آن سالها به ذهنم میرسید، فکر میکردم. فکر نمیکردم از ۲۰سالگی، اینهمه ایده جدید و نو داشته باشم.»
اولین موفقیت اصلی استر، کتاب شگفتانگیز و فوقالعاده «سه گانه نیویورکی» بود که در سال ۱۹۸۷ چاپ شد. یک رمان سهبخشی که تو را به اندیشیدن وامیدارد و گاهی هم وحشتزده میکند؛ کتابی درباره نابودی هویت و شخصیت در دنیای شهرنشین. استر توضیح میدهد که «بهطور فوقالعادهای»، با اشعار عاشقانه «ادگار آلن پو» و «هاوتورن»، احساس نزدیکی میکند ؛ بهدلیل اینکه «آن دو، اولین نویسندگانی بودند که میخواستند ادبیات آمریکایی را به شکل درست و معتبر، نشان دهند». او درباره کتابهایش میگوید: «هر اشاره یا ارجاع به تجربه داستانسرایی یا روایت در کتابهایم، باعث افت کردن و کم شدن هیجان داستان میشود. من هرگز چیزی را در کتابهایم تجربه نمیکنم؛ تجربه کردن یعنی شما نمیدانید چه میخواهید یا چه میکنید.»
باوجود اینکه بسیاری معتقدند او، یک نویسنده مدرن است، اما شیوه داستانسرایی و روایت او، بهطور قابل ملاحظهای، سنتی است. او میگوید: «زمانیکه داستانی مینویسم، همیشه تمام داستان از ابتدا، در ذهنم هست و احساس میکنم همهچیز باید فدای رسیدن به آن چیزی شود که در ذهنم دارم؛ کوچکترین رویدادها، جزئیات کنجکاویبرانگیز و تمام چیزهایی که بهاصطلاح، نوشته را زیبا میکند. اگر آن جزئیات، بهخوبی با آن چیزی که من میخواهم بگویم، هماهنگ نیستند، باید کنار گذاشته شوند.» طرح تمام کتابهای استر، به هم شبیه هستند: کارآگاهان خصوصی و شخصیتهای ناپدیدشده با اسمهایی که عوض شدهاند و قرار است با یکسری ویژگی، دوباره ظاهر شوند. تمام این جزئیات، برای کشف موضوعی است که بیش از همه او را به خود مشغول میکند: ذات هویت.
gardian.com - اکتبر 2007