وی سخنانش را اینگونه آغاز کرد و گفت: شیوهی بدیعی که خاقانی در شعر فارسی ابداع کرده است به سبب استحکام لفظ و ترکیبات تازه و نازکاندیشی و کاربرد استادانه صنایع ادبی، زبانزد است. واژهها در شعر خاقانی در ترکیبی نغز و سنجیده و در ضمن شبکهای درهمتنیده از روابط پیدا و پنهان لفظی و معنوی به یکدیگر پیوند خوردهاند. این شیوه را در بسیاری از قصائد و غزلهای خاقانی میتوان دید. خاقانی در نظر فضلای ما و کسانی که نام او را شنیدهاند، شاعری جدی و زمخت و با سخن پُرطنطنه و اشرافی به نظر میآید. این تا حدودی باعث میشود که از او فاصله بگیرند و از شکوهی که دارد دچار ترس بشوند؛ اما تصویر واقعی او این نیست. خاقانی صاحب لطیفترین غزلیات است و از قضا یک جریان قوی عرفانی در شعر او وجود دارد.
خاقانی صاحب لطیفترین غزلیات است
ترکی به نقل قولی از شمس تبریزی پرداخت و یادآور شد: شمس تبریزی درباره خاقانی میگوید: آن دو بیت خاقانی میارزد سنایی را و فخرینامهی او را. در حالی که سنایی، قبل از مولانا، کوه بزرگ عرفان در فرهنگ اسلامی است. حالا کسی مثل شمس دو بیت خاقانی را با تمام حدیقة الحقیقه، که از امهات کتب عرفانی است، مقایسه میکند و میگوید که آن دو بیت میارزد به فخرینامه و خودِ سنایی! حرف عجیبی است. یا جامی را ببینید که چگونه دربارهی خاقانی بحث میکند، به عنوان عارف کامل. اما محققانِ روزگار ما این نگاه را ندارند و گرایشهای عرفانی خاقانی را انکار میکنند. حتی بعضیها میگویند که خاقانی ادای عرفان را درآورده است و از باب تقلید سخنان عارفانه هم گفته است. در حالی که عنوان اصلی خاقانی حقایقی خاقانی است. حقایقی یعنی عارف.
جمهور محققان معاصر میگویند که حقایقی تخلص اول او بوده است. این حرف دقیقی نیست. خاقانی تا پایان، عنوان حقایقی خود را داشته است: حسان العجم حقایقی خاقانی. این نشان دهندهی بُعد عرفانی اوست. اما یک نکته را باید توجه داشت: عرفان خاقانی با عرفان حلاج و بایزید و جنید فرق میکند و همین تفاوت است که برخی به عرفان او به دیدهی انکار مینگرند؛ چون تصویری که از عارف دارند کسی است مثل حلاج و بایزید. واقع آن است که خاقانی عارف است؛ اما نه آن عارفِ صوفیِ زاهد و از جنس عرفانی که در خراسان شکل گرفته بود، در قرن چهار و پنج. عرفان خاقانی از جنس عرفان قلندران است. او رسماً خودش را قلندر مینامد. این عرفانِ قلندری خاقانی از سه جهت قابل اثبات است: یکی از جهت آثار اوست. خاقانی بارها و بارها تعبیر قلندری را در شعر خودش آورده است؛ مثل این بیت: ما حضرت عشق را ندیمیم/ در کوی قلندری مقیمیم؛ و نمونههای دیگر.
روزگار خاقانی رواج اندیشههای فتیانی است
وی با تصریح بر این نکته که وجه دیگری که خاقانی را به فرهنگ قلندری وصل میکند از طریق سنایی است خاطرنشان کرد: خاقانی خودش را بدیل سنایی میداند. میدانیم که سنایی کسی است که مفاهیم قلندری را رسماً وارد ادبیات ما کرد. بُعد دیگری که خاقانی را به مفاهیم قلندری وصل میکند عرفان رایج در آذربایجان بوده است. خاقانی به اعتبار این که بیست و چند سال از عمرش را در تبریز گذرانده است میتواند شاعری آذربایجانی هم باشد. عرفان آذربایجان پیوند خاصی داشته است با مفاهیم قلندری و ملامتی و فتوت که بسیار به هم نزدیکاند. ضمن اینکه روزگار خاقانی روزگار رواج اندیشههای فتیانی بوده است. خاقانی از لحاظ منظومهی فکری به قلندران نزدیک است. قلندران میکوشیدند که ریای معکوس بورزند. یعنی سعی میکردند خود را بد نشان بدهند. اهل ملامت اینگونه بودند. روش آنها این بود که کاملاً زمینی سخن میگفتند و از عشق مجازی حرف میزدند. خاقانی هم تلاش میکرد که از ظاهر به سمت باطن برود. کوی مغان برای او همان مفاهیم باطنی است؛ سیر از ظاهر به باطن است.
بررسی قصیدهی جام می تا خط بغداد ده ای یار مرا
ترکی در ادامه به بررسی قصیدهی جام می تا خط بغداد ده ای یار مرا پرداخت و گفت: قصیدهای که برگزیدهام ۳۰ بیت دارد. شاید از کوتاهترین قصاید خاقانی باشد. برخی آن را غزل تصور کردهاند و آن را در بخش غزلیات دیوان آوردهاند:
جام می تا خط بغداد ده ای یار مرا / باز هم در خط بغداد فکن بار مرا
خط بغداد از خطهای هفتگانهی جام است که قدما بدان معتقد بودند. جام را به هفت درجه مشخص میکردند تا به هر کس به اندازهی توانش باده بدهند. خط بغداد در مصراع دوم یعنی خطهی بغداد. خاقانی چند نوبت به بغداد رفته بود. بار آخر آن در سال ۵۷۱ هجری بوده است، بعد از دومین سفرِ حج او. منتهی در این شهر بیمار و بدهکار میشود و نهایتاً مجبور میشود آنجا را ترک کند و سالیان پایان عمر را در تبریز بسر برد.
