از 2 هفته به محرم شروع شده كه تا آخر صفر تمام شود. هر روز يكي از همكاران يك ارائه 3 دقيقهاي بايد داشته باشد، آن هم بين نماز ظهر و عصر. موضوع هم يكي از ياران امامحسين(ع) است. اين طوري تا آخرماه صفر يك آشنايي مختصر با اصحاب آقا سيدالشهدا پيدا ميكنيم. اسم طرح، اصحابالحسين است. بايد مختصر و مفيد ميگفتم كه همكارانم از كار پاسخگويي به اربابرجوع عقب نمانند. حق داشت حاجي. يكبار كه براي يك كار اداري به سازماني رفته بودم فكر ميكنم كارمند مربوطه با انجام كامل مستحبات مؤكد و غيرمؤكد نماز جماعت، 50 دقيقهاي مرا كاشت تا به پشت ميزش برگردد!
در راه اداره تا منزل كلي فكر كردم كه از كدام يار آقا بگويم! فهرستي به همه داده بودند و نام 72تن، ياران با وفاي حضرت، داخلش تايپ شده بود. به خانه كه رسيدم شروع كردم به زير و رو كردن كتابخانه. همسرم با تعجب گفت: «چي شده از خوابت زدي؟ داري دنبال چي ميگردي؟» 3-2 تا كتاب نسبتا قديمي را از بالاترين طبقه كتابخانه برداشتم. خاك روي كتابها را كنار زدم. 2 تا از كتابها را خودم برداشتم و يكي را هم كوثر تا دنبال مطلب بگرديم.
ويژگي مشترك اصحابالحسين وفاداري عجيب و بيقيد و شرطي بود كه به امام داشتند. انتخاب برايم سخت شده بود. كوثر صداي تلويزيون را بست. بغض گلويش را گرفته بود. صفحه موبايلش را نشانم داد. «اينو تا حالا ديده بودي؟» چندين عكس از شهداي مدافع حرم و فرزندان قد و نيمقدشان. با چشماني خيس گفت: «چه دلي داشتن اينا! از زن و بچه و زندگي و همه چي گذشتن و رفتن!» شروع كرد برايم از شهيد عطايي خواندن. مطالب را از يك كانال تلگرامي معتبر ميخواند. سبكتر شدم. ديگر انتخابم را كرده بودم. اينها هم يار آقا هستند. خودكار و دفترچه يادداشتم را برداشتم و نوشتم؛ موضوع: شهيد مدافع حرم، مرتضي عطايي!
نظر شما