اما آنها که دنبال بهانه نبودند یا بهانهها را روی هوا میزنند ، رمضان را بهانه دیگری کردند برای خوبیهایشان.
باید دوبار سر سفره خانوادهای نشسته باشی که یکی از آنها در زندان باشد تا بتوانی آن جای خالی را همانطور که هست ببینی؛ تا ببینی. این فقط در فیلمها نیست که مادر خانه برای عضو غایب و دربند هم کاسه و بشقاب میگذارد سر سفره که همه یادشان باشد آنیکی نیست.
اگر آن دوبار را سر آن سفره با آن جای خالی نشسته باشی، آنوقت دیگر تاب نداری کسی به خاطر 200هزارتومان بدهی، از سحریخوردن و افطارکردن در کنار خانوادهاش باز بماند. آنوقت شاید یکی از سادهترین کارهایی که میتوانی بکنی، این است که به میدان فاطمی بروی، تالار وزارت کشور؛ جایی که جشن رمضان برگزار میشود. شاید آنجا چند خانواده، چشمبهراه همدردی تو باشند.
بازارچه خیریه جشن رمضان حال و هوای عجیبی دارد؛ ازدحام زیبای خیرین روبهروی غرفههای کمکهای مردمی آدم را ناخودآگاه به یاد همه فرصتهای زیبایی میاندازد که برای کمک به دیگران داشتهایم و از دست دادهایم.
غرفه آزادی زندانیان ستاد دیه و کمیته امداد، امسال کنار هم است و این هم به نفع زندانیان است و هم خیرینی که برای پیدا کردن زندانی موردنظرشان راحت از این غرفه به آن غرفه میروند.
آن 3 مرد مهربان
آنها میآیند؛ 3 مرد همسن، تقریبا 45 ساله و خوشلباس. چیزی در گوش آقای اعتماد میگویند، گل از گل اعتماد میشکفد، آنها را به داخل غرفه دعوت میکند و برایشان آبمیوه میآورد. آنها میخواهند تا سقف 7 میلیون تومان زندانی آزاد کنند.
به هیچ وجه حاضر به صحبت کردن نیستند، فرمها را پر میکنند و به سرعت به سمت غرفه بعدی که مخصوص تهیه جهیزیه برای نوعروسان کمیته امداد است، میروند. 6 میلیون هم آنجا میپردازند. مردم نگاهشان میکنند و آه از نهادشان بلند میشود؛ «خوش به حالشان ؛ به هر غرفهای که میرسند 7-6 میلیون کمک میکنند».
این طور که آقای اژدری - متصدی و مسئول اعطای وام غرفه کمیته امداد امام خمینی(ره)ـ میگوید، «کمکهای مردمی فقط شامل زندانیانی میشود که جرائم غیرعمدی مثل تصادف و... یا جرائم مالی مثل چک و سفته و... مرتکب شدهاند».
به خاطر بچههایش
زن و شوهر جوان دست در دست هم به غرفه کمیته امداد نزدیک میشوند. با وسواس به دنبال زندانی خاصی میگردند و بالاخره پیدایش میکنند؛ «مخارج 2 نفر را متقبل شدهایم؛ یکیشان ورشکسته است؛ 2 میلیون از بدهیاش مانده، زندان است و 4 تا بچه دارد. دیگری هم یک کارگر ساده ساختمانی است که او هم 4 تا بچه دارد به خاطر بیماری همسرش ناچار شده پول قرض بگیرد اما نتوانسته پس بدهد.
همه بدهیاش را خیرین تقبل کردهاند فقط 600 تومانش مانده که ما دادیم. دلمان برای 4 تا بچهاش میسوزد؛ بندهخداها نه پدر دارند، نه مادر».آقای اژدری میگوید: «خیرینی که اینجا میآیند صرفا آدمهای ثروتمندی نیستند، خیلیهایشان مردم عادیاند؛ آدمهایی که میآیند و 300 ـ 200 تومان از بدهی زندانی را میپردازند. رقمهای پایین همان شبهای اول ماه مبارک آزاد میشوند؛آنهایی که ماندهاند، مقدار دیهشان بالاتر بوده و چون کمکم پرداخت شده، کارشان طول کشیده است».
