اين روزها كه همه مسيرهاي هوايي و زميني، هواپيماها و اتوبوسها، زائران امام حسين(ع) را از شهرهاي مختلف ايران به كربلا ميرسانند، راه افتادن قطاري كه به سمت عراق برود، اتفاق خيلي خوبي براي زائران بود؛ زائراني كه در طول تاريخ هميشه بودهاند و هيچوقت از شورشان كم نشده است؛ آنهايي كه طي سالها به هر طريق ممكن خودشان را به مراسم بيعت با امام مظلومشان رساندهاند. حالا اين بار قرار است ريلهاي قطار، عاشقان كربلا را راهي اين ديار كند. براي همين هر سهشنبه ساعت3/5 بعد از ظهر ايستگاه راهآهن تهران، شلوغتر و متفاوتتر از هميشه بهنظر ميرسد.
- اينجا چه خبر است؟
ساعت 2 بعد از ظهر است؛ ايستگاه راهآهن تهران مسافرهاي جديدي را بهخودش ديده است. «آقا اينجا چه خبر است؟»؛ اين سؤال خانمي است كه 45 دقيقه ديگر قطارش به سمت مشهد حركت ميكند. وقتي مسئول ايستگاه برايش توضيح ميدهد كه اينها قرار است به شلمچه بروند و از آنجا هم به كربلا، چشمهايش برق ميزند؛ « قربون امامرضا(ع)؛ پس براي دفعه ديگر، زيارت امامحسين(ع) را از او ميخواهم.» اگر كسي، بدون هيچ اطلاع قبلي هم وارد ايستگاه بشود، بعد از چند دقيقه ميفهمد كه اينجا مثل هميشه نيست. يك خبرهايي هست كه اين همه آدم اينجا هستند و ظاهر مسافرها، مثل مسافرهاي هميشگي قطارهاي معمولي نيست. بدرقهكنندگان هم براي بدرقه يك مسافر از تهران به اصفهان يا شيراز و يا شهرهايي شبيه به اينها به راهآهن نيامدهاند. امروز، در اين ساحت، در راهآهن تهران، مسافرها تا به ايستگاه ميرسند، ساكهايشان را به همراهانشان ميسپارند، ميروند و وضو ميگيرند و بعد هم همراه با بدرقه كنندهها اشك ميريزند؛ اشك براي يك سفر عاشقانه!
- هر سهشنبه، همينجا
همان اول كار، سراغ مسئول ايستگاه ميرويم تا از تجربه نخستين قطار تهران به كربلا بشنويم. مسئولان ايستگاه، هركدام بخشي از اطلاعاتمان را كامل ميكنند. جوانترين عضو اطلاعات راهآهن، از تعداد زائراني كه به وسيله اين قطار به كربلا ميروند برايمان ميگويد: «اين قطار قرار است با حدود 400نفر مسافر كربلا به شملچه برسد و از آنجا زائران با اتوبوس مسافت 30كيلومتري تا بصره را بروند و از بصره هم دوباره با قطار كشور عراق، به سمت كربلا حركت كنند». وقتي از استقبال بليتهاي قطار ميپرسم، اينبار با تجربهترينشان جوابم را ميدهد: «اينطور كه ما در جريانيم، بليتها، خيلي زود به فروش رفت. انگار مردم منتظر چنين فرصتي بودند كه برايشان جور شده بود؛ انگار هيچكس برايش اهميتي نداشت كه قرار است بيشتر از يك روز در راه باشند». ميپرسم: « يعني هركس اين اربعين كربلا نرفت، تجربه قطار تهران- كربلا را از دست داد؟» كه نميگذارد سؤالم تمام شود: «اربعين امسال فقط بهانهاي براي راهاندازي اين قطار بود وگرنه قرار است از اين به بعد، ساعت3/5 ظهر هر سهشنبه، يك قطار به سمت شلمچه برود. حتي اگر ببينند تقاضاي مردم زياد است، ممكن است روزهاي حركتش را بيشتر كنند».
- ما كربلاييها
«شما هم مسافر كربلا هستيد؟ بهبه؛ بفرماييد، بفرماييد بنشينيد اينجا» اين سومين دفعه است كه در مدت 45دقيقه حضورمان، چنين مكالمهاي را در كنار مسافران قطار تهران كربلا ميشنويم. همديگر را خيلي زود و خوب پيدا ميكنند و ميدانند كه قرار است سفر متفاوتي را در كنار هم تجربه كنند. تقريبا يك ساعت به حركت قطار مانده است. شلوغي راهآهن تقريبا مثل روزهاي عيد است؛ با اين تفاوت كه نيمي از جمعيت را همراهان مسافران تشكيل ميدهند. شلوغياش مثل همه وقتهايي است كه خانوادههاي مسافران، عزيزي را براي سفري طولاني يا مهم بدرقه ميكنند. كمتر كسي را ميشود پيدا كرد كه تنها آمده باشد؛ يا قرار است با هم بروند و يا بچهها آمدهاند تا پدر و مادرشان را در آخرين لحظات قبل از سفر كربلا همراهي كنند. تعدادي از خانمها هم بهطور گروهي از طرف مسجد محلشان آمدهاند و روي صندليهاي نخستين سالن انتظار راهآهن نشستهاند و منتظر خواندن شماره بليتشان هستند. يكيدو نفرشان زيارت عاشورا ميخوانند و چند نفري هم تسبيح بهدست ذكر ميگويند. باقيشان هم درباره سفر پيشرويشان و اين 27ساعت راه تا رسيدن به كربلا با هم حرف ميزنند. مسافران اين قطار، همهچيزشان فرق ميكند.
- اربعين است و من مسافر
بليت خانم و آقاي رسولي، هديه پسرشان به آنهاست؛ «پسرم ميدانست كه چقدر دلمان ميخواهد به كربلا برويم ولي تا به حال اين اتفاق نيفتاده بود. براي همين چند روز پيش آمد و اين بليت را به من داد. وقتي فهميديم قضيه از چه قرار است، واقعا باورمان نميشد.» ميپرسم ميدانستيد اين نخستين قطاري است كه قبل از اربعين از تهران به كربلا ميرود؟ جواب ميدهد: «اصلا وقتي فهميدم قطار است، به شك افتادم كه مگر كربلا هم قطار دارد؟ بعدش هم كه تا يكيدو شب از خوشحالي خوابم نميبرد».
حالا خانم رسولي اصلا به فكر اينكه نزديك به 30ساعت بايد در راه باشد نيست: «قديمها آنقدر خطر در راه مسافرهاي عراق بود كه ممكن بود يك مسافر وقتي ميرود سالم باشد اما وقتي برميگردد دست يا پا نداشته باشد؛ از بس كه مسير خطرناك و طولاني بود. البته آن زمانها هم كسي از اين مشكلات ناراحت نبود و كسي كه مشكلي برايش پيش ميآمد ميگفت فداي سر امامحسين(ع)». حالا خانم رسولي ميگويد آنقدر ذوق دارد كه اصلا به اين چيزها فكر نميكند:«باورتان نميشود كه عاشوراي امسال، من حتي فكرش را هم نميكردم كه براي اربعين ممكن است كربلا باشم اما حالا چند روز به اربعين مانده و من منتظر حركت قطار به سمت كربلا هستم». خانم رسولي قول ميدهد كه آنجا، بعد از دعا براي ظهور امامزمان(عج) و عاقبتبه خيري پسرش كه باعث اين سفر است، براي ما هم دعا كند.
- كاش زودتر ميرفتم
كمي جلوتر، پدر خانوادهاي قرار است به كربلا برود و همسر و دخترها و دامادهايش هم همراهش آمدهاند. ميگويد: «وقتي از فروش بليتهاي چنين قطاري خبردار شدم، حال عجيبي پيدا كردم؛ براي همين معطل نكردم و بهدنبال كارهايم رفتم و مداركم را حاضر كردم و بليت گرفتم. خيلي دوست داشتم كه همسرم هم همراهم ميآمد اما احساس كردم شايد برايش سخت باشد. حالا انشاءالله در فرصتي ديگر خانوادگي ميرويم». آقاي محمدي نخستين بار است كه به كربلا ميرود؛ «قبل از اين هيچ وقت سعادت سفر به كربلا را پيدا نكرده بودم. دقيقا براي همين بود كه وقتي اين خبر را شنيدم، خيلي سريع اقدام كردم. دلم نميخواست اين فرصت را از دست بدهم؛ تا همين امروز هم كوتاهي كرده بودم كه نرفتم.»
- حركت...
كمكم سالن خالي ميشود. هركس ساكش را دست ميگيرد و به سمت بازرسي مدارك و بليت ميرود. ميرود كه برود كربلا؛ يك ربع به 3 است و مسافران بايد از نخستين سالن انتظار به دومين سالن ايستگاه بروند؛ جايي كه ديگر نميتوانيم حالاتشان را تماشا كنيم و با آنها حرف بزنيم؛ همراهانشان هم نميتوانند؛ «مراقب خودت باش، رسيدي حتما زنگ بزن خبر بده. سلام ما را هم به آقا برسان بگو كاري كند كه اربعين بعدي ما هم كربلا باشيم.» ديگر كسي از مسافران كربلا در سالن نمانده؛ دوباره همهچيز مثل قبل شده است. به قول يكي از فروشندههاي ايستگاه «حال خودشان خوب بود، حال ايستگاه را هم خوب كردند». البته خيالمان راحت است؛ اينكه قرار است از اين به بعد، راهآهن تهران، هر هفته چنين حالي را تجربه كند.
- كربلاي ايران، كربلاي عراق
«شما هم مسافر كربلا داشتين؟» اين سؤالي است كه راننده تاكسي راهآهن، بعد از پرسيدن مقصد، ميپرسد؛ «امروز بيشتر كساني كه تاكسي ميخواستند، مسافرشان را راهي كربلا كرده بودند؛ حتي يكي هم خودش مسافر بود و بليتش را جا گذاشته بود كه خيلي سريع رساندمش و خدا را شكر كه به موقع هم به قطار رسيد.» ميگويم قبلا هم مسافرهايي شبيه امروزيها، داشتهايد؟ «راستش مسافرهايي كه از جنوب و سفر راهيان نور برميگردند هم خيلي حالشان خوب است؛ حتي يادم ميآيد كه اسفند سال گذشته، يكي از مسافرهايم ميگفت از كربلا ميآيم. آن موقع خيلي تعجب كردم. او هم وقتي تعجب من را ديد، گفت از كربلاي ايران، از فكه و شلمچه؛ كي فكرش را ميكرد كه يكسال بعد، خودم از مسافرم بپرسم كه از كربلا ميآيد يا نه؟ ميدانيد خانم، به قول همان مسافرم، چند سال پيش و موقع جنگ، در همين شلمچه غوغايي بوده است. من كه فكر ميكنم از همان غوغاهاست كه حالا اينقدر راحت مينشينيم و ميگوييم ميروم شلمچه، از شلمچه به بصره و از بصره به كربلا؛ چه بوديم و چه شديم!»
نظر شما