الان دیگر خبری نیست. سریع ندوی سمت رادیو و پیچش را روی شبکه جوان نگه داری و منتظر بمانی کسی آن طرف برایت روزهای خدا را روایت کند، خیر؛ برنامههای رادیویی رمضان هم با رؤیت هلال نجیب ماه، غزل خداحافظی را خواندهاند. بگذار تکلیفت را همین جا روشن کنیم.
اگر سحرها و افطارها پای رادیو جوان ننشستهای، برنامههای متفاوت و ویژهای را از دست دادهای. «شبهای فیروزهای» سحرها، لذت آغاز روزهای دیگر را زیر دندانت مینشاند تا دم افطار که به برکت قرب الهی«جایی چراغی روشن شود» و دلت دم غروبی پر بکشد برای خود خود خدا؛ «از اینکه عاشق توام حس غرور میکنم...»
پارازیت در بعداز ظهر
فقط کافی بود کمی در حال و هوای معنوی رمضان باشید و دم غروبی خسته و کوفته توی تاکسی بنشینید؛ شرط میبندیم محترمانه - شاید هم نه - به راننده میگفتید: «آقا این چه آهنگیه دم اذان ماه رمضون گذاشتی؟ خاموشاش کن یا لااقل ولوم را بیار پایین...». اشتباه میکردید. ضبط تاکسی خاموش بود؛ فقط پیچ رادیوی این تاکسی هم مثل خیلی دیگر از تاکسیها روی رادیو جوان گیر کرده بود؛ همین.
درددلهای رسمی، نیایشهای کلیشهای، دعاهای پرتکلف و تکرار جملات همیشگی را فراموش کنید. «اینجا چراغی روشن است» از آن برنامههایی بود که شما را بهوجد میآورد؛ شاد، متفاوت، خاص و حتی ماندگار؛ 2ساعت برنامهای که از ساعت 5عصرهای رمضانی آنتن شبکه جوان را از آن خود کرده بود و چیزی شبیه به «بیدلیل خوبی کردن» بود.
رسم برنامههای دم افطار، راهی در این برنامه نداشت و رنگ و روی متفاوت آن دل خیلی از شنوندگان را برده بود؛ «قرار بود این برنامه برخلاف سالهای گذشته، رسمی و خشک کار نشود. ما به میهمانی خدا میرفتیم و میخواستیم برنامه بوی میهمانی بدهد. میخواستیم شاد باشد.
به نظرتان شاد بود برنامه؟» عصمت باپیران - سردبیر برنامه – لابهلای تمام این طرف و آن طرف رفتنهایش در اتاق فرمان، درست وقتی که صدای محمد اصفهانی استودیو را پر کرده، تایید برنامه را از ما میخواهد؛ «بله به شکل عجیبی شاد بود. به هیچکدام از برنامههای دم افطار شباهت نداشت».
سرکشی به نوارهای موسیقی را فراموش نمیکند و همچنان ادامه میدهد: «میدانید، این برنامه امضای بچههای پارازیت را پای خود دارد. فرم بر متن میچربد و هدفمان هم تاثیرگذاری بوده».
یاد راننده تاکسی خطی هفتتیر- پارکوی میافتم؛ «خانم شما اگه رادیو جوان کار میکنین، به داش جواد و مهران دوستی و خانم «جوانی به وقت فردا» سلام برسون، بگو خیلی کارشون درسته ...». منظورش از داش جواد، فرشید منافی است و حالا خندهام گرفته.
ریتم تند و شاد برنامه اجازه نفس کشیدن به کسی نمیدهد. عوامل برنامه به غیر از صدابردار و یکی از نویسندگان، همه خانم هستند؛ از نویسندهها تا سردبیر و تهیهکننده و مجریها.
با حضور آنها شوخی و شیطنت جزء تفکیکناپذیر استودیو رادیو جوان شده؛ آن هم در ساختمان پیری به نام «ساختمان پخش». لیلی گلدیس، مارال دوستی، قاسم اورنگی و هدی فلاح نویسندگان برنامه هستند. مارال حواسش به همه چیز هست و انگار چم و خم برنامه را در دست دارد؛ «ما در نوشتههایمان سعی کردیم قسمت اعظم اقشار جامعه را پوشش دهیم. اگر به آیتمهای برنامه دقت کنید، میبینید که خیلی تلاش شده تا بالانس به وجود بیاید».
«این 3 نفر»، «به همین سادگی» و «فرشته بمان» آیتمهای نمایشی برنامه بودند. آیتم «محرمانه» که اجرای آن را لیلی گلدیس برعهده دارد، به نامهها و پیامکهای مردم راجع به خدا میپرداخت. «یومالشک» از آن آیتمهایی بود که به واسطه موضوعش - کاراکتری که سعی میکرد کاری کند تا روزهاش باطل شود - سر و صدای زیادی بهپا کرد و «افطاری ساده» با زبان ساده، به نوعی کارشناسی افطار بود.
زهرا عبداللهزاده - تهیهکننده برنامه - مدام کاغذهایش را چک میکند. هر آیتمی که روی آنتن میرود، خط میزند و حواسش به موسیقی است تا کم و کسری نداشته باشد؛ «از اول قرار نبود من برای این برنامه بیایم. همه میدانند که این ساعت برای من سخت است چون بچه کوچک دارم ولی از روز اول که تهیهکننده کار به یک مرخصی 9روزه رفت، بهرغم مشکل زمانی که داشتم، آمدم و پایبندش شدم».
عبداللهزاده آنقدر برنامه به دلش مینشیند که خودش دست به کار میشود؛ «زنگ زدم و گفتم میمانم» و حالا تهیهکننده «یک صبح، یک سلام» و «پارازیت» تمام انرژیاش را میگذارد تا اینجا چراغی روشن شود؛ چراغی که نورش را خیلیها ندیدهاند اما شنیدهاند. به قول عبداللهزاده، گوینده، تهیهکننده، سردبیر، نویسنده و همه عوامل برای خودشان وزنهای محسوب میشوند تا برنامه، سنگین و درست و حسابی از آب دربیاید؛ «این مجموعه در کنار هم خوب بوده و جواب داده است.
کار گروهی به ما خیلی کمک کرده». حضور پرهیاهوی وزنه انکارنشدنیای به نام فاطمه صداقتی - به عنوان مجری - برنامه را بیش از تمام همردهایهایش شنیدنی میکرد. درست در همان لحظاتی که پای رادیو، دلگویههای صمیمی و بداهه صداقتی هوای دلمان را ابری میکرد، در استودیو رادیو جوان همان صدا، بمب خنده را میان جمع میانداخت.
آرامش و راحتی صداقتی عجیب است؛ آرامشی که فقط هنگام اجرا دارد و دیگر نشان ی از آن دیده نمیشود. چشمها همه به ساعت بالای میز صدا دوخته شده. 30ثانیه دیگر اذان است و باید موسیقی بهموقع قطع شود. صدای بچهها در استودیو میپیچد؛ آرزوهایی که کودکانههایی شاهکارند: «خدایا خدایا کار بابام خوب بشه...». پاکی صداها، اشک را پخش چشمانت میکند؛ الله اکبر...
وقت اذان، زمانی است که گروه کمی آرام میگیرد. چند دقیقهای وقت دارد استراحت کند، اگر فاطمه صداقتی بگذارد؛ «آخجون...بخوریم... قبول باشه. بفرما سبزی تازه با نان بربری داغ و پنیر». کیسه سبزی خوردن تروتازه را از کولهپشتیاش بیرون میآورد و بالاخره از پشت میکروفون، دل میکند. به این مخلفات، آش رشته و بامیه و خرما و آب پرتقال را هم که اضافه کنی، «افطاری ساده» رنگ میبازد.
کنداکتور «اینجا چراغی روشن است» هر روز تا ساعت 3بعدازظهر توسط سردبیر بسته میشد و حالا برخلاف همیشه که فقط صدا میماند، چیزی دیگری که مانده تصویری است که از گروه اجرای این برنامه میگیریم.
انتظار مجروحیت داشتیم
وقتی چند ماه پیش کلاسهای طنزنویسی رادیو جوان در حال شکلگیری بود، مدیران شبکه فکرش را هم نمیکردند که از دل همین کلاسها 12 – 10نفر وارد فعالیت حرفهای شوند و نبض برنامه سحر رادیو جوان را در دست بگیرند.
