به گزارش مهر، شهلا دانش خواه بازنشسته آموزش و پرورش است. ۷۰ بهار را سپری کرده است و عاشق کودکان «محک» است و معتقد است ابتلا به سرطان باعث شده تا هر چه بهتر شرایط کودکان را درک کند و بهبودی خودش را ناشی از دعای کودکان می داند.
با این مددکار داوطلب به گفتگو نشستیم و از آشنایی او با محک و همچنین، بیماری اش پرسیدیم.
او در ابتدای این مصاحبه آرزو می کند بدون نیاز به کمک دیگران، تا آخرین روز زندگی در خدمت کودکان مبتلا به سرطان باشد.
دانش خواه از حمایت موسسه محک از بیش از ۲۵ هزار کودک مبتلا به سرطان در طول ۲۵ سال فعالیت این موسسه خیریه می گوید و امیدوار است روزی برسد که جهان با سرطان خداحافظی کند.
*چه زمانی با محک آشنا شدید؟
سال ۷۴ وقتی از آموزش و پرورش بازنشسته شدم، دلم می خواست کاری انجام دهم تا برای جامعه و هموطنانم مفید باشم. می خواستم به خلق خدا خدمت کنم. دوستانم معتقد بودند کار فرهنگی هم خدمت است منتها من چون حقوق از این کار دریافت می کردم، به دلم نمی نشست. به همین خاطر ۲ ماه پس از بازنشستگی در خیریه سالمندانی که نزدیک خانهام هست ثبتنام کردم و هفتهای ۲ بار به آنها سر میزدم و به کارهایشان رسیدگی میکردم. تا اینکه دخترم که از داوطلبان محک بود و از علاقه من نسبت به بچهها با خبر بود، از من خواست به محک بیایم. اوایل از دیدن کودکان مبتلا به سرطان ناراحت می شدم اما با خودم فکر کردم که چه خدمتی بهتر از این کار. همین شد که از سال ۷۶ فعالیتام را در محک آغاز کردم.
*در محک چه کار می کنید؟
من از مددکاران داوطلب محک هستم. مددکاران داوطلب برای سهولت در ارائه خدمات حمایتی و رفاهی به خانوادهها و کودکان مبتلا به سرطان و ارتقای کیفیت زندگی آنها در بیمارستانهای دولتی و دانشگاهی که بخش خون و آنکولوژی آنها فعال است، مستقرند. حدود ۱۶ سال مددکار داوطلب مرکز طبی کودکان بودم. برای این کار کلی آموزش دیدیم. راهش دور بود. اطرافیان با توجه به سنم از من میخواستند که بیمارستان نزدیکتری انتخاب کنم. منتها معتقد بودم هر چه راه دورتر لذت و اجر کار بیشتر است. تا زمانی که خودم به سرطان مبتلا شدم در مرکز طبی کار میکردم. پس از بهبودی، مدیر خدمات حمایتی محک از من خواستند که در دفتر مددکاری محک در دارآباد فعالیت داشته باشم و دیگر به بیمارستان نروم. اما هر کاری که از دستم بربیاد و به من رجوع شود، انجام میدهم.
*چگونه مددکار داوطلب شدید؟
محک برای ما دورههای آموزشی بسیاری گذاشت. نحوه ارتباط با کودک و خانواده را آموزش دادند. مباحث روانشناسی در حوزه کودکان مبتلا به سرطان را یادآور شدند. به ما یاد دادند که اولین ارتباط با بیمار، ارتباط دیداری است. کودک و خانواده از چشمان ما امید، زندگی و عشق را دریافت میکند. خانوادهها وقتی به ما مراجعه میکنند علاوه بر خدمات حمایتی از ما امید میخواهند.