بار اولمان نیست
زن و شوهر نسبتا جوان به غرفه ستاد دیه میرسند، با سرعت نگاهی گذرا روی پروندهها میاندازند و چیزی به متصدی غرفه میگویند. متصدی غرفه یکی از پروندهها را برمیدارد و به آنها میدهد؛ «زندانیای را میخواستیم که طلبش را یکجا بدهیم و آزادش کنیم؛ فقط یک پسر مجرد بیکس و کار بود که 3 میلیون دیه داشت؛ تصادف کرده بود؛ همان را تقبل کردیم.
بار اولمان نیست؛ زمان فوت پدرمان هم به جای گرفتن مراسم ختم و سوم و هفتم و... زندانی آزاد کردیم». آقای اژدری میگوید: «مردم میتوانند قسمتی از بدهی افراد را به عهده بگیرند و نه لزوما همهاش را؛ البته حداقل مبلغ 50هزارتومان است».
50 ساله با چشم گریان
مرد به غرفه ستاد نزدیک میشود. چشمانش پر از اشک است. نحیفتر از آن است که نانآور خانهای باشد. با چشم پروندههای روی میز را میگردد. ناامید برمیگردد. آنسوتر زن و بچهاش ایستادهاند.
3 سال است پسرش زندان است. میگویند آنجا افسردگی حاد گرفته چون وضع خانوادهاش را میبیند و نمیتواند برایشان کاری کند؛ «با موتور تصادف کرده؛ برایش 12 میلیون دیه بریدهاند، ندارم بدهم. جانباز 50 درصدم، توانایی کار کردن ندارم، فقر برایم توانی باقی نگذاشته، نانآورم هم همین یکدانه پسر بود. نمیدانم این بلا چطور به سرمان آمد؛ حالا هر شب میآیم ببینم بلکه کسی دیهاش را تقبل کرده باشد و او آزاد شود».
آقای اعتماد-معاون ستاد دیه استان تهران و متصدی غرفه ستاد دیه- میگوید: «به خانوادههای زندانیان دیه، تا سقف 43 میلیون تومان وام میدهیم، هر چند بیشترشان یا سند ندارند یا ضامن یا حتی از پرداخت اقساط همین وام قرضالحسنه هم عاجزند؛ آن وقت است که به مددکاران ما مراجعه میکنند و مددکاران هم سعی میکنند راهحلی برای آنها پیدا کنند».
کمیآمار
این طور که سیدحسن جولایی مدیرکل ستاد دیه کشور میگوید حدود 25 هزار بدهکار جرائم غیرعمد به خاطر نداشتن تمکن مالی در زندانها محبوس هستند که این بزهکاران بیشتر برای ترک نفقه، تصادف، محکومیتهای مالی غیرکلاهبرداری و بدهی مهریه در زندان ماندهاند و خانواده آنها در انتظار آزادیشان هستند که اعتبار مورد نیاز برای آزادی آنها 3500 میلیارد ریال است.
جالب است بدانید هم اکنون بیش از 50 درصد این زندانیان به صورت موقت به مرخصی رفتهاند. در ماه مبارک رمضان امسال برگزاری 170 جشن گلریزان برنامهریزی شده که از ابتدای ماه رمضان تاکنون نیز 36 میلیارد و 500 میلیون ریال کمک از خیرین و دیگر منابع جمعآوری شده است.
خندان و گریان
زن از آن آدمهای همیشه خندان است که از بد روزگار اشک به چشمانش آمده. به آقای اعتماد میگوید برای آزادی پسرش آمده و آقای اعتماد هم راه و چاه را نشانش میدهد؛ هرچند طبق معمول راضی نمیشود و چک و چانه میزند. پسر زن از 16 سالگی در زندان است؛ به خاطر تصادف با موتور برایش 21 میلیون تومان دیه بریدهاند، بنده خدا تا به حال این همه پول را در خواب هم ندیده است.
با همه این حرفها، حرف مصاحبه که میشود، خنده بانمکی به لبش میآید؛ «والله ما خیلی بدبختایم، این همسایهها را هم که میبینید، آوردهام به بیکسیام شهادت بدهند. شوهر ندارم، تحت پوشش کمیتهام، هیچ کاری هم بلد نیستم. دلم خوش بود بچهام بزرگ میشود، میرود سر کار، که نشد. یک پسر مریض دیگر هم در خانه دارم؛ بیمار اعصاب و روان است.
