شنبه ۱۱ دی ۱۳۹۵ - ۰۷:۴۷
۰ نفر

همشهری دو - روحینا مجیدی: در یکی از شنبه‌های مهرماه سال۸۹، محمد آخرین دقایق تمرین را با انرژی زیادی می‌گذراند تا تحسین مربی را برای خود به ارمغان بیاورد.

فرود غیرمنتظره!

 كاربلد بود و جايگزين مربي، اغلب به تنهايي تمرين مي‌كرد. گوشه‌اي از باشگاه عرق مي‌ريخت و يكي از سخت‌ترين تمرينات ژيمناستيك را انجام مي‌داد كه گويا سرنوشت مقدر كرده بود آخرين تمريناتش باشد. از تمام اين دنياي بزرگ، فقط گوشه‌اي از گاراژ در يكي از مناطق پايين شهر به او رسيده است، مي‌گويد: خوشبختي به جيب پر پول نيست، به خانه‌هاي قصر مانند نيست، خوشبختي فقط و فقط سلامتي است و آرامش. زماني‌كه داشتمشان قدردان نبودم و هم اكنون در حسرت داشتن فقط يك روز از آن روزهايي هستم كه مي‌توانستم روي پاي خود بايستم.

دست‌ها و پاهايش توان حركت ندارد، تنها مي‌تواند سرش را بچرخاند و چند لحظه‌اي هم‌صحبت اطرافيانش باشد؛ «آن روز تازه بدنم گرم شده بود، حركت 2وارو را انجام مي‌دادم، يك‌بار پريدم، اما دومين بار بدنم قفل كرد، پاهايم داخل شكم‌ام جمع شد، بدون آنكه آخرين وارو را زده باشم، خيلي زود فرود آمدم. روي گردنم افتادم، آخ هم نگفتم، شوكه بودم و مي‌ترسيدم. از احتمال وقوع بلايي كه بر سرم آمده بود. بلافاصله با اورژانس به بيمارستان شهرستانمان منتقل و به‌دليل كمبود امكانات به مركز استان اعزام شدم. تشخيص پزشكان شكستگي مهره 5، دررفتگي مهره 6 و آسيب 80درصدي نخاع بود. در بخش مراقبت‌هاي ويژه تحت نظر بودم، پزشكان تلاش كردند اما كار از كار گذشته بود. 5/3سال فيزيوتراپي هم نتوانست اندك توان حركتي من را افزايش دهد تا اينكه آب پاكي را روي دستمان ريختند و گفتند ديگر چاره‌اي نيست.»

  • مانند نوزاد نگهداري مي‌خواهد

پدر محمد ميان سخن مي‌آيد، كنار تخت پسرش زير گلدان كاكتوس طاقچه بالاي سرش نشسته است. هيكل مچاله شده اين پدر نشان از شكستگي كمرش مي‌دهد، سينه‌اش خس خس مي‌كند و مي‌گويد: «محمد حتي نمي‌تواند يك ليوان آب به‌دست بگيرد، همانند نوزادي است كه بايد شبانه‌روز مراقبش باشيم، تنها تفاوتش با نوزادان در اين است كه ديگر هيچ‌گاه بزرگ نخواهد شد. 17ساله بود كه اين بلا به سرمان آمد، كمكش كرديم تا ديپلم بگيرد، در دانشگاه ثبت‌نامش كرديم، فكر مي‌كردم، خوب خواهد شد اما اين فكر چيزي جز توهم نبود، شايد هم نمي‌خواستم باور كنم فرزندم تا آخر عمر زمينگير شده است».

  • كوچ اجباري

پدر چهارديواري‌اي در شهرستان داشت كه به‌خاطر محمد آن را فروخت تا بتواند به مركز استان بيايد و بخشي از هزينه‌هاي درماني پسر را تأمين كند؛ «روي گاري دستي ميوه فروشي مي‌كنم، سعي مي‌كنم در خيابان‌ها چرخ بزنم و مشتري پيدا كنم اما نفس‌هايم ياري نمي‌كند و مجبور به ايستادن مي‌شوم. ترس از اينكه مأموران بساطم را جمع كنند، نفس‌هايم را بيشتر تنگ مي‌كند اما همين كه به ياد محمد مي‌افتم به‌خود مي‌گويم تو نبايد بميري، نبايد بايستي. بايد براي محمد بجنگم و هر زمان كه از آينده او مطمئن شدم همان روز خودم به خدا خواهم گفت كه براي مرگ آماده‌ام.»

  • دستفروشي با ريه از كار افتاده

70درصد ريه‌هاي پدر محمد از كار افتاده است و پولي هم براي درمان آن ندارد، مي‌گويد: «درمان كه نه! بايد عمل پيوند انجام دهم اما نه پولي دارم و نه فردي كه بتواند بعد از عمل مراقبم باشد. همسرم هم ديسك شديد كمر، آرتروز زانو و چند بيماري ديگر دارد. در اصل هردو مرده متحركي هستيم كه از يك مرده غيرمتحرك مراقبت مي‌كنيم».

  • خدا سر كسي نياورد

مدام زيرلب دعا مي‌كند كه چنين بلايي را خدا سر هيچ پدري نياورد؛ «درد محمد يك طرف و ناتواني مالي براي رسيدگي به پسرم از طرف ديگر بزرگ‌ترين رنج و دردهاي من هستند. ورزشگاه به جاي اينكه ورزشكاران را بيمه كند، فقط كاركنان و كارگران آنجا را زيرپوشش بيمه قرار داده بود. مي‌گفتند اگر محمد كارگر اينجا بود و حين كار چنين بلايي سرش مي‌آمد مي‌توانستيم حمايتش كنيم اما چون ورزشكار است، نمي‌توانيم. اين معني حمايت از ورزشكاران و قهرمانان است؟ قهرماني كه زماني مسئولان شهري و استاني براي اجراي برنامه‌اش حاضر به خدمات‌رساني به او با اتومبيل شخصي‌شان بودند حالا چرا سراغي از او نمي‌گيرند. درحال حاضر همان قهرماني كه باعث افتخار بسياري بود، زمينگير شده است و حتي يك نفر نيز سراغي از او نمي‌گيرد.»