*کار داوطلبانه در موسسه خیریه چه تفاوتی با کار قبلی شما دارد؟
در شرایط اجتماعی کنونی میزان استرس بسیار بالاست و به نظر من بهترین آرامش روحی در این شرایط فعالیت خیرخواهانه است. من یک معلم معنوی داشتم که میگفت هر کار خیری که شما انجام میدهید در عالم بالا تصویب شده است، پس خدا به ما لطف کرده که در خدمت کودکان مبتلا به سرطان باشیم. وقتی من پایم را در محک میگذارم آرامش روحی و روانی چندبرابری به دست میآورم. از طرف دیگر کودکان محک، کودکان معصومی هستند که با بیماری سرطان دست و پنجه نرم میکنند. میدانید بسیاری از خانوادهها در بیمارستان طبی کودکان به من میگفتند اگر محک نبود ما اصلا نمیتوانستیم از پس هزینههای درمان فرزندمان برآییم. راست هم میگویند. هزینه درمان سرطان بسیار بالاست. هزینه رفت و آمد خیلی زیاد است. خانوادهها محک را دعا میکنند و چه نعمتی بالاتر از این که برای این کودکان مفید هستم. محک روح من است. من با خدا معامله کردم و چه معاملهای بهتر از معامله با خدا.
*چگونه از بیماری خودتان با خبر شدید؟
مدتی بود که علائم بیماری را حس میکردم و همین باعث شد که با اصرار دخترانم آزمایشهای تشخیصی انجام دهم. همان جا به من گفتند که باید به متخصص جراح مراجعه کنم. باور کنید وقتی به من گفتند که مبتلا به سرطان هستم، انگار که خبر سرماخوردگی به من داده باشند. برایم خیلی راحت و قابل هضم بود. هر چه باشد من ۱۶ سال بود که با کودکان مبتلا به سرطان معاشرت داشتم.
*یعنی حضور در محک این پذیرش را برای شما به وجود آورده بود؟
بله. من کودک ۱۵ روزهای را دیده بودم که به این بیماری مبتلا است. نوجوانان را دیده بودم. اکثرشان هم خوب میشدند. من در جریان این بیماری بودم و در کنار خانوادهها زندگی کرده بودم. از چه چیزی باید میترسیدم. من حتی از خدا نپرسیدم چرا من. خدا می دانست که من چقدر کودکان را دوست داشتم، با بیماری سرطان باعث شد که این بیماری را حس کنم و با پوست و گوشتم درد آنها را بفهمم. من در محک آموختم که بیماری سرطان میتواند برای هر کسی اتفاق بیفتد و همچنین باور داشتم که سرطان درمانپذیر است. من میدانستم شیمیدرمانی خیلی سخت است. اما لمس نکرده بودم. در مدت شیمیدرمانی حتی از آب هم بدم میآمد. نمیتوانستم از جایم بلند شوم. در تمام این مدت به کودکان محک فکر میکردم و برای سلامتیشان دعا میکردم. هر چه باشد من شیرینی و تلخی زندگی را چشیدهام. اما کودکان محک، هنوز ابتدای زندگی شان هستند.
*در زمان مددکاری حال و هوایتان با کودکان مبتلا به سرطان چگونه بود؟
من ۳ دختر و ۲ نوه دارم. وقتی کودکان را می دیدم و در آغوش می گرفتم، همان حسی را داشتم که به نوهام دارم. وقتی خبر بهبودی شان را میشنیدم، به اندازه خانوادهشان خوشحال می شدم. ما با کودکان زندگی کردیم.
*یک خاطره بگویید
یک روز در مرکز طبی سند می نوشتم. خانمی را دیدم که با فرزندش در اتاق ایستاده است. از مادر خواستم تا کارت درمان فرزندش را برای تشکیل پرونده بدهد. خندید و گفت من خودم کودک مبتلا به سرطان بودم که الان بهبود یافتم. آمدهام تا از خدمات حمایتی محک برای ادامه تحصیل استفاده کنم.
*حرف پایانی
به همه میگویم محک برای حمایت از کودکان همواره به کمک مردم نیاز دارد. کل هزینههای محک از حمایت مردم است. مردم ما افراد دانایی هستند. محک آمار و ارقام را صادقانه میگوید و باعث اعتماد مردم میشود. اگر مردم خیالشان راحت نباشد، کمک نمی کنند و دیگران را به کمک ترغیب نمی کنند. مردم وقتی حقیقت را میشنوند، ما را میپذیرند، اعتماد میکنند و هیچ وقت تنهایمان نمیگذارند. از مردم میخواهم همچنان در کنار کودکان مبتلا به سرطان باشند.
نظر شما