مثل «سيدجواد هاشمی» كه سالها او را گاهي بهعنوان مجري و گاه بازيگر فيلمها و سريالهاي اجتماعي و ديني ديدهايم.
حتي حدود يكي دو دهه قبل، بيشتر در فیلمهای جنگی بازی میکرد و بهخاطر همين، مردم او را بيشتر بهعنوان بازیگر فيلمهاي دفاع مقدس میشناسند. اما سيد جواد هاشمي، خودش را بیشتر از همه، معلم میداند.
البته هاشمی چند سالی است که از معلمی بازنشسته شده، اما هنوز هم حرفهایی از دورانی دارد که در مدرسهها سر کلاس میرفت و درس میداد.
در آستانهي هفتهي دفاع مقدس و فصل باز شدن مدرسهها، پاي صحبتهاي اين معلم با سابقه مينشينيم؛ معلمي كه هم به درس و مدرسه، رنگ هنر و بازيگري ميزند و هم خاطرههاي سالهاي حماسه دفاع مقدس را زنده ميكند.
عكسها: مهبد فروزان
- از چند سالگی معلم شدید؟
از 17 سالگی.
- بیشتر چه درسهايي را تدريس ميكرديد؟
من جز ریاضی و فیزیک و زبان انگلیسی، همه چیز درس دادهام. ولی معمولاً معلم علوم اجتماعی، دینی و قرآن بودم.
- براي دانشآموزان چه مقطعی؟
همهي مقاطع ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان. اوایل معلمی با بچههای ابتدایی کار میکردم که یک دورهي طولانی بود. البته دقیقاً اولین بار که معلم شدم در دبیرستان درس دادم.
فاصلهي سنیام با شاگردانم یک سال بود و بعضی از بچههای مدرسه هم از من بزرگتر بودند. من یک سال هم زود فارغ التحصیل شده بودم، چون زود رفته بودم مدرسه.
- جلوی آن بچههایی که سبیل دارند و ردیف آخر مینشینند، درس میدادید؟
بله، ولی چون خوب بلد بودم حرف بزنم، مشکلی پیش نمیآمد. بزرگترین ترس برای معلمی این بود که آدم خوب بلد نباشد حرف بزند. اگر معلم بلد نباشد خوب حرف بزند، ارتباطش قطع میشود. دانشآموزها حتی اگر ابتدایی باشند، خيلي زود متوجه میشوند.
ولی معلمی که بلد باشد خوب ارتباط برقرار كند مهمترین ابزار را دارد. بهترین خاطرهای که دارم این بود که تازه معلم دینی چهارم دبیرستان شده بودم و هنوز ریشم درنیامده بود.
توی حیاط ایستاده بودم که یکی از شاگردها آمد و گفت: «تازه اومدی تو این مدرسه؟» گفتم: «آره.» گفت: «میآی تو کلاس خودمون.» بعد که رفتیم سر کلاس، مدیر مدرسه من را معرفی کرد که معلم جدید هستم. او اسمش جعفریان بود و ته کلاس هم مينشست.
اولین روز با کلی اطلاعات قشنگ سر کلاس رفتم که نشان میداد خیلی به درس وارد هستم. آخر کلاس جعفریان گفت: «ببخشید آقا دینی، ما نمیدونستیم شما معلم هستین.»
- در کدام مناطق تهران کار میکردید؟
بیشتر منطقهي 11 بودم و همزمان در دبیرستان آیتالله سعیدی و دبستان حجت درس میدادم. ولی در مناطق دیگر هم کارکردهام.
- از چه سني به کار هنری و بازيگري گرايش پيدا كردید؟
من از سال 1357 کار تئاتر میکردم، یعنی از زمان نوجوانی با یک گروه کاملاً حرفهای مشغول کار شدم. گروهی که از مشهد آمده بودند و من نقش نوجوان نمایش را بازی میکردم.
در مدتی که درس میدادم بعد از ظهرها در یک مکان فرهنگی و تربیتی به نام معراج که زیر نظر آموزش و پرورش بود کار میکردم.
علیاکبر قاضینظام که بعدها فيلمنامهي نیاز را نوشت و چند بار جایزهي بهترین فیلمنامه را گرفت، مدیر فرهنگی آنجا بود و من را از مدرسه به کانون کشاند تا برای بچهها کار کنم.
- چهطور، هم میتوانستید کار تئاتر انجام دهید و هم برای سر کلاس رفتن انرژی داشته باشید؟
من عاشق درس دادن و حرف زدن هستم. خدا رحم کند به موقعی که پیرمرد شوم. معلمی برایم هیجان غیرقابل وصفي داشت. حتی الآن که چند سال از بازنشستگیام میگذرد، همین حس را دارم.
- حالا این حرف زدن برای بچهها تأثیری هم رویشان داشت؟
بچهها نشان میدادند که فهمیدهاند و رشد کردهاند. من توی مدرسه شاگردهای خیلی خوبی داشتم که الآن میبینمشان و آدمهای بزرگی در سینما، تئاتر و تلویزیون شدهاند.
خیلی از آنها حرفههای هنری را انتخاب کردند و بعضیها هم که نتوانستند فعاليت هنري را دنبال کنند، در شغل خودشان موفق شدند. آنها حتی اگر در بازار کار کنند، باز هم کارشان را بلدند، چون از فن بازیگری خبر دارند.
