شنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۵ - ۰۷:۲۳
۰ نفر

همشهری دو - مریم کریمی: همه این ماه‌ها برایم ماه‌های سختی شده بودند.

همه روزهايي كه فرزند دوم‌ام را باردار بودم و هر كه مرا مي‌ديد مي‌گفت: «آخه پسرت گناه داره. آخه هنوز خيلي كوچيكه. آخه ديگه كسي بهش توجه نمي‌كنه».

حرف‌هاي آدم‌ها انگار شك‌ و ‌ترديدهاي خودم بودند كه جرأت مطرح كردنشان را نداشتم. پاي حرف زدن كه به ميان چه مي‌آمدمي‌توانستم خودم و بقيه را متقاعد كنم. ولي در عمل قرار بود چه بشود؟ درباره‌ فرزند دوم كتاب مي‌خواندم تا ببينم عكس‌العمل‌هاي پسر بزرگم ممكن است چطور باشد. پيش‌بيني‌ها وحشتناك نبودند: چند وقتي تمايل به دوباره نوزاد شدن و حسادت‌كردن؛ حسي كه هميشه بين همه خواهر و برادرها جاري است و پدر و مادر بايد بلد باشند با آن چطور برخورد كنند. ولي باز هم دلم آرام نمي‌شد. اگر به پسر بزرگ‌ترم فشار مي‌آمد چه؟ اگر بعدها روزي به من مي‌گفت چرا من را از اين مركز توجه بودن درآوردي؟ بايد چه جوابي بهش مي‌دادم؟ ما تا تولد نوزادمان فقط پدر و مادر يك نفر بوديم و لابد قرار بود بعدش نصف بشويم و به هر كدام از بچه‌هايمان نصف پدر و مادري‌مان را ببخشيم.

دلشوره‌هايم تا همين چند روز پيش ادامه داشت. اينكه پسر بزرگم توانسته بود نوزاد خانه‌مان را بخنداند خيالم را راحت نكرده بود. اين فكر كه در عوض باهم همبازي مي‌شوند هم همينطور. آن روز پسر كوچكم را خوابانده بودم روي يك ملافه روي زمين. صداي زنگ را شنيدم. در را باز كردم. پسرم از مهد آمده بود. قبل از آنكه سلام بدهد و قبل از آنكه كفش‌هايش را درآورد، نوزاد را ديد و به‌سرعت رفت طرفش. اين وقت‌ها بايد با آنها كاري نداشته باشم مگر آنكه سلامت نوزاد در خطر جدي بيفتد. از دور نگاه‌شان كردم. پسر بزرگ‌ترم نشست، به نوزاد سلام كرد و برايش شكلك درآورد و بعد از ديدن خنده‌اش خم شد و پيشاني‌اش را بوسيد.

براي نخستين بار حس كردم دلش براي برادر كوچكش تنگ شده بود. براي نخستين بار به‌نظرم آمد كه انگار ديگر او را دوست دارد و برايش يك موجود خنثي نيست. برايش شده يك فرد؛ يك عضو خانواده. يكي كه حالا مي‌تواند به او محبت كند و از او محبت ببيند. اين لحظه، لحظه‌اي بود كه خيالم را راحت كرد؛ لحظه‌اي كه بهم فهماند حتي اگر هم قرار باشد براي او تقسيم شوي، چيز جديدي به زندگي‌اش آورده‌اي. يك حجم زياد از محبتي كه جور ديگري است، لابد كمي دوستانه‌تر؛ يك محبت برادرانه كه دوطرفه مي‌شود حتما. من به زندگي پسرم «دوست داشتن» و «دوست داشته شدن» جديد را اضافه كرده بودم. يك رابطه كه مثل همه رابطه‌هاي ديگر سختي‌هاي خودش و البته شيريني‌هاي خودش را دارد لابد. ولي بالاخره رابطه است. باهم بودن و محبت ديدن است.

در اين زمانه‌اي كه آدم‌ها روزبه‌روز تنهاتر مي‌شوند، يك رابطه هم يك‌رابطه است، مخصوصا رابطه‌اي كه احتمال ماندگاري‌اش بيشتر است. اميد؛ من به اين ماندگاري اميد بيشتري دارم. براي هم بمانند كاش. با هم بخندند و گريه كنند كاش. به هم محبت كنند كاش، لحظه‌ها و روزها و سال‌ها.

کد خبر 342268

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha