بلخاری گفت: چنانکه میدانیم مادر خاقانی مسیحی نسطوری بوده که به اسلام گرویده و با نجیبالدین علی مروی، پدر خاقانی، ازدواج کرده است. محبت و مهر فوقالعادهی خاقانی به مادر که در یکی از قطعات او تجلی یافته: «ای ریزه روزی تو بوده/ از ریزش ریسمان مادر»، حضور مفاهیم مسیحی و عیسوی را در اشعار او در قیاس با شعرای دیگر بسیار پررنگتر و گستردهتر ساخته است.
بلخاری پس از بیان نکتهی بالا گفت: علت نسبت وسیع خاقانی با مسیحیت یکی ترسا بودن مادرش است که از مسیحیان نسطوری بود. مادر خاقانی برده بود، خریداری، آزاد شد و به ازدواج پدر خاقانی درآمد. محتمل است که مادر در طول پرورش و تربیت خاقانی قصصی از جهان مسیحیت برای او گفته باشد. روایتی که خود خاقانی دارد بیانگر نوعی اختیار در مسلمان شدن مادرش است. به هر حال حتی اگر با عشق و تعلق هم اسلام را اختیار کرده باشد باز قرائت آیات عیسوی در قرآن میتوانسته این مادر را به یاد عیسی (ع) و عیسویان بیندازد و بعد نکاتی از آن جهان مسیحی در تربیت خاقانی مؤثر بیفتد.
بلخاری تصریح کرد: پس یکی از علل نسبت مسیحیت با خاقانی مسألهی نسطوری بودن مادر اوست. دیگر آنکه خاقانی یکی از شاعران بسیار بهنام ما است که رسماً قصیدهی ترسائیه دارد. شاعران و عارفان دیگر رسالهای ترسائیه که در ۹۰ بیت تقریباً بنیادیترین و مهمترین اصول و اصطلاحات مسیحیت را دارا باشد، ندارند. قصیدهی ترسائیه خاقانی بیشتر «حبسیه» است. خاقانی به زندان که میافتد نامهای به یکی از بزرگان روم مینویسد و تقاضای پادرمیانی میکند. این تقاضا الزام میکرده که خاقانی از اصول و مبانی جهان مسیحیت، که به نظر میرسد بر اثر تربیت مادر با آن آشنایی و بر آن اِشراف خوبی دارد، استفاده کند. به هر حال به این دو علت خاقانی نسبت وسیع و وثیقی با مسیحیت دارد.
- شعرا و عرفایی که از ترسایی سخن گفتهاند
بلخاری در ادامهی سخنانش گفت: بحث من به مقدمهای نیاز دارد دربارهی «ترسا» و بهویژه «ترسا بچه» در عرفان ما. ما در این عرصه اشعار زیادی از شعرا، عرفا و حکمای بهناممان داریم که از ترسایی و ترسا بچگی صحبت کردهاند. حافظ میگوید: «نغز گفت آن بُت ترسا بچهی بادهپرست/ شادی روی کسی خور که صفایی دارد.» البته در اصطلاح «ترسا بچه» قطعاً حافظ متأثر از عطار است. پیش از عطار اصطلاح ترسا بچه به وفور و ازدیادی که عطار در آثارش استفاده کرده است، وجود ندارد. مولانا به دلایلی روی خوشی به این اصطلاح نشان نداده است اما عطار عالم دیگری با ترسایان دارد. میدانید که داستان «شیخ صنعان» از اوست. شیخ صنعان عاشق شوریدهی دختر ترسا میشود؛ فلذا یکی از وجوهات حضور ترسا و ترسا بچگان در مفاهیم عرفانی ما همین است و نیز نسبت ترسا بچگی است با موسیقی و شراب. وجه سوم دم مسیحایی است. همهی شعرا و عرفای ما به این دم مسیحایی اشاره کردهاند. چرا؟ چون همهی مریدان منتظر چنین دم مسیحایی هستند و مرادان به واسطهی این دم قلوب فسرده و پژمردهی مریدان را احیاء میکنند. هر مرید و مرادی اگر فاقد دم مسیحایی باشد عارف نیست. او باید بتواند به همان صورت که مسیح به اذن حق مردگان را احیاء میکرد، روح مرده و فسردهی مرید خود را احیاء کند. پس عارفان در بقای خود وامدار بودن دم مسیحاییاند. این هم سبب شده که عیسی مسیح (ع) هم در عرفان و هم در ادبیات ما جایگاه جلوهگرایانه داشته باشد. پس این سه وجه باعث شده ترسایان و مسیحیان و خود حضرت مسیح، در عرفان و اشعار و ابیات ما حضور داشته باشد.