باجگه دیدم و طیار ز آراستگی / عیش چون باج شد و کار چو طیار مرا
بیت دقیقی است که اغلب کسانی که آن را شرح کردهاند دچار اشتباه شدهاند. گفتهاند باجگه جایی بوده است شبیه به عوارضیهای کنونی و خاقانی در این بیت گفته است که من باجگاه و طیار (یعنی ترازو) را دیدم و خوشحال شدم و مانند ترازو کارم میزان شد! این معنی که شارحان گفتهاند غلط و بی معنی است. باجگه محلهای تفریحی در کنار دجله بوده است. اصلاً بحث عوارض نیست. طیار در مصراع اول به معنی کشتی است. در کتابهای تاریخی فراوان از آن یاد شده است. طیار دوم به معنی ترازو است که با طیار اول جناسِ تام دارد.
رخت کاول ز در مِصطبه برداشتیم / هم بدان منزل برداشت، فرود آر مرا
مصطبه به معنی سکو است. رخت برداشتن یعنی کوچیدن. میگوید: تویی که من را از میکده بیرون کردهای، دوباره مرا به همان منزل نخستین برگردان. برداشت و فروداشت اصطلاحات موسیقی است.
سفر کعبه به صد جهد برآوردم و رفت / سفر کوی مغان است دگر بار مرا
میگوید: من یک سفر به سمت ظاهر کردم. الآن میخواهم به عالم معنا برگردم.
پیش من لاف ز شونیزیهی شونیز مزن / دست من گیر و به خاتونیه بسپار مرا
شونیزیه قبرستانی در بغداد بوده است و مرکز زاهدان و عارفان. خاتونیه نیز نام محلهای است در بغداد.
گوییم حج تو هفتاد و دو حج بود امسال / این چنین سُفته مکن تعبیه در بار مرا
در میان عوام اهل سنت باوری وجود داشته است که معتقد بودهاند هر سالی که روز عرفه با روز جمعه یکی شود، شگون دارد و ثواب آن حج برابر ۷۲ حج است. سال ۵۷۱ که خاقانی حج دوم را انجام داده است، روز عرفهی آن، جمعه بوده است. سُفته در بار کسی تعبیه کردن معادل امروزی هندوانه زیر بغل کسی گذاشتن است. این را هم بگوییم که در نسخهها گفتهاند که این شعر خطاب به قاضیالقضات بغداد سروده شده و در معارضه با او.
من در کعبه زدم کعبه مرا در نگذاشت/ چون ندانم زدن آن در، ندهد بار مرا
درنگذاشت تعبیر کهنی است. برخی معنی آن را نفهمیدهاند و نسخه را عوض کردهاند و نوشتهاند: در نگشاد. حال آن که صورت درست همان درنگذاشت است به معنی نپذیرفتن.
دامن کعبه گرفتم دم من درنگرفت/ درنگیرد چون نبیند دمِ کردار مرا
دم من درنگرفت یعنی نفس من اثر نکرد.
سوختهی بید منم زنگزدای می خام/ ساقی میکده به داند مقدار مرا
در قدیم وقتی میخواستند شراب را خالص کنند از زغال سوختهی بید استفاده میکردند. میگوید: من مانند بید سوخته میمانم. زنگ زدای می خام هستم. ناصافیهای شراب را جدا میکنم. پس بهتر است که نزد ساقی میکده بروم.
نیست در زهد ریاییت به جو سنگ نیاز/ وندرین فسق، نیازی است به خروار مرا
جو کمترین واحد وزن است. میگوید: در زهد ریایی تو یک جو نیاز نیست. چون نماز باید همراه نیاز باشد. وقتی یک جو نیاز در نماز تو نیست چه سودی دارد؟ اما درست است که من فسق میکنم اما نیاز دارم.
اندرین شیوه که هستی تو، تو را یار بسی است/ وندرین تو که منم، نیست کسی یار مرا
خیلیها معنی اندرین تو که منم را نفهمیدهاند و تو را تبدیل کردهاند به ره. حال آن که همان تو درست است. تو تعبیر کهنی دارد و به معنی شیوه و طریقه است.
لاله میخورد که از پوست برون رفت تو نیز/ لاله خوردم کن و از پوست برون آر مرا
لالهخورد اصطلاحی است ظاهراً از خود خاقانی. یعنی سیاهمست کردن. شاید اشاره به سیاهی وسط گل لاله دارد.
گِل به بیل تو ندارم من و گلگون قدحی / می خورم تا ز گل گور دمد خار مرا
گِل به بیل نداشتن ضربالمثلی بوده است که گویا هنوز هم در برخی مناطق خراسان بهکار میرود. یعنی کاری به کار کسی نداشتن.
کافر و مست همی خوانی خاقانی مرا / کس مبیناد چو تو مؤمن و هشیار مرا
کافر و مست امروز معنی روشنی دارد. اما قدما از این تعبیر دیگری میکردند و آن را به معنی انسان گناهکار و تردامن به کار میبردند.
نظر شما