بچههای گروه «سپیدار» میانگین سنی کمی دارند؛ همانها که خلوت سحرهای رمضان امسال را برای شنونده، دلنشین و آرام کرده بودند. نادر ختایی میگوید:«7سال خانم؛ میانگین سنی بچهها 7ساله. شیر میخورند البته. یکی دو تاشون هم به حرف افتادهاند».
نادر ختایی، استاد بچهها در کلاس طنزنویسی بوده و دستچینشان را بهعنوان تیم نویسندگی، به «شبهای فیروزهای» آورده. مدام بچهها را میخنداند؛ 12تا دختری که سرپرستشان، متولد61 است و بقیه شصت و هشتی، شصت و نهی و هفتادی هستند.
ختایی ـ تنها مرد این گروه - ریسک سپردن کار به بچههای دبیرستانی را به جان خرید و حالا خیلیها به دنبال تکتک نویسندههای این برنامه هستند؛ «به هر حال بچهها سابقه نوشتاری حرفهای خیلی کمی داشتند. از طرف دیگر همه آنها فارغالتحصیل کلاس طنز بودند ولی اینجا معنوی و دلی مینوشتند».
نیلوفر جعفریانراد، ندا اظهری، پریسا زندیه، دلارام محرمی، درسا افشارفرد، مرضیه توکلی، ارکیده هاشمی، لیلا و شهلا جوشقانی، نازنین خداپرست، ساناز راستگو و سارا مدیری حالا دیگر برای خودشان یکپا نویسنده درجه یک شدهاند.
«شبهای فیروزهای» مثل خیلی دیگر از برنامههای رادیو جوان، مرز کلیشه و تکرار را پشت سر گذاشت؛ «تا یادمان میآید فرم برنامههای سحر تکراری بوده و نهایتا یک گوینده مرد، فقط دعا و نیایش زمزمه میکرده. برای اولین بار تصمیم گرفتیم یک زن برنامه سحر را اجرا کند». ختایی بعد از عملی شدن این تصمیم منتظر مخالفتهای شدیدی بوده است.
حس نوستالژیک و عادت به صدای گرم یک مرد در سحر، نگرانیها را دامن میزد؛ «انتظار مجروحیت داشتیم خانم. گفتیم توی سازمان قمهکشی میشه اما نشد». میخندد و وسط تمام حرفهایش، یکی یکی هوای نویسندههای خیلی جوانش را دارد؛ «درسا کارش خیلی سنگین است.
کارهای ترکیبی کامپیوتری با اوست. سارا شاعر تواناییه، نیلوفر دبیر شورای نویسندگانه و تعامل خیلی خوبی با بچهها داره، مثلا کلا کاری باهاشون نداره! ندا قلم محکمی داره، شهلا فخیم مینویسه و پریسا نثر رادیوییاش حرف نداره».
بازخورد برنامه شبهای فیروزهای مثبت و حتی بیشتر از آن بوده؛ «قطعا مخالفانی هم هستند اما جالب اینجاست که سکوت کردهاند». بنفشه رافعی - از مجریهای سرشناس رادیو جوان - برخلاف تصور اولیهاش برنامه به دلش نشسته و حالا نمیداند صبح روز بعد از ماه رمضان، برنامه «یک صبح، یک سلام» را چطور میتواند با آن انرژی و شیطنتی که باید، شروع کند.
برنامه از ساعت 3 تا 5 هر بامداد، روی آنتن بود و برخلاف دیگر برنامههای رادیویی، موسیقی در آن وجود نداشت. «شبهای فیروزهای» باید خودش را در فضاسازی جا میانداخت و بار سنگینی بر دوش رافعی بود. مداحیهای مختلف، دلگویهها و دلنوشتههای مردم از طریق تلفن، متون نیایشی متفاوت و فضایی آرام و خلوتبخش، ترکیبی را میساخت که به راحتی میشد نام «شبهای فیروزهای» را بر آن گذاشت.
جو برنامه تا حدی برای شنوندگان مقبول بود که التماس دعاهایشان را به برنامه میگفتند و مطمئن بودند دیگر شنوندگان دعایشان خواهند کرد؛ «اطمینان مردم واقعا جالب بود». شبهای اول به روال همیشگی برنامههای رادیو جوان، تماسهای مخاطبان رنگ شوخی داشت؛ «آقا زود اذان گفتید؛ چای من که هنوز سرد نشده بود...». ولی خیلی زود ذهن مخاطبان به فضای معنوی برنامه عادت کرد.
همانطور که نویسندهها هم در همان برنامههای اول، فضا کاملا دستشان آمد و برنامه را به شکل تمام و کمال دست گرفتند؛ «یکی از دلایل موفقیت برنامه هم همین بود. البته اصلا نمیتوان توانایی فوقالعاده بنفشه رافعی- گوینده برنامه - را نادیده گرفت؛ کسی که خودش در این برنامه کمکم داشت به مجری - مؤلف تبدیل میشد». رافعی میخندد و عموی شاعر و پدر نویسنده را برخلاف ختایی، دلایل خوبی برای نوشتن نمیداند.
آیتم تماس زنده تلفنی برنامه - آیتمی که بین خودشان به آیتم کوفتی معروف است! - یکی از بهترینها در نوع خودش بود؛ درددلهای مردمی که نیمهشب با برنامه حرف میزدند؛ «شبی یک آقا تماس گرفت. حالش خیلی بد بود. همسرش در حال طلاق گرفتن بود. بچهاش در آتشسوزی مرده بود و خودش هم 5میلیون بدهی داشت. بعد از آن تماس یکی از شنوندگان زنگ زد و 5میلیون بدهی این آقا را تقبل کرد...».
شبهای فیروزهای رمضان که تمام شد، شبهای فیروزهای رادیو جوان هم تمام شد و فقط حسرتش ماند برای سال بعد؛ اگر خدا بخواهد.
خدامونه دیگه
شوخ و بامزه و باتسلط؛ این دختر آرام و قرار ندارد. فاطمه صداقتی از آن مجریهایی است که برنامه را به نام خودشان تمام میکنند؛ صدای گرم، محکم و دلچسبش آشنای خیلیهاست؛ همان صدایی که «جوانی به وقت فردا» را زنده میکرد؛ «این برنامه تم مذهبی داشت و به هر حال برای ماه رمضان ساخته شده بود، ولی ما میخواستیم در عین حال شاد باشیم.
سعی کردیم حالت برنامههای کلیشهای را نداشته باشیم؛ به همین سادگی». دعای قبل از افطار را با حزن نمیخواند و حرفهای خدایی را بداهه میگفت؛ «من متن زیاد دستم بود. برای همین زیاد مجبور به بداههگویی نبودم ولی گاهی به من موضوعی میدادند و من در مورد آن حرف میزدم. مثلا امید».
حرفهای دلیاش را دوست دارد و معتقد است رمضان، ماه میهمانی خداست و باید بفهمیم که وقتی جایی میهمان هستیم، باید شاد و سرخوش باشیم؛ «با خدا که رودربایستی نداریم خانم. چرا اینقدر سخت حرف بزنیم؟ خدامونه دیگه. دوستش داریم». خودش محرمانهای برای رو کردن ندارد به جز یکی از آن خندههای پرانرژیاش.
حرفهای بنفشه رافعی، مجری برنامه سحر
چلهنشینی کردم
بیشتر یک کاراکتر بوده تا گوینده. در این برنامه یاد گرفته آرام و متین اجرا کند و خبری از شلوغی و انفجاری بودنش نیست؛ «خیلی از مخاطبان من را نشناخته بودند. باورشان نمیشد من همان رافعی «یک صبح، یک سلام» و «آخرشه» هستم».
متولد1354 است و صدایی پخته دارد؛ «نوشتههای بچهها عجیب است؛ خیلی خوب و از همه بهتر اینکه خیلی خوشخطاند. آخر، گویندهها عقلشان به چشمشان است».
میگوید ارتباطش را با دنیای بیرون قطع کرده. در طول روز با توجه به اینکه برنامههای دیگرش را در این یک ماه تعطیل کرده، در خانه مینشیند، دعا میخواند و مینویسد و همه تلاشاش را کرده تا در صدایش، آرامش و توسل به خدا موج بزند؛ «فقط از ساعت 2 تا 5:15 استودیو بودم. بقیه وقتم را در خانه میگذراندم. من چلهنشینی کردم».