در ابتدا واژهی «ترسا» را تعریف میکنم. ترسا از کلمهی «ترس» است. لکن در مقام عرفانی، ترس به کار نمیبریم؛ «خوف» میگوییم. در مقام ظاهر، ترسا کسی است که از خداوند ترس دارد و در مقام باطن، ترسا کسی است که از خدا خوف دارد. ترس، حقارتِ نفْس است اما خوف، عظمتِ نفْس است. چون در کنار خوف رجاء داریم. یعنی اگر مراد به تلخندی شما را راند به لبخندی شما را به خود میخوانَد. اصولاً در مقام عرفان در خوف لذتی است که در رجاء نیست. عرفا مقام خوف را بسیار غنی میدانند. پس ترسا، در مقام باطنی، خوف است. اگر عرفای ما از آن اصطلاح استفاده کردهاند ترس مطرح در بوطیقای ارسطو نیست.
- شیخ صنعان و رسیدن به حقیقت عرفان با عشق به دختری ترسا
بلخاری ادامه داد: میدانید که ارسطو در کتاب «بوطیقا» میگوید کاتارسیس غایتِ نمایش است. کاتارسیس یعنی اینکه نمایش، بهویژه در عرصهی تراژدی، باید دو وجه را از نفْس انسان بزداید: یکی شفقت است، چون با شفقت انسان حقیر میشود. دوم ترس است. ترس اگر جزو رذائل نبود زدودنی هم نبود. ترس جزء رذایل است. به همین دلیل اگر به کسی ترسو بگویند برمیآشوبد؛ اما اگر به او خائف بگویند برنمیآشوبد چون خائف یعنی اینکه نیمه شب از خوف حق در جان و دل خود گریسته است. در عرفان ما ترسا به واسطهی خوفش ظهور کرده است، نه به معنای لفظ ظاهری ترسا که به معنای ترسیدن است. این نکتهی خیلی مهمی است؛ وگرنه مگر عرفان ما از معانی عریان است که در بیان برخی حقایق از مشارب دیگر وام و قرض بگیرد؟ البته وام گرفتن گناه نیست؛ اتفاقاً در قلمرو عرفان که بحث بر احوال است بگذارید آینهی تحول شیخ صنعان دختر ترسا باشد. چه اشکالی دارد؟ بگذارید شیخ صنعان از عرفانزدگی به عشق دختری ترسا به حقیقت عرفان برسد. فکر نکنید که ما در عرفان الیناسیون نداریم. در قلمرو عرفان هم عارف بعد از مدتی به آنچه دارد خو و عادت میکند و این ضد عرفان است. پس در ساحت معنا وام گرفتن عرفان از مذاهب دیگر گناه نیست. فلذا عرفان ما از ترسایی، خوف آن را برگزیده است. به هر حال خواستم بگویم که چرا این کلمه اینقدر در فرهنگ عرفانی و ادبی ما تکرار شده است.
مسیحیت تا قبل از رنسانس، مسیحیتِ ترس است. مسیحیت اولیه مسیحیت ترس است؛ مسیحیت خوف به معنای ظاهری آن است، نه خائف عرفانی. فلذا تمدن اسلامی وقتی به این دین رو میکند، میبیند که همهی چهرهها زرد است، همهی اندام ها نحیف است، به نحیف بودنِ اندام عیسی (ع). موسی جلوهی قهر حق است و عیسی جلوهی مِهر است. بنا به نسبت امر محسوس و معقول، جلوهی مِهر باید آرام و لطیف باشد. این مقام خوف است. ابن عربی هم این بحث را دارد و عیسی (ع) را جلوهی مِهر و وجه جمالی حق میداند و وجه زیباییشناسانه و لطیف بودن او. به همین دلیل مسلمانان به مسیحیان ترسا گفتهاند. برخی دنبال این هستند که برای کلمهی ترسا ریشههای سُریانی پیدا کنند. ولی بعید میدانم به جایی برسند. احتمالاً همان تعریف درست است. ترسا یعنی آدمی که از خدا خوف دارد.
- نسطوری بودن مادر خاقانی دلیل گرایش ترسایی است
بلخاربی در ادامه افزود: مسألهی دوم «ترسا بچگی» است. ترسا بچگی را عطار بر سر زبانها انداخت. نمیگویم پیش از عطار از این اصطلاح استفاده نمیشده است، ولی میدانید که عطار تاریخ ادبیات ما را متحول کرد. کلمات در زبان او به نظم درنمیآیند، به رقص درمیآیند. فلذا این استاد مسلم سخن وقتی واژهسازی و مفهومسازی میکند نمیتوان آن را از صفحهی فرهنگی این سرزمین پاک کرد. عطار در غزلی میگوید: «ترسا بچهایم افکند از زهد به ترسایی/ اکنون من و زناری در دیر به تنهایی؛ دی زاهد دین بودم سجادهنشین بودم/ ز ارباب یقین بودم سر دفتر دانایی؛ امروز دگر هستم دُردیکشم و مستم/ در بتکده بنشستم دین داده به ترسایی» آن وقت فکر میکنید شاعر این اشعار شیخ صنعان را نمیسراید؟ عطار در این غزل عصارهی داستان شیخ صنعان را میگوید. به هر حال ترسا بچگی را عطار در فرهنگ ما پروراند و تبدیل به فرهنگ کرد. در مسألهی ترسا و گرایش ترسایی خاقانی اولین و قطعیترین علت آن نسطوری بودن مادرش است. خاقانی در مقالهی ششم «تحفةالعراقین» نسطوری بودن مادرش را شرح داده و به نحوی اشارات روحانی را که از مادر گرفته، بیان کرده است. خاقانی میگوید اگر دعای مادرم نبود از مزاج بد نمیرستم: «کارم ز مزاج بد اگر نرستی/ گر نه برکات مادر استی؛ آن پیرزنی که مرد معنی است/ آن رابعهای که ثانیاش نیست؛ وز رابعه در صیانت افزون/ بل رابعهی نبات گردون؛ کدبانوی خاندان حکمت/ مستورهی دودمان عصمت؛ نسطوری و موبدی نژادش/ اسلامی و ایزدی نهادش» اما نسطوری چه کسی است؟ میگویند بعد از اینکه مسیحیت اوج گرفت سه فرقه به وجود آمد. یکی فرقهی یعقوبیه بود که ازبرای عیسی دعوی الوهیت کردند. دوم نسطوریه بود که از برای عیسی دو وجه الوهی و ناسوتی قائل بودند و گروه سوم که خاقانی آنها را ملکا نام میگذارد معتقدند که عیسی مسیح یک «بود» است با سه «نمود»، یک «وجود» است با سه «ظاهر»: اب و ابن و روحالقدس. به هر حال خاقانی فوقالعاده مسیحیت را میشناخته است. چیزهایی میگوید که کسی مثل شهرستانی مؤلف «الملل و النحل» از آنها باخبر نبوده است. پس در این که مادر خاقانی نسطوری بوده تردیدی نیست. تربیت روحانی این مادر بر فرزند هویدا است و همین باعث شده که روح خاقانی میل به آشنایی با مسیحیت کند. به همین دلیل هیچ کلمهای در کل دیوان خاقانی به اندازهی عیسی مسیح استفاده نشده است. سیصد بار این کلمه در دیوان او آمده است.
- مفهوم مسیحی در رسالهی ترسائیه خاقانی
بلخاری سپس گفت: حالا بیاییم سراغ رسالهی ترسائیهی خاقانی. این رساله ۹۰ بند دارد. در طول تاریخ عرفان و ادبیات عرفانی ما تا حالا شاید ۱۰ شرح جدی بر آن نوشته شده است. تقریباً محال است در این قصیده یک بیت پیدا کنید که مفهومی مسیحی در آن نباشد. به همین دلیل است که میگویم خاقانی یکی از منحصر به فردترین کسانی است که مسیحیت در آثار او جلوهی دیگری دارد. خاقانی قصیده را چنین آغاز میکند:
فلک کجروتر است از خط ترسا/ مرا دارد مسلسل راهبآسا
میگوید: خط ترسا را میبینید که چقدر کج و معوج است. فلک هم مثل خط ترسا است. فراز و نشیب دارد و پیچ در پیچ است. راهب نیز از درد زمان است که راهبی میکند چون میترسد زمین و زمان، فرشته و جن و اِنس او را فریب بدهند. فلک هم به همینگونه من را به گوشهای انداخته است و تند تند و مسلسلوار میزند.
تنم چون رشتهی مریم دوتا است/ دلم چون سوزن عیسا است یکتا
«سوزن عیسی» اشاره است به این که به حضرت عیسی گفتند که تو بر آسمانها برمیشوی. اما به آسمان که رسید گفتند: به آسمانهای بزرگتر و بالاتر میتوانی برشوی اما از ماده در تو نباید هیچ باشد. عیسی گفت: نیست. گفتند: دست در جِیب (= گریبان) خود کن ببین چیزی هست یا نه؟ نگاه کرد. دید یک سوزن هست. پس در آسمان چهارم ماندگار شد.
من اینجا پایبست رشته ماندم/ چو عیسی پایبند سوزن آنجا
چرا سوزن چنین دجال چشم است/ که اندر جِیب عیسی یافت مأوا
میگوید: چه اتفاقی افتاده است؟ سوزن ِحیات من چیست که همچنان که جلوی عیسی را در عروج گرفت جلوی من را در پرواز میگیرد؟ میتوان پرسید که چرا خاقانی چنین میگوید؟ تفسیر من این است که این از یک طرف رشحهی دل اوست بر اثر رنجهای روزگار؛ و از طرف دیگر به نحوی بیانگر ابتلائاتی است که بر پای خاقانی افکنده شده است.
لباس راهبان پوشیده روزم/ چو راهب زان برآرم هر شب آوا
به صور صبحگاهی برشکافم/ صلیب روزن این بام خضرا
شده است از آه دریا جوشش من/ تیممگاه عیسی قعر دریا
میگوید: همانند لباس راهبان جان و دلم سیاه میشود و آه من چنان سوزان است که دریا را خشک میکند و عیسی در دریای مرطوب به خاک تیمم میکند چون آبی نمانده است. آتشِ آهِ من آب را سوزانده است. عطار این «دریا سوزی» را در داستان رابعه در «الهینامه» فوقالعاده زیبا آورده است. من قصهای عاشقانهتر از آن ندیدهام. به نظر میرسد که عطار از این معانی متأثر بوده است.
به من نامشفقاند آبای عِلوی/ چو عیسی زان ابا کردم ز آبا
آبای عِلوی احتمالاً اشاره است به آبای کلیسا که در رأس آنها آگوستینوس است. میگوید: آبای مسیحی به من التفاتی ندارند. چون من هم مثل عیسی پرهیز میکنم از اینکه خود را پدر یا پسر آن پدر بنامم.
نتیجهی دختر طبعم چو عیسا است/ که بر پاکی مادر هست گویا
سخن بر بکر طبع من گواه است/ چو بر اعجاز مریم نخل خرما
میگوید: طبع من چون عیسی، پاک است. من شاعری هستم با طبعی پاک. مادرِ مریمگونهی من شاهد و گواه این پاکی است. من باکرهی معنا هستم. اگر اعجاز مریم این بود که درختِ خشکیده، تر و تازه شد و خم شد تا مریم خرما برگیرد، طبع من هم چنین است.
این پایان بحث من بود. از ۹۰ بیت آن قصیده، تنها چند بیت خواندم. ادامهی ابیات را میباید در دیوان خاقانی دنبال کرد.
نظر شما