در این زمینه از نظر بعضی از کارشناسان عبارتهای meta narrative یا grand narrative این معنی را دقیقتر میرسانند.
روایت غالب، گفتمانی فراگیر درباره سایر روایتهاست که آنها را در بر میگیرد. یکی از مباحث اصلی در شرط فرامدرن (۱۹۸۴) لیوتار این است که جابهجایی از نوگرایی به فرانوگرایی، به تجزیه و تحلیل مشروع این گفتمانهای کاملکننده و اصلهای ارزش مطلق و حقیقت کلی وابسته به آنها بستگی دارد، لیوتار به جای روایت غالب از تفاوت، تکثر و گفتمانهای در مقیاس کوچک، هر یک با مجموعه مقررات مفاهیم و شیوههای انفرادی و منحصر به فرد حمایت میکند.
وی روایتهای نوگرایی را به منزلة روایتهایی تعریف میکند که هدفشان مشروعیت دادن به خود از طریق «توسل علنی به چند روایت غالب مانند تحقیق درباره تضادهای متافیزیک و راه حلهای آنها، هرمنوتیک معنی، رهایی عقلی یا موضوع و گوهر کار، یا ایجاد ثروت» است (لیوتار، ۱۹۸۴: بیست و سوم). لحظه ایجاد این گرایش جنبش روشنگری است. با این حال، تعریف لیوتار، ایدئولوژیهای گوناگونی مانند کاپیتالیسم، کمونیسم و مسیحیت را نیز در بر میگیرد و به همه مبارزات بزرگ برای برابری، به شیوهای ضمنی برچسب بیفایدگی میزند. تا آنجا که مبارزات در فمینیسم و حقوق مدنی سیاهپوستان به اندیشههای فراگیر یا همگانی عدالت و روایت طولانی پیشرفت و آزادسازی بستگی دارد، به نظر میرسد آنها نیز به دلیل ادعاهای کاملکننده خود در معرض محکومیت قرار دارند.
میتوانیم به شیوهای کمتر پیچیده، اگرچه همچنان مرتبط به طرح مدرنیستی، روایتهای غالب را در گفتمان علمی ـ که در جستجوی «حقیقت» مطلق و تفوق بر دنیای طبیعی است ـ و نیز در طرح و ساختار دوره مدرنیست ـ لوکور بوزیه، فرانک لوید رایت، و «سبک بینالمللی» رایج ـ با دستور کار آرمانگرایانة آن از دگرگونی اجتماعی، به وسیلة نوآوری رسمی، مشاهده کنیم.
لیوتار این فراروایتها را در بهترین حالت ناتوان و بیهوده و در بدترین حالت به دلیل تحمیل اجماعشان، سرکوبگر، مستبدانه و «تروریست» به شمار میآورد. او میگوید روایتهای بزرگ با «بحران مشروعیت» مواجه شدهاند و دیگر معتبر نیستند. در حال حاضر، به جای ایدهالهای کاملکننده ـ سرزمینهای موعود آزادی و حقیقت مطلق ـ تأکید بر شیوهها، مهارتها و راهکارهای عملی است.
لیوتار به جای روایتهای بزرگ قدیمیتر «خرده روایتهای» فرامدرنیته را پیشنهاد میکند. وی در جملهای که بارها تکرار شده است، به عبارتی خیلی ساده میگوید: «من فرامدرن را ناباوری نسبت به فرا روایت تعریف میکنم».
روایتهای کوچک فرامدرن، با تنوع و گوناگونی مشخص میشوند و ادعایی در مورد جهانشمولی ندارند. اینها به جای چارچوبها و قوانین فراگیر، «بازیهای زبانی» ناپیوستهای هستند که به فرد یا گروه اجتماعی خاصی خدمت میکنند. لیوتار مینویسد دانش فرامدرن صرفاً ابزار مقامات نیست؛ حساسیت ما را نسبت به تفاوتها اصلاح میکند... اصل آن همخوانی و همساختی کارشناسی نیست، بلکه منطقشکنی ابداعکننده است. هرچند ممکن است سوال کنیم که آیا بحث فراگیر لیوتار در «شرط فرامدرن»، با عنوان فرعی گستاخانهاش «گزارش دانش» و شرح داخلی تغییر فرهنگیای گسترده و مترقی، خود نوعی فرا روایت را تشکیل نمیدهد؟
نظریهپردازان فرهنگی و سینمایی دورة اخیر از مفاهیم بیانشده از سوی لیوتار به شیوههای گوناگون استفاده کردهاند؛ برای مثال «جان فیسکه» (۱۹۹۱) در دفاع از «سیاست خرد» مقاومت که در تماشاگری تلویزیون میبیند، نظر لیوتار و «میشل دوسرتو» را تکرار میکند. این نوع مذاکره در مقیاس کوچک را بر شیوههای بزرگتر و سازمانیافته اعتراض اجتماعی ترجیح میدهد.
اثر آمریکایی دیگری درباره تماشاگر و فرهنگی مردمی، مانند کار «جانیس رادوی» و «هنری جنکینز»، همین فرایند را، اگرچه نه همیشه با شور و شوق فیسکه، مستند کرده است. «باربارا کرید» (۱۹۹۷) به شیوهای مستقیمتر، به شکست روایتهای بزرگ پدرسالارانه در تجزیه و تحلیل فمینیستی خود از فیلمهای «بیگانه» (رایدلی اسکات، دیوید فینچر، ژان پیر ژونه ۱۹۷۹ تا ۱۹۹۷) اشاره میکند، در حالی که «پیتر بروکر» و «ویل بروکر» درباره «خردهروایتهای مدور فیلم " داستان عامه پسند" کوئنتین تارانتینو، (۱۹۹۴) به منزلة ویژگیهای هنرشناسانه مدرن «مترقی» بحث میکنند؛ هرچند، شاید به جای فیلم و تلویزیون، این اینترنت باشد که با محتوای پراکنده، دموکراسی محبوب اطلاعاتی و شیوه خواندن و نوشتن غیر خطی که با پیوندها و پرشهای فرامتنی حمایت میشود ـ به طور مناسبتری دید لیوتار را از بازیهای زبانی فرامدرن بیان کند.
Will Brooker*
نظر شما