- ما معلمهایی داشتیم که قرار بود همهي دانشآموزها را جذب درس کنند، اما نمیتوانستند و در نتیجه به همان 10 یا 15 نفری که دورشان جمع میشدند، دلخوش بودند.
اوایل، روش بعضی از مربیهای پرورشی این بود که فقط بچههایی را جذب میکردند که خانوادههای مذهبی داشتند. نوع برخوردشان طوری بود که فقط این گروه جذب میشدند، ولی من این کار را نمیکردم.
من میخواستم همه را جذب کنم. اردوهای مذهبی داشتیم که میرفتیم مشهد و غیرمستقیم با بچهها کار تربیتی میکردیم. اینطور کار کردن سختتر است. در واقع کار تربیتی همانقدری که به نظر آسان میآيد، سخت است.
- دربارهي بچههای امروزي چي فکر میکنید. دههي هفتادیها و هشتادیها ؟
دههي هفتادیها و هشتادیها «یله و رها» هستند. در دورهای قرار گرفتند که دورهي تربیت نبود. متأسفانه بخشهای تربیتی در آموزشوپرورش منحل شده و دیگر وجود ندارد تا تربیت کند و خانوادهها هم تربیت بچهها را سپردهاند به گوشی تلفن همراه.
- مقصر چه كسي است؟
تقصیر بچهها نیست. تقصیر ما بزرگترها است. در این دو دهه ما 50 تا فیلم کودک و نوجوان نداشتیم. بسنده کردیم به برنامههای تلویزیونی که اصولاً خانوادهها نمیگذارند بچههایشان تماشا کنند و خودشان هم تماشا نمیکنند.
الآن خيلي از بچهها و خانوادهها سریالهای ماهوارهای را بهتر میشناسند. من بهعنوان یک معلم احساس میکنم که امیدها برای ساخته شدن واقعی نسلهای 70 و 80 تبدیل به تردید شده است. هرچند البته اینطور نیست که من صددرصد این گروه را محکوم کنم.
- هنوز هم خودتان را معلم میدانید؟
بله. من توی معلمی ادعا دارم. اوایل انقلاب محصلي بود که توی مدرسه پاپیون میزد و تمام درسهایش 20 بود، ولی قرآن را میشد سه! هیچ راهی هم نبود که این درس را یکجوری قبول شود.
یک بار مادرش آمد و بچهاش را به من سپرد و گفت كه هرطوری میتوانی به او آموزش بده تا این درس را یاد بگیرد. من به او یاد دادم تا درس قرآنش هم به اندازهي بقیهي درسهایش خوب شد. در بازیگری و کارگردانی و موسیقی و... ادعا ندارم، ولی توی معلمی مدعي هستم.
- آهوي پيشوني سفيد
یک روز من توی یک سازمان فرهنگی برای برنامهاي مخصوص نوجوانها بهعنوان مجری مشغول صحبت کردن بودم. دربارهي خیال و سهم مهم آن در هنرهای مربوط به نوجوانها حرف میزدم. یکیدو نفر از مهمانها و هنرمندان هم آمدند و گفتند که باید به خیال اجازهي رشد بدهیم.
رییس سازمان آن موقع توی سالن نبود و وقتی حرفهای ما تمام شده بود آمد و بدون اینکه از صحبتهای ما خبر داشته باشد رفت پشت تریبون و یكهو گفت: «چرا باید از خیال استفاده کنیم؟ اصلاً نباید به خیالپردازی راه داد!»
من خیلی تأسف خوردم که متولی یک سازمان فرهنگی برای بچهها چنین تفکری دارد. وقتی میخواستم فیلم «آهوی پیشونی سفید» را کارگردانی کنم فقط از راه خیال وارد شدم. برای نوجوانها فیلم دمِ دستی زیاد میشود ساخت، ولی من میخواستم برای بچهها کار بزرگي انجام بدهم تا نتیجهي خوبي بدهد.
البته نمیشود وارد بازار رقابت با فیلمهای خارجی شویم. رقابت اصلاً خندهدار است، چون آنها گاهی به اندازهي بودجهي پنج سال سینمای ایران، برای یک فیلم خرج میکنند.
البته این را هم باید گفت که پول مهم است، ولی سینمای ایران نه بهخاطر پروژههای بزرگ، بلکه بهخاطر اندیشههای بزرگي که نشان میدهد مهم است. «اصغر فرهادی» به همین دلیل جایزه میگیرد. البته وقتی اصغر فرهادی جایزه گرفت، توی تلویزیون اخبار علمیفرهنگی فقط یک خبر کوتاه از آن پخش کرد.
تا وقتی کسانی که به سینما و موسیقی ما ارتباط ندارند، دربارهي آن تصمیم میگیرند، اصلاً نميشود وارد هیچ رقابتی شد. اینکه دربارهي موسیقی صحبت میکنم به این دلیل است که کار موسیقی را با «فردین خلعتبری» شروع کردم، ولی دیگر ادامه ندادم. چون کارهای مدرسه و کانون «حر» در میدان راهآهن تمام وقتم را پر کرد.
همهي این کارهای تئاتر، کارگردانی و موسیقی به معلمي من کمک میکرد. همهي این کارها برای این بود که معلم خوبی باشم. معلم خوب باید همهي اینها را بلد باشد. یک معلم موفق بچهها را با یک ملودی مناسب گفتار و با اجرای درست در حین حرف زدن جذب میکند.
نظر شما