حالا اما باز از سر اتفاق چارلز فاسترکین، غول ثروتمند روزنامهداریست که میمیرد و آخرین کلمهای که بر زبان میآورد «غنچه رز» است! من امروز درحالیکه همشهری ۲۵ساله موهایش مثل موهای سر من سپید شده برایش کلاه از سر برمیدارم. امروز سلامش میکنم چرا که وقتی تیراژ روزنامههای شهرم مایه شرمندگیاند؛ این بیستوپنجساله پخته راهبلد موسفید برای خودش کسی شده، فرزندانی پیدا کرده که اکثرشان قابل معاشر تند.
میشود دست توی جیب مبارک کرد و اسکناسی در آورد و خریدشان، من فرزندش «داستان» را بسیار دوست میدارم با فرزند دیگرش به سفر میروم با پسر بزرگش ورزش میکنم و با دختر حقوقدانش آشنایی دیرینه دارم. غنچه رز فاسترکین تقدیم تو باد که همشهری خوب منی؛ بهعنوان یک روزنامهنگار قدیمی به تو احترام میگذارم و غنچه رز فاستر را در هوای سرد و آلوده تهران تقدیمت میکنم. برایت وردی میخوانم که در پنجاهسالگیات گلی هدیهات کنم به سرخی غنچه رز فاسترکین! وقتیکه بزرگ شدهای و حتما صاحب نوهها و نتیجهها. نتیجههایت گل سرخ.
یادداشت ۲۵سالگیهمشهری|رضا قویفکر|روزنامهنگار
نظر شما