یکشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۵ - ۰۹:۱۷
۰ نفر

همشهری دو - محمود قلی‌پور: هوای شهر خوب است. گرم است اما بیش از آنکه گرما آزارنده باشد، مطبوع است.

مهران، پسر 7ساله و دختر 8ساله‌اش را برده باشگاه. سعيد كشتي را چندماهي است كه شروع كرده و سعيده هم از وقتي كيميا عليزاده مدال المپيك گرفته، مصمم شده ورزشكار شود و مدال المپيك تكواندو را بگير. اين جمله را وقتي همراه مهران سوار ماشين هستيم مي‌گويد: «من مي‌خوام خيلي خوب درس بخونم، خيلي خوب ورزش كنم و همه رو خوشحال كنم». دوست دارم بپرسم چگونه مي‌خواهد با ورزش كردن و درس خواندن همه را خوشحال كند اما خودش جوابم را مي‌دهد؛ «بابا گفت اگه به موقع نخوابي اجازه نداري صبح براي مسابقه كيميا بيدار شي ولي من اون شب خيلي زود خوابيدم كه بتونم ساعت 4صبح بيدار شم و ببينم كيميا چطور مدال مي‌گيره». مكث مي‌كند و مي‌گويد: «مامانم داشت دعا مي‌كرد». سعيد مي‌پرد وسط حرفش و مي‌گويد: «من مطمئن بودم كيميا مدال مي‌گيره». سرم را برمي‌گردانم به پشت، جايي كه سعيد و سعيده نشسته‌اند و به بيرون نگاه مي‌كنند. مي‌گويم: «از كجا مطمئن بودي؟» سرش را مي‌آورد جلو، به من نگاه مي‌كند و خيلي جدي مي‌گويد: «آخه عمو، من چند ماهه مي‌رم كشتي. يكي دو بار تو اين مدت مربي‌‎مون ما رو برده مسابقه ببينيم. من چهره قهرمان‌ها رو خيلي خوب مي‌‌شناسم. همه‌شون مطمئن هستند كه مدال مي‌گيرن. اصلاً مربي‌مون ميگه بايد انقدر تمرين كنين و به‌خودتون مسلط باشين كه از گرفتن مدال مطمئن بشين. كيميا مطمئن بود».

مهران گوشه‌اي پارك كرده و رفته براي خانه‌شان خريد كند. سعيد و سعيده نشسته‌اند روي صندلي عقب و دارند سرود ملي را مي‌خوانند. برمي‌گردم نگاه‌شان مي‌كنم. سرود كه تمام مي‌شود، هر دو قيافه دو قهرمان را به‌خود گرفته‌اند و براي تماشاگران فرضي دست تكان مي‌دهند. مي‌گويم: «پس بالاخره مدال طلا گرفتين». هر دو با خوشحالي مي‌گويند: «مربي‌هامون گفتن هر روز بايد اين تمرين رو انجام بديم. بايد احساس قهرمان بودن رو تو خودمون ايجاد كنيم». پدرشان برمي‌گردد و كيسه‌هاي ميوه را مي‌گذارد توي صندوق عقب. مي‌بيند داريم حرف مي‌زنيم، مي‌گويم: «مهران خوشحالي‌كه بچه‌ها ورزشكار شدن؟» آرام مي‌گويد: «خيلي خوشحالم. به‌نظرم حالشون تغيير كرده، كمتر بي‌حوصله مي‌شن. حال و هواي خونه هم خوب شده. همه هدف داريم». آرام مي‌گويم: «حالا اگه بزرگ شدند و مدال المپيك نگيرن چي كار مي‌كني؟» تا بيايد جوابم را بدهد، مي‌پيچد توي اتوبان. سعيد و سعيده هر دو دست روي سينه مي‌گذارند. مي‌گويم: «چي شده؟» مي‌گويند: «مربي‌‌هامون گفتن قهرمان واقعي اينها هستن». به اطراف نگاه مي‌كنم و مي‌گويم: «كيا؟» مهران تابلوي اتوبان شهيدصياد شيرازي را نشان مي‌دهد.

کد خبر 344607

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha