همایش "علم، دروازهای برای تفاهم" با سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین سیدمحمد خاتمی رییس موسسه بینالمللی گفت و گوی فرهنگها و تمدنها در مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی آغاز به کار کرد. به گزارش روابط عمومی موسسه بینالمللی گفت و گوی فرهنگها و تمدنها؛ متن کامل این سخنرانی بدین شرح است:
علم به کجا می رود؟
درست در هنگامی که غرب از آنچه خواب قرون وسطی نام گرفته است سر بر میداشت و در پرتو دو نهضت نوزایش و اصلاح تجربه جدیدی از زندگی را آغاز میکرد، در اواخر قرن شانزدهم در آلمان کتابی تحت عنوان «یوهان فاوستن» منتشر شد که سرگذشت حکیم کیمیاگری را بازگو میکرد که با شیطان پیمان بسته بود که همه آرزوهایش برآورده شود و در برابر آن، جاودانه در آتش جهنم بسوزد.
سالها بعد نویسنده و درام سرای انگلیسی «کریستوفر ماریو» سرودی را تحت عنوان «سرگذشت غم انگیز دکتر فاستوس» منتشر کرد و بالمآل داستان «فاوست» در سروده ادبی جهانی و جاوادانی «یوهان ولفگانگ فون گوته» عالم و شاعر بزرگ آلمان که از قضا دل در گرو عشق به شرق و به خصوص حافظ ما داشت مشهور خاص و عام شد.
آیا میتوانیم سرگذشت علم و بالاتر از آن، غرب و جهان متجدد را همان بدانیم که بر «فاوست» گذشت؟
دکتر «فاوست» عالم و کیمیاگر، گرچه با فریب شیطان به لذت و برخورداری رو میآورد، ولی هیچگاه روح خود را کاملاً به او نمیفروشد و در آخر هم پس از طی مراحل دردناک و عبرت آموز، راه آرامش راستین را مییابد و کوشش خود را مصروف سود رساندن به دیگران میکند و بالاخره «فاوست» شیطان زده، مورد ستایش فرشتگان قرار میگیرد که روان او را با جلال به عرش میبرند و شیطان که نیرویش در تدبیر! و جادوگری و قدرت تصرف تجلی مییابد در برابر نیروی عشق و محبت و عظمت خدای بخشنده شکست میخورد و انسان فریفته شده، پس از هجرتی طولانی و دردآور باز به اقلیم روح بر میگردد.
در آستانه قرن بیستم میلادی «نیچه» از زبان حکیمی که دیوانهاش میخواندند فریاد برمیآورد که «خدا را کشتیم» و این منبع عظمت و زیبایی و شفقت را با دست خود از پای در آوردیم و تاوان آن را باید بپردازیم. «نیچه» اما برای رهایی از این وضع ناگوار در انتظار «ابرمردی» میماند که با «اراده معطوف به قدرت» نجات بخش شود. چندی نمیگذرد که «ابرمرد» در هیبت هیتلر با اروپا و بشریت آن کاری را میکند که پیش از او «استعمار» که مولود دنیای متجدد است با بخش بزرگی از انسانهای روی زمین کرده بود. وی با تسخیر روح بزرگ آلمان، جهان را به خاک و خون میکشد و رقیب او این بار با ابزار شگفت انگیز زادة علم یعنی تکنولوژی نو، در اوج غرور با هیولای دهشت انگیز بمب هستهای جنگ را به پایان میبرد ولی این بمب نه بر سر هیتلر که بر سر مردم مظلومی فرود میآید که خود قربانیان جنگ هستند.
جنگ گرم پایان مییابد تا دوران هراس انگیز جنگ سرد آغاز شود تا در اواخر قرن بیستم و با سقوط ابرقدرت رقیب غرب، وضعیت دلهره انگیز و اضطراب آوری برای عالم و آدم پدید آید که نظیری در تاریخ نداشته است.
جهان میدان یکه تازی قدرتهایی میشود که با حذف رقیب نیرومند دوران جنگ سرد، خود را ارباب بلامنازع جهان میدانند و با تکیه بر غرور نابجای قرن هجدهمیِ نیاکان خود، همگان را به تسلیم در برابر اراده معطوف به قدرت و سود خود میخوانند و به خود حق میدهند که در برابر هرکس تسلیم نشد، هرگونه اقدامی را انجام دهند، ولو اینکه با بدیهی ترین معیارهای اخلاقی و حقوق بشر ناسازگار باشد و از سوی دیگر از دل تحقیر و سرکوب و نومیدی و عقب ماندگی، صدای وحشتناک خشونت و ترور و انفجار و تخریب بر میآید تا قدرت خود را با ویرانگری به رخ حریف و رقیبی بکشد که در منطق با او یکی است، گرچه منافعشان با یکدیگر متفاوت است.
من در پی آن نیستم که دست آوردهای شگفت انگیز دانش جدید و فن آوریهای نوین را انکار کنم و نیز می دانم که امروز بنیاد زندگی انسان مبتنی بر این دو فرآورده جان آدمی است، ولی ناگفته نگذارم که علم و دست آوردهایی که حاصل گونهای بینش درباره عالم و آدم است، صاحب خود را دچار غرور نابجایی کرد که به او حق تصرف در عالم و آدم را می داد و حاصل آن نیز تخریب بی انتهای محیط زیست طبیعی انسان از یک سو و تحقیر و تخریب شخصیت و تاراج منابع و منافع انسانهایی بود که به لحاظ تاریخی در مدار عقب ماندگی باقی مانده بودند.
علم جدید و قدرت معجزه گر آن، قدرت سودا زدگان را برای دستیابی به آنچه آن را منافع اصلی و فضای حیاتی میخواندند افزون کرد.
من میدانم که علم را قدرتمندان پدید نمیآورند، اما فاجعه آن است که قدرتمندان یا بهتر است بگوییم سیاستمداران از علم و تکنولوژی در مسیر آنچه منافع خود میدانستهاند سوء استفادههای فراوان کردهاند، چنانکه از دین و فلسفه و هنر و سایر تجلیات روح بلند آدمی بهره برداری سوء شده و می شود.
انتظار میرفت که هزاره سوم میلادی با ندای آرام بخش و امیدآفرین «گفت و گوی فرهنگ ها و تمدنها» که میتوانست و میتواند سرمشق زندگی صلحآمیز و امنیت آفرین باشد آغاز شود، ولی این هزاره با انفجارهای مهیب نیویورک و واشنگتن و در پی آن جنگی و امنیتی شدن فضای جهان و لشگرکشی های بدفرجام و اشغال و سرکوب و ادامه تحقیر ملتها و جوامع و اعمال معیارهای دوگانه که خود زمینه ساز پیدایش و رشد افراط گرایی و خشونت و تروریسم است به گونهای آغاز شد که جهان و جهانیان را بیش از پیش در نگرانی و اضطراب فرو برد و در همه مراحل علم و تکنولوژی در خدمت خشونت، صدای مهیبِ ویرانگری را بلندتر از همیشه در گنبد گیتی طنین انداز کرد. ولی درهای امید همچنان گشاده است.
آنچه موجب امیدواری است اینکه:
اولاً: آگاهی به این نکته که امنیت بزرگترین گمشده امروز بشر در جهان به هم پیوسته است و امنیت یا همه جا خواهد بود یا هیچ کجا نخواهد بود و امنیت پایدار در سایه عدالت برقرار خواهد شد بیش از همیشه وجدان بشر را بیدار کرده است.
ثانیاً: گرچه هنوز آثار غرور و توهم در میان سیاستمداران خودبرتر بین از میان نرفته است، ولی با بحرانهایی که تفکر و تمدن غرب آن را تجربه میکند و درد و رنجی که از «پارادایم» خشونت و تصرف و تحمیل ناشی شد، بسیاری از انسانهای خردمند و اندیشمندان و هنرمندان و اصحاب فکر و ادب در غرب را متواضعتر از گذشته کرده است، امری که امکان تفاهم و گفت و گو را بیشتر کرده است.
اما بپذیریم که علم صرف نظر از بحثهای گسترده دامنی که درباره ماهیت آن هست، هدیه بزرگ خداوند به انسان است، ولی بزرگتر از علم، خود آدمی است که علم را در اختیار دارد. انسان اگر خیرخواه باشد علم نیز به بسط خیر کمک خواهد کرد.
آنچه باعث تأسف است اینکه اگر علم در خدمت سیاستی که در همه زمانها سودا زده بوده است و امروز سودا زده تر، قرار گیرد میتواند ویرانگر باشد. باید کوشید تا علم از دست زورگویان و سودجویان برون آورده شود و در اختیار اخلاق و اراده معطوف به عشق و زیبایی قرار گیرد تا هم علم و هم انسانیت نجات پیدا کند و این کاری است دشوار که بیش و پیش از همه باید وجهه همت عالمان قرار گیرد.