  • نااميد از تمامي ارگان‌هاي دولتي

دل پري از بي‌مهري‌ها دارد، ارگان و نهاد دولتي و غيردولتي‌اي نمانده است كه به آنجا سر نزده باشد و براي پسرش و آينده‌اش كمك نخواسته باشد اما هميشه دست خالي به خانه برگشته است؛ «تا خودم هستم حتي اگر گدايي هم كنم، نوكر محمد خواهم بود و همسر بيمارم نيز كنيزش اما نگران روزي هستم كه جسم‌ام ياري‌ام نكند و بميرم، براي آن روز بايد تلاش كنم تا بتوانم مقرري‌اي براي محمد فراهم كنم؛ مقرري‌اي كه حتي اگر محمد مجبور به گدايي شد، بتواند كمكي براي خود بگيرد كه او را روي ويلچر بگذارد و كنار خيابان براي گدايي ببرد. به رئيس‌جمهور، وزير ورزش و جوانان و رئيس كميته ملي المپيك هم نامه نوشتم تا براي محمد كه در ورزشگاه و حين تمرين دچار قطع نخاع شده مستمري درنظر بگيرند. من كه هميشه زنده نيستم حتي الان هم نمي‌توانم هزينه‌هاي او را تأمين كنم چه برسد به زماني كه نباشم. بايد تكليف زندگي آينده پسرم را مشخص كنم اما هيچ پاسخي دريافت نكرده‌ام».

  • تمسخرهاي دردناك

قلبش از بي‌توجهي و تمسخرها در راه پر فراز و نشيبي كه براي حل مشكل فرزندنش طي كرده، شكسته است: «كارمندان و مسئولان مربوطه با تمسخر مي‌گفتند كه دستور رئيس بالاتر سهل است حتي اگر مقام بالاتر از آنها نيز دستور دهند، كاري از دستمان بر نمي‌آيد و هيچ قانوني هم براي حمايت از پسرت نداريم، اما من مي‌پرسم آيا قانوني براي انسانيت نيز وجود ندارد؟ تا زماني كه من به‌عنوان پدر بالاي سر فرزندم هستم حتي اگر به جاي نان، خاك بخورم بازهم ناراحت نمي‌شوم و اجازه نخواهم داد كه در زمان حياتم، محمد احساس ناراحتي كند اما پس از من چه‌كسي حاضر مي‌شود سرپرستي وي را بر عهده بگيرد؟ چون اگر من بميرم فرزندم نيز خواهد مرد. عاجزانه از قانونگذاران كشور درخواست مي‌كنم تا براي قهرمانان چاره‌اي بينديشند. در سال‌هاي اولي كه اين اتفاق براي محمد افتاده بود زماني‌كه از طرف برخي مسئولان براي ديدار با محمد تماس مي‌گرفتند با آغوش باز آنها را مي‌پذيرفتم، فكر مي‌كردم مي‌خواهند براي او كاري انجام دهند اما اشتباه بود. آنها محمد را پله‌اي براي محبوب‌شدن خود در جامعه مي‌دانستند و تنها كار آنها اين بود كه در سايت‌هاي خود خبر ديدار با يك ورزشكار قطع نخاعي را زده و خود را بزرگ كنند. بي‌شك اگر پيش از اين، با چنين اتفاقي مواجه شده و تجربه داشتم به هيچ عنوان اجازه فيلمبرداري و يا عكاسي به آنها نمي‌دادم».

  • چشمان نگران آينده

پدر محمد كه در تمام طول صحبت‌هايش چشم به گل‌هاي قالي رنگ و رورفته دوخته است، ادامه مي‌دهد: «برخي مواقع هزينه‌هاي يك‌ماه درمان فرزندم تا 7ميليون تومان مي‌رسد به همين‌خاطر تا ساعت 12شب كار مي‌كنم. هم‌اكنون نيز مادرش 3عمل جراحي ديسك دارد كه بايد عمل شود حتي به توصيه پزشك نبايد از پله بالا برود درحالي‌كه ما فرزندمان را از ويلچر روي تخت و از تخت به ويلچر جا‌به‌جا مي‌كنيم. گذشته از اينكه هيچ پولي براي درمان همسرم ندارم و بيماري خود را نيز به فراموشي سپرده‌ام حتي اگر بتوانيم جراحي شويم، پسرمان از دست مي‌رود چون كسي نمي‌تواند از محمد مراقبت و هزينه‌هاي او را تأمين كند. با شرايطي كه داريم فقط مي‌توانم بگويم من، محمد و مادرش در انتظار مرگ نشسته‌ايم».

  • شما چه مي‌كنيد؟

محمد كه روزي ورزشكار شناخته شده‌اي در رشته ژيمناستيك بود، حالا با عارضه نخاعي زمينگير شده است؛ شما براي همراهي با او چه مي‌كنيد؟ نظرات و پيشنهاد‌‌هاي خود‌‌ را به 30003344 پيامك كنيد‌‌ يا با شماره تلفن 84321000 تماس بگيريد‌‌.

کد خبر 357194

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha