زن لواشكفروش چندماه قبل براي تعمير ماشين پرايدش به مغازه مكانيكي مردي به نام يونس در شرق تهران رفت و آن روز آشنايي آنها شكل گرفت. اين آشنايي ادامه داشت تا اينكه يك روز زن جوان به نام سپيده از يونس خواست كه همديگر را ببينند. يونس از همهجا بيخبر در محل قرار حاضر شد و وقتي سوار ماشين پرايد شد تازه فهميد در چه دامي گرفتار شده است.
- 120دقيقه بعد
يونس روبهروي افسر كلانتري نشسته بود و روي دست و گردنش آثار جراحت به چشم ميخورد. او گفت: چند ساعت قبل وقتي در محل قرار با سپيده حاضر شدم نميدانستم نامزدش هم در ماشين منتظر من است. سپيده پشت فرمان بود و من روي صندلي جلو نشستم. نامزد سپيده در صندلي عقب پنهان شده بود كه دقايقي پس از اينكه سوار ماشين شدم،
ناگهان از پشت سر گردن مرا گرفت. او پيچگوشتي را روي گردنم گذاشت و گفت كه اگر سر و صدا كنم مرا به قتل ميرساند. التماسشان كردم دست از سرم بردارند اما آنها از من خواستند دسته چكم را كه هميشه همراهم بود برداشته و يك چك 4ميليون توماني در اختيارشان قرار دهم.
من اما مقاومت كردم و نامزد سپيده با پيچگوشتي گردنم را زخمي كرد تا مرا مجبور به نوشتن چك كند.وي ادامه داد: از ترس جانم چك را نوشتم و امضا كردم. آن را سپيده گرفت و زماني كه ميخواستم در ماشين را باز كنم و بروم، نامزد سپيده اجازه نداد. اين بار برگهاي پيش روي من قرار دادند و تهديدم كردند پاي آن را امضا كنم.
متن دستنوشته اين بود كه هروقت سپيده و نامزدش به تعميرگاه من آمدند بهخاطر طلبي كه از من دارند بايد خودروهاي آنها را رايگان تعميركنم، بيآنكه ريالي از آنها پول بگيرم. باز مقاومت كردم اما نامزد سپيده اين بار با پيچگوشتي دستانم را زخمي كرد و من باز هم مجبور شدم از ترس جانم پاي آن برگه را امضا كنم.
وي ادامه داد: من2ساعت داخل ماشين آنها بودم و گروگانگيران مدام تهديدم ميكردند كه اگر به كسي حرفي بزنم يا شكايتي كنم يا مرا به قتل ميرسانند يا آبروي مرا پيش خانواد نامزدم ميبرند. من يك هفتهاي ميشد كه نامزد كرده بودم و سپيده تهديد ميكرد اگر پاي پليس را به اين ماجرا باز كنم همه چتهايي را كه در مدت آشناييمان بين ما ردوبدل شده بود، براي نامزدم و خانوادهاش ميفرستند و آبرويم را ميبرد. اما چون موضوع آشنايي من و سپيده براي گذشته بود و در آن زمان من هنوز نامزد نداشتم، از تهديد آنها نترسيدم و به محض اينكه رهايم كردند، تصميم گرفتم شكايت كنم.
- روايتي ديگر
با اين شكايت، به دستور قاضي آرش سيفي، بازپرس شعبه چهارم دادسراي امور جنايي تهران، تيمي از مأموران تحقيقات خود را شروع كردند. چند روز پس از شكايت، سپيده و نامزدش با راهنمايي شاكي دستگير شدند و وقتي پيش روي قاضي جنايي قرار گرفتند، روايت ديگري را مطرح كردند.
سپيده گفت: مدتي قبل ماشينم را براي تعمير به مغازه يونس بردم و از اين طريق با هم آشنا شديم. او ميدانست من نامزد دارم و اصلا آشنايي ما ربطي به عشق و علاقه نداشت. حتي نامزدم هم ميدانست كه من هميشه ماشينم را براي تعمير پيش يونس ميبرم. تا اينكه مدتي قبل وقتي يونس متوجه شد كه من در خانه لواشك درست ميكنم و از طريق دوستان و شبكههاي اجتماعي لواشكها را ميفروشم، به من سفارش لواشك در چندين نوبت براي دوستان و بستگانش داد.
مبلغ همه اين لواشكها در حدود 3ميليون تومان شد و او هر بار براي پرداخت پول بهانه ميآورد. وي ادامه داد: دراين ميان حتي به بهانه اينكه چك دارد و يك ميليون تومان پول كم آورده از من پول نقد هم گرفت و ديگر برنگرداند. همين شد كه من و نامزدم نقشه كشيديم تا با تهديد و ضرب و شتم، بدهي 4ميليون تومانيمان را از او بگيريم. فكرش را نميكرديم شكايت كند، چون به ما بدهكار بود. با اين اظهارات، قاضي براي آنها قرار قانوني صادر كرد و تحقيقات در اين پرونده ادامه دارد.
نظر شما