يك مرض قديمي ديگر هم دارم؛ هنوز موقع تماشاي بعضي فيلمها در سينما، صداي آنها را ضبط ميكنم. و بعد بارها و بارها آنها را گوش ميدهم. آنقدر كه ميدانم در كدام لحظه چه اتفاقي ميافتد. آنقدر كه صداها لباس تصوير ميپوشند و در ذهن من راه ميروند. مثلا وقتي ديالوگهاي «به همين سادگي» را ميشنوم، ميدانم وقتي پسرك و طاهره خانم با اتوبوس واحد از كلاس زبان برميگردند،
چشمهاي مادر چطوري بهصورت و لبهاي فرزند دلبندش خيره شده و خسته است و غم دارد. همسرم هم همين عادت ضبط صداها را دارد. چون صداها در هوا پخش ميشوند و مينشينند در جايي كه بايد؛ مينشينند به «جان» آدم؛ در جايي كه از صوت به احساس تبديل ميشوند؛ به بغض، خنده، گريه، نفرت، شوق، هيجان و خاطرههاي ريز و درشتي كه من و همسرم را وقتي هنوز نميدانستيم حتي آن يكي در اين دنيا وجود دارد، به هم وصل ميكند. لحظهاي بيشتر طول نميكشد كه بالا ميآيند و ميرسند به چشمهاي آدم. آنها را ميخندانند و ميگريانند و برق مياندازند. نشانهاي ميشوند از يك اتفاق، يك نفر، يك خاطره و خوشيها و غمهايي كه توي دلت لانه كردهاند.
چند روز پيش همسرم ميگفت براي محرم برويم جنوب. برويم صداي غمهايشان را ضبط كنيم. برويم عزاداريهايي را ببينيم كه اصالت دارند. صداهايي را بشنويم كه از جان سوخته آدمها برميآيند. مثل صوت حزنانگيز سنج و دمامي كه چند سال پيش در اربعين شنيدم. درست روبهروي بابالجواد(ع) حرم امامرضا(ع)، وقتي دسته بوشهريها از جلوي حرم ميگذشت و فركانس صداها، غم را در هوا پخش ميكرد. پاي هيچ نوحهاي در ميان نبود اما همين آواها براي شكستن آدم كافي بود؛ براي مچاله كردن و گريه كردن. آنقدر زلال بودند كه انگار تو را سر راست به فطرت پاكت وصل ميكردند. و وقتي با زلالي و فطرت خودت ملاقات ميكني، كدام عكسالعمل جز «گريه» پاسخي مناسب براي آن است؟ حتي اگر كافي نباشد و در برابر آن عظمت مهيب، كوچك باشد.
مثل تك بيت «سقاي دشت كربلا... ابالفضل... ابالفضل... دستش شده از تن جدا... ابالفضل... ابالفضل...» كه هر بار مداحي در روز تاسوعا ميخواند، آدم تاب نميآورد و قامتش خم ميشود؛ بغضش ميگيرد و مينشيند گوشهاي و فقط و فقط به اين غربت فكر ميكند.
آن روز، وقتي جلوي حرم مات اين صدا شده بودم، غمي در دلم نشست كه ناخودآگاه وجودم اين صدا را بهعنوان يك آواي حزنانگيز ثبت كرد. تصوير گريههاي آدمها را در ذهنم ماندگار كرد و هر وقت صداي اين تركيب حيرتانگيز سنج و دمام را ميشنوم، روضههاي محرم در ذهنم جان ميگيرند و مصور ميشوند؛ شرارانگيز و طوفاني. داغ بر داغم ميافزايند و دلم خونآلود ميشود. غم محرم براي ما يعني همين نغمههاي حزنانگيز، همين نوحههايي كه شور دارند و واقعياند و نزديك، همين يادهاي رنگيني كه در خاطر ما گريه ميانگيزند.
نظر شما