یک پایم خانه است و یک پایم بیمارستان. نمیدانم باید کجا بروم و به چه کسی مراجعه کنم. به هر جا که فکرش را بکنید، مراجعه کردهام و نامه نوشتهام اما همهاش بینتیجه بوده است».
آقای اعتماد میگوید: «مشکل زندانیان و خانوادههای آنها این است که راه را اشتباه میروند؛ اولا باید آخرین حکم زندانی آمده باشد، بعد در صورت دارا بودن شرایط، فرمهایی را- که در خود زندان به او داده میشود- پر میکند. این فرمها به کمیته میآید، راست و دروغاش بررسی میشود، از دادگاه شهرستان و بخش و محل استعلام میکنند و در صورتی که همه چیز درست بود، اقدام میکنند».
دستم از همهجا کوتاه است
پیرزن به غرفه آزادی زندانیان نزدیک میشود. حالت چهرهاش با دیگران متفاوت است. آقای اعتماد اما به دیدن آدمهای شبیه او عادت دارد، نامهاش را میگیرد و میگوید: «برو مادر، فردا صبح بیا ستاد ببینم چه کار میتوانم برای پسرت بکنم».
پیرزن اما گوشاش به این حرفها بدهکار نیست؛ پسرش را میخواهد؛ نانآور خانهاش را. آرام آرام به سمت غرفه کناری (کمیته امداد) میرود و همان پاسخ را میگیرد. پایش دیگر یاری نمیکند. میرود جلوتر روی کفپوش سالن و چهارزانو مینشیند.
آنقدر گرفتار است که تا چشمش به گوش شنوایی میافتد، سفره دلش را باز میکند؛ «پسرم 4 سال است زندان است. 4 سال پیش با دوستش سوار موتور بود، در میدان ولیعصر خوردند زمین، قفسه سینه دوستش شکست، تاندوناش هم آسیب شدید دید. 40 میلیون دیه برایش بریدهاند، نمیدانیم از کجا بیاوریم. یک زن تنها هستم، پسرم را از 2 سالگی دستتنها بزرگ کردهام، هیچکس را ندارم، پسرم تنها نانآورم بود که حالا زندان است. پسر دیگرم تازه فوت شده، بچههایش هم مادر ندارند و پیش من هستند. دستم از همه جا کوتاه است».
پیرزن تکانی به خودش میدهد، چادرش را سرش میکند و بلند میشود، از این و آن نشانی سالن آمفیتئاتر را میپرسد و میرود آنجا، شاید بتواند کسی را پیدا کند که همین امشب مشکلاش را برایش حل کند! آقای اعتماد میگوید: «کسانی که اینجا میآیند، واقعا دستشان به جایی بند نیست. بعد از خدا تنها پشتیبانشان ماییم. مطمئنم هر کدام از آنها اگر یک نفر را داشتند که به دادشان برسد، هیچوقت رو به غریبه نمیانداختند».
دیوارهای دوستداشتنی
ساعت نزدیک 11 است اما به حال غرفههای آزادی زندانیان فرقی نمیکند. پرونده زندانیان دیه را روی میزچیدهاند، کمترین مشخصات آنها را نوشتهاند تا مورد سوءاستفاده قرار نگیرند. خط آخر پرونده شرح حال کوتاهی به قلم خودشان است که اشاره به سرپرست خانوار بودن و بیپناه بودن زن و بچههایشان میکند.
دیوارها اما دوست داشتنیترند. روی دیوارها پرونده زندانیانی را که آزاد شدهاند، زدهاند و با خط درشت نوشتهاند «آزاد». هرچه میگذرد از پروندههای روی میز کم میشود و به پروندههای روی دیوار اضافه و این نشانه خوبی است؛ نشانه اینکه مردم هرچقدر هم که خودشان نداشته باشند باز هم به این نقطه که میرسند، احساسشان بر منطقشان غلبه میکند.
آقای اعتماد برگهای را نشان میدهد که النگوی طلایی را با چسب به آن چسباندهاند؛ «خانمی آمد، تحت تاثیر حال و روز زندانیای قرار گرفت و ما را شرمنده کرد؛ چون پول همراهش نبود، النگویش را درآورد و تقدیم کرد».