یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۵ - ۰۹:۴۱
۰ نفر

همشهری دو - محمود قلی‌پور: یک ساعتی تا اذان مغرب مانده بود که تصمیم گرفتیم بساط افطاری را جمع کنیم و برویم خانه مادربزرگ. این نخستین سالی است که مادربزرگ به‌خاطر بیماری روزه نمی‌گیرد.

سفره افطاری

مامان گفته بود: «عزيز گفته من كه امسال سعادت روزه گرفتن رو نداشتم يعني لياقت افطاري دادن به بچه‌هامم ندارم؟» آيدا بغض كرده بود. مامان گفته بود: «بهش گفتم عزيز، لياقت چيه؟ روزها بلند شده‌ن. بچه‌ها هم خسته و مونده از سر كار ميان خونه، ديگه جون بيرون رفتن ندارن. واسه همينه كه امسال مزاحمت نشدن.» آيدا باز سكوت كرده بود و مامان گفته بود: «بهش نگفتم كه عزيز تو ديگه اون عزيز سابق نيستي. مريض شدي، بچه‌ها معذب هستن افطار بيان پيشت. آخه خودت كه بهتر مي‌دوني كافيه به عزيز بگي داريم ميايم پيشت بعد هزار جور تدارك مي‌بينه.» آيدا آرام گفته‌بود: «آخه عزيز خيلي مهربونه.»

مامان خوب نشنيد، به بابا گفت: «واي تو رو خدا صداي اون تلويزيون رو كم كن، صدا به صدا نمي‌رسه. نمي‌دونم چه خبره كه از صبح تا شب دارن فوتبال پخش مي‌كنن. صبح براي سحري بيدار شديم، نمازمون رو كه خونديم، ديدم بابا نشست جلو تلويزيون. مي‌گم چه خبره؟ مي‌گه فوتبال داره. نمي‌دونم اين كله سحري، فوتبال‌شون ديگه چيه.» آيدا خنديد. گفتند و خنديدند و بعد خداحافظي.

آيدا نشست كنارم، داشتم فوتبال نگاه مي‌كردم. گفت: «چند روز بيشتر تا آ‌خرماه رمضون نمونده. بلند شو افطار بريم پيش عزيز.» نگاهم را ناگهان از صفحه تلويزيون ‌چرخاندم سمتش و گفتم: «الان؟ تو كه عزيز رو مي‌شناسي، بي‌خبر بريم كلي معذب مي‌شه.» گفت: «افطارمون رو جمع مي‌كنيم مي‌ريم با عزيز مي‌خوريم.» گفتم: «عزيز دوست داره افطاري بده. اينجوري كه افطاري نداده، بعد باز هم ناراحته كه چرا كسي افطار پيشش نرفته.» گفت: «بلند شو بريم. باور كن خوشحال مي‌شه.»

چند دقيقه به اذان مانده بود كه رسيديم خانه عزيز. اگرچه همه‌‌چيز برده بوديم و مي‌دانستيم عزيز روزه نيست اما سفره افطار پهن كرده بود، تنهايي نشسته بود كنار سفره، قرآن هم مثل هميشه روي سفره بود، عينكش هم كنار قرآن. آيدا راست مي‌گفت، عزيز از ديدن‌مان كلي ذوق كرد. نشستيم دور سفره، اذان را كه گفتند، خرمايي برداشت و زير لب شروع كرد به دعا خواندن و بعد اشكي از گوشه چشمش چكيد. من و آيدا خيره شده بوديم به‌صورت عزيز. عزيز با لبخند، وسط آن اشك ريختن گفت: «روزه نيستم اما سر سفره افطار مثل روزه‌دارها، رفتار مي‌كنم.» خم شدم صورت ماهش را بوسيدم.

کد خبر 338923

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار مهارت‌های زندگی

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha